امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

مسافری از بهشت

دوماهگیت مبارک!

1390/9/3 12:32
1,647 بازدید
اشتراک گذاری

خدایا تورا سپاس برروزها و شب هایی که میگذرند و تو هر لحظه مراقب فرشته

کوچکم هستی...ساعت هایی که من در خوابی عمیق فرو رفته ام این تویی که

مادرانه نوزادم را نوازش میکنی و خوابش را آرام....

خدایا تو راسپاس بر نخستین سفر دلبندم که اورا لایق زیارت مهربانترین امام دانستی

و ...

امام مهربانم!

گرچه روزها و سال هاست که دیگر از دیدن هر روزه گنبد و بارگاهت محرومم...

گرچه روزها و سال هاست از هم جواری با بهترینی چون تو خبری نیست....

گرچه روزها و سال هاست که دیگر زائری به درگاه توام و نه مجاور...

اما.....

 همواره مشامم پر از عطر حرم توست...همواره پر پروازم گشوده به سوی

گنبد طلای توست ...و همیشه افتخارم تولد و بالیدن در شهر توست....

بپذیر مرا و آغوش باز کن چونان همیشه...

.............................................

ما برگشتیم با یه مشدی کوچولو!سفر خیلی خوبی بود.از همه نظر تجدید قوا

کردم بخصوص از نظر روحی.حس میکنم دیگه از افسردگی بعد زایمان خبری

نیست.وای که چه روزای بدی بود!دلم برای همه دوستای وبلاگی و غیر وبلاگی

تنگ شده بود ولی واقعا بدون نت پرسرعت حتی نمیتونستم  براتون کامنت

بذارم چه برسه به اینکه تو وبلاگ خودم پست بذارم.

امروز مشدی امیرحسین مامان دوماه و سه روزشه.الان از مرکز بهداشت برگشتیم

قد و وزن و دورسرش وسط جاده سلامتی بود.خیلی خوشحال شدم.اما این خوشحالی

دیری نپایید چون باید دوتا واکسن روغنی دردناک میزدیم براش.طفلک مامان ...

اول نرفتم تو ولی پوریا صدام کرد که برم.اولیشو که زد بچم از گریه کبود شد...

یه طوری با بی توقعی نگام میکرد که میخواستم آب شم برم تو زمین.تا حالا

فقط یه بار اینجوری گریه کرده بود تو این دوماه.فکر کردم تموم شده که خانومه

گفت بذارین این یکی رم بزنم بعد بغلش کنین.میخواستم بزنمش!الهی بگردم...

خیلی دردش اومد یه طوری گریه میکرد که دلم خون میشد اگه کسی اونجا

نبود میزدم زیر گریه.بغلش که کردم هنوز تو بغلم هق هق میکرد.عزیز مامان...

اومدیم خونه اینقدر گرسنه بود که حد نداشت .حالا هم شیر خورده و خوابیده.

دکتر هلاکویی میگفت گاهی بچه ها سر قضیه واکسن با پدر و مادر قهر

میکنن که چرا اجازه دادن کسی بهشون درد وارد کنه.شکر خدا فعلا که

اثری از قهر نیست و بچم با ما آشتیه!

الهی هیچوقت دردتو نبینم...

این عکسا رو قرار بود روز قبل از رفتنم بذارم که وقت نشد.بالبطبع امیرحسین

الان بزرگتر شده ولی چون اینا رو آماده کرده بودم دیگه حیفه نذارمشون!

 

یه پدر و پسر عشقولانه

 

ببین چه بازوهایی دارم!

 

 

امیرحسن بعد از حموم چله قبل سفر مشهد

 

من یه موش کوچولوی قرمزم !

 

مامان فدای اون ذوق کردنت بشه...

 

اینم یکی از گل های دسته گلی که آقای همسر برای سالگرد ازدواجمون خریدن + کادو!

ممنونم همسر مهربونم .هر سال از داشتنت شادتر از سال پیش هستم....

اینم هدیه من به تو و امیرحسین...

پی نوشت: در پایان  دوماهگی قد 58، وزن 5 کیلو و دور سر 38.باتجربه هاش نظر بدن خوبه؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان باران
3 آذر 90 11:09
سلام .انشا ا... همیشه خوب باشید و لبتون خندون عکسای بسیار زیبایی بود دستتون درد نکنه
منا مامان الینا
3 آذر 90 11:35
سلام مامان فاطمه
رسیدن بخیر عزیزم و زیارتت قبول
مشدی کوچولو حالش خوبه؟
دلم واستون تنگ شده بود
آخی دلم سوختید واسش اونجا که نوشتی موقع درد واکسن یه جوری نیگات کرد عززززززززززززیزززززم
اشکال نداره مرد میشه بزرگ میشه همه این اذیت شدنا رو فراموش میکنه
و اما عکساش بازمک مثل همیشه خوردنی و قشنگن واای فاطمه خیلی دوست دارم پیشتون بودم و این کوچولوی دوست داشتنی رو بغل میکردم:
نمیدونم اونجا یادم بودی و واسه من و الینام دعا کردی یا نه؟
وای یادم رفت بگم دو ماهگیت مبارک امیر حسین جون
X


منا جون یاد همتون بودم بخصوص پا به ماه ها و باردارا...بذار الینا بیاد شاید قسمت شد همو ببینیم.خدا رو چه دیدی؟
مامان نفس
3 آذر 90 14:16
سلام عزیز دلم به به زیارت قبول عزیز دلم...انشاله همیشه زیر سایه مهربون امامای بزرگوارمون تندرست و شاد باشید....فرشته نازنینمون رو ببوس انشاله همیشه همیشه سلامت و شاد باشه
جوجه نارنجی ما
3 آذر 90 18:52
سلام عزیزم با اینکه پیش ما نیومدی اما خوشحالم که خوشحالی.2 ماهگی پسملمون مبارک .خدارو شکر که تب نکرده.مامان جونی این عکسهای جالب رو چطوری میندازی همون هنری ها رو میگم؟من عاشق اون موش قرمز شدمممممممممم
خاله نسرین.مامان صدف و سپهر
4 آذر 90 16:39
سلام فاطمه جونم.رسیدن بخیر زیارت قبول.امیر حسین گلمو ببوس.الهی قربون اون بازوهات برم. قویترین مرد دنیاست. چه ملوس شده تو اون لباسای خوشگلش. ماشاالله. خواهری اسپند فراموش نشه.
خاله نسرین.مامان صدف و سپهر
4 آذر 90 16:41
راستی امیر خاله دوماهگیت مبارک.از مامانی دلگیر نشی ها. این درد کوچولو برات خیلی مفیده عسلم.ایشاالله بزرگ میشی یادت میره. فاطمه جون سالگرد ازدواجتون مبارک.
سعيده
4 آذر 90 19:04
سلام عزيزم سفرت به خير خسته نباشي خوشحالم بت خوش گذشته و ديگه از شر افسردگي بعد زايمان رها شدي عكسايي كه از ني ني و باباش گذاشتي خيلي بامزه بود ماشاا... امير حسين جونم هر روز بامزه تر مي شه اينجا داره برف مي ياد...خيلي قشنگه
سارا
5 آذر 90 12:50
عزيزانم سلام رسيدن به خير خوب كردي رفتي مسافرت درسته دلمون تنگ شده بوداما فقط خوشحالي شما برامون مهمه عزيزم ، عكسهاي اميرحسين جونم واقعا زيبا هست ماشااله بزرگ شده عكسهاي بزرگترياش هم بذار برامون