امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

مسافری از بهشت

چهل روز شیرین...

1390/8/9 12:59
1,170 بازدید
اشتراک گذاری

می گویند در بهشت کودکی که آماده تولد بود نزد خدای بزرگ رفت و از او پرسید:

می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید.لذا من با این کوچکی بدون هیچ

کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟!

خداوند پاسخ داد:

از میان تعداد بسیار فرشتگان من یکی را برای تو در نظر گرفته ام و از تو نگهداری

 خواهد کرد.

اما هنوز کودک مطمئن نبود که میخواهد برود یا نه:

اما اینجا در بهشت من کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی

من کافی هستند.

خداوند لبخند زد:

فرشته برایت آواز می خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد.تو عشق او را احساس

 خواهی کرد و شاد خواهی بود.

کودک ادامه داد:من چطور میتوانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمیدانم ؟

خداوند او را نوازش کرد و گفت:

فرشته تو زیباترین و شیرین ترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو

 زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد که چگونه صحبت کنی.

کودک با ناراحتی گفت:

وقتی می خواهم با شما صحبت کنم چه کنم؟

خدا برای این سوال هم پاسخی داشت:

فرشته ات دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که

چگونه دعا کنی

کودک سر را برگرداند و پرسید:

شنیده ام در زمین انسانهای بدی زندگی می کنند. چه کسی در برابر آنها

از من محافظت می کند؟

خداوند پاسخ داد:

فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد . حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.

کودک با نگرانی ادامه داد:

اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود.

خداوند با مهربانی فرمود:

فرشته ات همیشه در مورد من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت به

سوی مرا خواهد آموخت. اگر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود.

در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد.

کودک می دانست که به زودی باید سفرش را آغاز کند.

او به آرامی یک سوال دیگر پرسید:

خدایا من باید همین حالا بروم لطفا نام فرشته ام را به من بگوئید؟

خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد:

نام فرشته ات اهمیتی ندارد .به راحتی می توانی او را مادر صدا کنی...

..........................................

این متن رو از وبلاگ سارا جون برداشتم.و تقدیمش میکنم به مامان عزیزم...

امروز چله پسرکم میگذره و من خوشحالم که از پس نگهداریش تو این مدت

براومدم .از پس خیلی کارا که فکر میکردم سخت و پراسترس باشن و بودن

مثل حموم کردنش.از ده روزگیش که مامانم رفتن به خودم گفتم باید از

 پسش بربیای...نباید احساس ضعف کنی...نباید از بچت بترسی...

و خوشحالم که به لطف خدا و راهنمایی های راه دور مامان و دلگرمی ها

 و کمک های پوریا بالاخره یه مامان تمام عیار شدم!!امروزم باید پسرمو ببرم

حموم چله که خستگی این چهل روز از تنش دربیاد.الان سه چهار شبه که

 خوب میخوابه و میذاره مامان بیچارشم بخوابه.دیشب حتی برای شیر هم

 بیدار نشد.قربونش برم.ایشالا حموم دامادیش....

اینم عکسای این هفته:

قربون اون لبخند مرموزت بره مامان!

دخترم میشدی خوشگل بودیا!

هنری

بابایی هیچوقت دست محبتتو از سرم برندار...

 

 

 



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (21)

مامان صدف
9 آبان 90 13:05
ای جوووووووونم. چه نمکه خدا حفظش کنه
فاطمه
9 آبان 90 14:40
سلام فاطمه جون . الهی چه ناز و بانمک شده امیرحسین . خیلی خیلی قشنگ شده خدا حفظش کنه همه عکساشو دارم سیو می کنم . توهم که ماشالا برا خودت یه پا عکاس شدیا
سارا
9 آبان 90 23:13
اميرحسين جون چهل روزگيت مباركه ماماني اميرحسين عزيزم خسته نباشيد ، قربون خنده نازش ، عكس باحجابش برم من دست مامان باذوقت هم درد نكنه .
فاطمه
10 آبان 90 10:38
سلام فاطمه جون،خوبی؟گل پسرت خوبه؟مرسی که همیشه هم سرمیزنی و تنهام نمیذاری!خیلی میترسم فاطمه جون،میترسم از پس بچه داری برنیام،از زایمان که نگو....
منا
10 آبان 90 20:35
سلام مامان امیر حسین چهل هفته ای! انشالا چهل سالگی این گل پسرمون که دیگه واسه خودش آقایی شده و اونطور که خودت میگی ظاهرا مودب شده!!وشبا میذاره مامانیش بخوابه را شاهد باشی فاطمه جون خیلی خوشحالم که میتونی تنهایی از پس کارهای کوچولوت بر بیای من هنوز مطمئن نیستم که بتونم تنهایی لباساش رو عوض کنم!!!! آخه نی نی ها وقتی بدنیا میان خیلی کوشمولون و من میترسم بزنم دست یاپاش رو کج کنم!
مامان نفس
11 آبان 90 15:53
خدا همه مامانا رو سلامت نگه داره انشاله سایه شما هم بالا سر کوچولوی نازنینتون باشههههههههههه تنی سالم لبی خندان دلی شاد ارزوی منه واسه خانواده کوچیکتون
مامان نفس
12 آبان 90 10:52
کاش وقتی زندگی فرصت دهد گاهی از پروانه ها یادی کنیم کاش بخشی از زمان خویش را وقف قسمت کردن شادی کنیم کاش گاهی در مسیر زندگی باری از دوش نگاهی کم کنیم فاصله های میان خویش را با خطوط دوستی مبهم کنیم کاش وقتی آرزویی میکنیم از دل شفاف مان هم رد شود مرغ آمین هم از آنجا بگذرد حرف های قلبمان را بشنود
جوجه نارنجی ما
12 آبان 90 16:03
واییییییییییییییییییی اون عسک واقعیه .چه باحالهههههههههههههههههه.قلبون پسملمون برم 40 روزگیت مبارککککککککککککک


