امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

مسافری از بهشت

برای سپاس...

1390/7/24 18:07
1,438 بازدید
اشتراک گذاری

سپاسگذارم خدای بزرگ و بخشنده ام...

چگونه شکر گویمت؟بر این نعمت شگرف؟بر این معجزه عظیم؟بر این عشقی که در دلم

موج میزند و توان مهارش را ندارم؟بپذیر مرا ...بپذیر ناتوانیم را در شکرگزاریت...بپذیرم آنگونه

که همیشه مرا پذیرفتی و ضعف هایم را بخشیدی...آنگونهکه همواره در آغوشم کشیدی

و آلودگی هایم برایت هیچ بود...چونان مادری که کودکش را دوست دارد ماسوای آلودگیهای

جسم و روحش و تو مهربانتری از هر مادری...پس بگذار بیارامم در دامان پرمهرت بی هیچ

بهانه ای آنگونه که تو آموختی به نوزاد کوچکم که آرام گیرد در آغوش مادرانه ام...

سپاسگزارم مادر مهربانم...

خوشحالم که درس مادری را از تو آموخته ام...خوشحالم که آموزگار بزرگی چون تو داشته ام

در روزهای بعد زایمانم دوباره نشانم دادی که ترانه زیبای مادری همواره جاریست و هر چه

تو پیر شوی و کودکت بزرگ شود معادله همان است که از روز نخست بوده و هست...

مرا یارای سپاسگزاریت نیست بویژه برای آنچه در بیمارستان در حقم انجام دادی اماانگار

این قانون رابطه مادر و فرزندی است که فرزند را هیچگاه توان جبران نباشد...پس ببخش

مرا برای این قانون و برای دور بودنم و برای تحمیل جدایی مادر و فرزند...قول میدهم که

این روزهای جدایی تمام شوند ...ببخش مرا...

سپاسگزارم پدر عزیز و بزرگوارم...

برای خوب نبودنم...برای افسردگی بعد زایمان که بیش از همه دامن توراگرفت...

برای روزهایی که باید میرفتی ولی در کنارم ماندی و کج خلقی هایم را تاب آوردی

برای عشقی که به فرزندم داشتی و مرا از صمیم قلب خوشحال میکرد...

برای آنکه از حق خودت برای نامگذاری فرزندم چشم پوشی کردی و اورا همانی

نامیدی که من دوست داشتم...مرا ببخش اگر تو را از فرزندت سوای آنکه فرزند

خوبی نیست،جدا کردم...این را همان ساعت اول بعد زایمانم فهمیدم،لحظه هایی

که بیتاب بودم تا نوگلم را به آغوشم بسپارند...

سپاسگزارم همسر باوفایم...

برای تمام روزهای بارداری...تمام بیتابیهایم که تحمل کردی...تمام عشقی که نثارم

کردی و تمام آرامشی که به من هبه کردی تا روزهای سخت را به آرامش بگذرانم...

برای چهره سرشار از نگرانیت پشت در اتاق عمل و برای اشک هایی که نمازخانه

بیمارستان بیستون شاهد آنها بودند...برای تلفنی که به حرم امام رضا کردی و بازگشت

دوباره ام را از او خواستی گرچه من التهاب و نگرانی شما را درک نمیکردم و شیرین ترین

لحظات عمرم را  در اتاق عمل میگذراندم...و برای روزهای بعد زایمانم...برای تحمل

افسردگیم و صبوریت برای بهانه گیری هایم...برای کمک هایی در نگهداری فرزندمان

میکنی و برای هر آنچه باید بگویم و اینجا نتوان گفت...

سپاسگذارم سعیده نازنینم...

برای روزهایی که خواهرانه در کنارم بودی و دریغ نکردی از هر آنچه مهربانترین خواهر را

اگر میداشتم در حقم میکرد...برای تو و همسر خوبت به وسعت قلب بزرگ و مهربانتان

بهترین ها را از خدای بزرگ آرزو میکنم  .امیدوارم در روزهایی مشابه بتوانم من نیز در

کنارت باشم و چونان که تو قوت قلبی بودی برایم آرامش بخشت باشم...

وسپاسگذارم از یلدای مهربانم...

برای تمام مهربانی هایت در طول دوران بارداریم و بعد از آن...ای کاش تو هم میتوانستی

پیش من و سعیده باشی و دوباره روی ماهت را پس از چندسال میدیدم...

وسپاسگذارم ار لطف اقوام مهربانم بخصوص خاله لیلی عزیزم و دوستانم بویژه دوستان

وبلاگی....و خانم حجت عزیز...

.........................................

واقعا این پست گذاشتن من خیلی غیر حرفه اییه میدونم...اینقدر با تاخیر....ولی

باورکنین حتی قدریه نهار و شام خوردنم وقت ندارم!امیرحسین اونقدر شیر میخوره که

حد و حساب نداره!اگه خواب باشه که هیچی وگرنه تو بیداری فقط باید شیربخوره!

در شبانه روز سه چهار ساعت بیشتر نمیخوابم ولی بازم به هیچ کاری نمیرسم...

قول میدم از این به بعد حداقل هفته ای یه پست با عکس بذارم.

اینم اولیش:

خوابت آرام نازنینم...

بخند گلکم که لبخند تو ارام دلمه...

شیطونکم عاشقته مامان...

حلقه اتصال عشق مامانی و بابایی...

