مادرانه...
خسته بعد از یک روز پر کار البته برای یک خانوم باردار...اومدم نت بعد از
اینکه همسر مهربون که خیلی خیلی روزه و کار بدنی سخت اذیتش کرده
بود خوابیدن...ولی کاش نمی اومدم...خدایا یعنی من تا آخر عمرم باید نگران
و تو اضطراب بمونم؟خدای بزرگم شکر که تو هستی...اونایی که تو رو ندارن
چطور تو این دنیای ناامن و تو این سیاهی بی پایان غوطه میخورن و باز از
زندگیشون لذت میبرن؟...
همون صفحه اول نی نی سایتو که باز کردم دو نفر تبادل نظر گذاشته بودن
که نی نی شونو بخاطر کم شدن آب دورش تو هفته های بالا از دست دادن
یکیشون دقیقا سنی رو داشت که همین الان من دارم...32 هفته و چند روز
این سومین مورده که تو چند روز اخیر میشنوم بخاطر آب کم بچشونو از
دست میدن...خیلی وحشتناکه...دلم خیلی گرفت...سری اول چند روز
پیش بود که باز تو نی نی سایت یکی از بچه ها نوشته بود بخاطر همین
مشکل ...دلیل زیاد شدن این عارضه رو هم پزشکا گرد و غبار منطقه غرب
اعلام کردن...دلم نمیخواد بهش فکر کنم...اما چه کنم من یک مادرم!