آره عزیزم همه عکسا عکس خودشه
مامان نفس
13 آبان 90 0:32
امیر حسین نازنین میدونی چه هدیه با ارزشی به مامانی و بابایی دادی؟میدونی هر روز که بهشون لبخند میزنی یادشون میاری یه معجزه تو زندگیشون اتفاق افتاده؟میدونی که بهشون یاداوری میکنی قدر همه ثانیه های با هم بودن و بیشتر بدونن؟میدونی چه قدر براشون مهمی؟انقدر که همه وقتشون برای تو میگذره همه دغدغه روزاشون تویی... گل نازنینم به همیشه به یاد مامانی بیار که وجود تو یعنی یه دنیا عشق بین مامانی و بابایی....همیشه یادش بیار هر ثانیه ای که از ته دل با شادی و ارامش تو شاد و ارومه نتیجه یه دنیا عشقیه که به بابایی داشته و داره....یادش بیار کامل کامله هیچ ایرادی نداره....یه مادره یه فرشته است یه بانوی اوله تو زندگی بابایی ....یادش بیار تو همه لحظه های زندگی همه احساساتشو بروز بده مثل همه لحظه هایی که تو رو بغل میکنه تو رو بوس میکنه با تو ارامش میگیره....همه این ارامش نتیجه محبتیه که مامانی و بابایی دارن....یادش بیار همیشه این شعله عشق رو داغ داغ نگه داره خیلی دوستت دارم فرشته کوچولو ...میدونم همه حرفای ما رو میفهمی ...سلام ما رو هر روزبه خدا برسون
خاله نسرین.مامان صدف و سپهر
13 آبان 90 1:54
وای مامانی بخورمت خاله ماشاالله به اون چشمات. بمیرم واست مامانی تک و تنهایی.زود بیا وطن در انتظار است.
فاطمه
13 آبان 90 12:48
سلام فاطمه جونم،مرسی که بهم کمک میکنی،حضور دوستای به این خوبی بهم دلگرمی میده،ممنونم
مامان نفس
14 آبان 90 22:23
خاله جون من آپم.خوشحال میشم ببینمت.بووووووووس
راحله
15 آبان 90 8:55
واییییییییییییییی خدا عاشقش شدم............چقدر خوردنیه..........
مامان گیلاس
15 آبان 90 15:44
عيد قربان ، پر شکوهترين ايثار و زيباترين جلوه ي تعبد در برابر خالق يکتا بر شما مبارک .زندگی‌تان به زیبایی گلستان ابراهیم و پاکی چشمه زمزم . .
مامان نفس
15 آبان 90 21:51
سلام عزیزم عیدت مبارک دلت شاد و لبت همیشه خندون و روزگارت همواره عید منم با تبریک عید آپم.بوووووووووس
مامان باران
18 آبان 90 11:24
متن بسیار زیبایی بود.وهمچنین عکسای بامزه ای از امیر حسین نازنین بود
منا مامان الینا
19 آبان 90 2:39
سلام عزیزم خوبی فاطمه جون؟ دلم واست تنگ شده بود اومدم دیدم خخبری ازت نیست امیدوارم حال تو و امیر حسین خوب باشه
سعيده
19 آبان 90 13:17
سلام عزيزم چه ناز و ملوس شده ني نيت عكساش خيلي قشنگ بودن مرسي ماماني مي بوسمتون مواظب خودت باش عزيزم
خاله نسرین.مامان صدف و سپهر
20 آبان 90 0:33
فاطمه جون کجایی؟دلم برای امیر حسین جون یه ذره شده.ایشاالله که هر جا هستی خوش و سالم باشی.
سارا
20 آبان 90 23:50
خانومي سلام خيلي كم پيدا شديد ، بابا ما هم پسر داريما دلمون تنگ شده عزيزم بيا ديگه فكر كنم تو اين مدت بعد از اينكه اميرحسين جون چهل روزه شدن ديگه خونه نيستيد
آسمون ی ها
20 آذر 90 18:44
اجازه هست من این مطلب رو توی وبلاگمون بذارم. البته منبع رو حتما ذکر خواهم کرد؟