اثر هنری مامان خانوم برای آلبوم امیرحسین...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

عمه جون
24 مهر 90 18:11
سلام خوشحال میشم به وب نفسم بیاین
مامان باران
24 مهر 90 19:02
نمی دونم چرا من اشک توی چشمام جمع شد یاد اون روزای افتادم که مثل شما منم هم شرمنده پدر ومادر وخواهر وهمسرم بودم .خدا سایه شون رو از بالای سرتون کم نکنه.
فاطمه
24 مهر 90 20:06
سلام فاطمه جون،کجایی پس؟دلم برات یه کوشولو شده!!!!این حلقه اتصالتون مارو کشته....ایشالله سالهای سال پایدار باشه
منامامان الینا
25 مهر 90 9:36
سلام فاطمه جون چه خوبه که آدمهای اطرافت اینهمه خوب و دوست داشتنی هستن و هوات رو به این خوبی دارند و چه خوبه که تو هم قدرشون را میدونی امیدوارم همیشه همینطور کنارت بمونن وای این پسمله چقدر بامزه شده حواست باشه خوب به دوماد گلم برسی و حسابی تپلی بشه!
کوثر
25 مهر 90 10:57
کسی بهت گفته نی نی خیلی شبیه توئه... خوشحالم که میتونم ببینمش
سعيده
25 مهر 90 22:48
دلم واست تنگ تر شد عزيزم چقد عكساي نازي گذاشتي...كلي با حسين ذوقشو كرديم...حسين از اوني كه چشاشو باز گذاشته بيشتر خوشش اومد ومن از حلقه اتصال ماماني كه هنرمندانه بود يه عالمه و عكس اوليش مرسي از اينكه قابل دونستي و تو پستت اومدم...اما انصافا و صميمانه مي گم خيلي بيشتر دلم مي خواست كه مي تونستم... روي ماهتو مي بوسم
سعيده
25 مهر 90 22:49
كوثر عزيزم خوشحالم كه اسمتو مي بينم نازنينم
سعيده
25 مهر 90 22:49
فاطمه جونم جاي مامان فرشته فوقالعاده خالي بود تو پستت...


سعیده جون من که اول از مامانم تشکر کردم که!
جوجه نارنجی ما
26 مهر 90 0:55
سلاممممممممممممم خاله قدم نورسیده مبارک.الهییییییییییییییییییییی.به ما هم سر بزنین


آره عزیزم فکر کنم از رو مال من اسمشو برداشته!تازه برام کامنتم گذاشته بود.آخه من چند ماهه این وبلاگو دارم ولی اون از لحظه تولد پسرش وبلاگ زده.چه میدونم شایدم فکر خودش بوده...
جوجه نارنجی ما
26 مهر 90 1:01
به جون خودم یه وبلاگ دیکه به اسم شما به نام محمد طاها دیدم دقیقا همسن پسمل شماس ممکنه؟چه جالب
خاله نسرین
26 مهر 90 9:59
مامان فاطمه جون چقدر لطیف و با احساس مینویسی.کلی گریه کردم.عالی بود.آفرین بهت که تو این شرلیطم به فکر بودی. واقعا پدر و مادر و خواهر و همسر چهارستون بودن ما هستن.بدون اونا کر کنم خیلی لرزون بشیم.خدا برای همه ستونای زندگیشونو نگه داره. برای امیر حسین خوشگلمم یه بوس آبدار البته کوچولو مثل خودش میفرستم.
سعيده
26 مهر 90 12:14
ببخشيد يه بار ديگه اومدم خوندم نمي دونم چرا اسم مامانتو ديشب نديدم...اخه ساعت نزديك 11 بود... منو كه ميشناسي شايد چشام آلبالو گيلاس مي چيده
سارا
27 مهر 90 10:36
خواهري سلام ، خوبي خوشي عزيزم ، مطالب زيبات مثل هميشه دلنشينه .راستي مسافر كوچولومون خوبه ، براي ما سوغاتي چي اورده چمدوناشو باز كرده يا نه ؟ بيايم سوغاتي هامون رو بگيريم
کوثر
27 مهر 90 22:55
-منم با آقای مهندس هم نظرم عسلی!(سلام سعیده جونم) امیر حسین خان خیلی خوشمزه ( یملی!!!) افتاده تو سومی ،دوسش دارم اینم برا مامان فاطمه
فرین
30 مهر 90 18:52
سلام فاطمه جونم.واقعا ذوق کردم .چقدر نی نی خوشگلی منم می خوامواقعا خدا فرشته کوچولوی نازی بهت داده.از طرف من محکم ماچش کن.متن های وبلاگ خیلی قشنگ بود وقتی خوندمشون خیلی احساساتی شدم خوش به حال امیر حسین با این مامان مهربون و با ذوقشاز عکس لبخندش خیلی خیلی خوشم اومد..برا ما هم دعا کن خدا یه دونه مثل قند عسل تو قسمتمون کنهدلم برات خیلی تنگ شده.میبوسمت
مهناز
30 مهر 90 22:31
پسر خوشگلت یه پا مرد شده واسه خودش تو این چند روزه که من ندیدمش هااا!!!!!!!!! حلقه اتصالت منو کشته!!!(از شوخی بگذریم خیلی جالب بود) آورین آورین!
راحله
1 آبان 90 12:12
سلام خانوم دکتر مبارکهههههههههه عزیزم ایشالا قدمش خیر باشه عزیز پسر نازت رو از طرف من ببوس راستی نی نی منم پسمل شدااااااااا!!!!
مادر کوثر و علی
9 اسفند 90 11:13
بازم آفرین به این دست به قلم با اجازه یه کوچولوشو بر داشتم