یک هفته تا پایان...
سلام پسرکم!
هفته دیگه تو همچین شبی تو برای اولین بار توی گهواره خوشگلت میخوابی...
گهواره ای که سه ماهه هرشب من و بابایی اونو گرچه خالی بود ولی به امید
روزی که تو نازنینم توش بخوابی تکون میدادیم و گاهی حتی برات لالایی میخوندیم
حالا دیگه روزها خیلی برام سریع میگذرن و هر لحظه هیجانم بیشتر میشه برای
دیدن روی ماهت...انکار نمیکنم که کمی هم از عمل میترسم و نگرانشم ولی
به اشتیاق دیدن فرشته کوچولوم میتونم به استرسم غلبه کنم.
امروز میخوام برات ماجرای روزی رو بگم که فهمیدیم تو قراره بیای ...
برات گفته بودم که اونوقت من مشهد بودم و بابایی قرار بود تو سه روز آخر سفرم
بهم ملحق بشه ویه حسی به من میگفت که مادر شدم تا اون حد که وقتی
رفتیم دکتر برای سرماخوردگی شدیدم و دکتر برام کورتون و پنی سیلین
تجویز کرد همه جراتمو جمع کردم تا پیش بابامحمد خجالت نکشم و پرسیدم :
آقای دکتر اگه احتمال بارداری باشه اشکالی نداره؟....بماند که اون سرماخوردگی
و سرفه های شدیدش چقدر تا یک ماه اذیتم کرد چون همه داروهای ضدسرفه
منع مصرف داشتن و گذشته از خودم من برای کوچولویی نگران بودم که این
سرفه های وحشتناک که روزمو مثل شب تار کرده بود بلایی سرش نیاره...
باباییت اومد مشهد.انگار همه تو حس من شریک بودن...مامان ،بابا ،بابایی،
حتی دایی و زن داییت...همه ازم میپرسیدن کی آزمایش میدی؟و من چقدر
دلم میخواست هیچکس خبر نداشت و همه رو سورپرایز میکردم ولی نمیشد
چون ما 5سال بود ازدواج کرده بودیم و طاقت همه طاق شده بود برای بچه دار
شدنمون و مرتب اخبار و اطلاعات ازمون میخواستن و منم که پنهون کاری
تو مرامم نیس...خلاصه...
اونروز قرار بود برم خونه سمانه دوست خوبم.قبلش رفتیم آزمایشگاه و خون دادم.
از خونه سمانه که برگشتم دیدم نهار تن ماهی با برنجه که من خیلی دوست دارم.
اما چشمت روز بد نبینه که اصلا نتونستم بهش لب بزنم.بابایی زیر چشمی نگام
میکرد و مطمئنم قند تو دلش آب میشد از اینکه من از بوی ماهی حالم بد شده!
جواب آزمایش تا شب حاضر نمیشد و ما برای غلبه به اضطرابمون عصردسته جمعی
رفتیم خرید.برگشتنی از بابامحمد خواستم مارو جلوی آزمایشگاه پیاده کنه و خودشون
برن خونه که اگه جواب منفی بود اونا پیشمون نباشن...
رفتیم تو آزمایشگاه و جواب رو گرفتیم...عادت کرده بودم مثل فیلما وقتی نتیجه رو باز
میکنی روش مهر مثبت یا منفی زده باشه ولی هیچ مهری روش نبود و این باعث شد
فکر کنیم منفیه...بعد زوم کردیم روی اعداد و دیدیم که عدد بتای من تو رنج بارداریه
باورم نمیشد...همش میگفتم پوریا مثبته...هیچوقت شیرینی اون لحظه ها رو یادم
نمیره...زنگ زدم به موبایل مامان و بهش گفتم و اونام خیلی خوشحال شدن...
خدا رو شکر که مشهد بودیم وگرنه نمیدونم چطوری تو اون لحظه ها خودمو تخلیه
میکردم جز اینکه برم حرم و اونجا دل سیر گریه کنم...پیشنهاد باباییت بود که بریم
حرم...تمام راه رو تو تاکسی گریه میکردم...دست خودم نبود.............
خدایا این لحظه های شیرینو به هرکسی که آرزوشو داره بچشون...
.................................................
و اما هفته سی و هفتم...
تبريك! كودك شما كامل شده است و از اين به بعد قادر خواهد بود كه به زندگي در خارج رحم ادامه دهد. كودكاني كه قبل از 37 هفتگي به دنيا بيايند نارس و به آنهايي كه بعد از 42 هفته به دنيا بيايند ديرشده مي گويند. وزن كودك شما كمي بيشتر از 2720 گرم است و از سر تا پاشنه پا حدود 48.2 تا 50.8 سانتي متر طول دارد.
موي سر بسياري از كودكان در هنگام تولد كامل است و طول موهاي آنها ممكن است بين 1.2 تا 3.8 سانتي متر باشد. اگر رنگ موي كودك شما با خود شما يكسان نيست تعجب نكنيد. برخي نوزادان هم تنها كمي موي كرك مانند دارند.
....................فقط 6 روز مونده.....
23/شهریور/90