دوماهگیت مبارک!
خدایا تورا سپاس برروزها و شب هایی که میگذرند و تو هر لحظه مراقب فرشته
کوچکم هستی...ساعت هایی که من در خوابی عمیق فرو رفته ام این تویی که
مادرانه نوزادم را نوازش میکنی و خوابش را آرام....
خدایا تو راسپاس بر نخستین سفر دلبندم که اورا لایق زیارت مهربانترین امام دانستی
و ...
امام مهربانم!
گرچه روزها و سال هاست که دیگر از دیدن هر روزه گنبد و بارگاهت محرومم...
گرچه روزها و سال هاست از هم جواری با بهترینی چون تو خبری نیست....
گرچه روزها و سال هاست که دیگر زائری به درگاه توام و نه مجاور...
اما.....
همواره مشامم پر از عطر حرم توست...همواره پر پروازم گشوده به سوی
گنبد طلای توست ...و همیشه افتخارم تولد و بالیدن در شهر توست....
بپذیر مرا و آغوش باز کن چونان همیشه...
.............................................
ما برگشتیم با یه مشدی کوچولو!سفر خیلی خوبی بود.از همه نظر تجدید قوا
کردم بخصوص از نظر روحی.حس میکنم دیگه از افسردگی بعد زایمان خبری
نیست.وای که چه روزای بدی بود!دلم برای همه دوستای وبلاگی و غیر وبلاگی
تنگ شده بود ولی واقعا بدون نت پرسرعت حتی نمیتونستم براتون کامنت
بذارم چه برسه به اینکه تو وبلاگ خودم پست بذارم.
امروز مشدی امیرحسین مامان دوماه و سه روزشه.الان از مرکز بهداشت برگشتیم
قد و وزن و دورسرش وسط جاده سلامتی بود.خیلی خوشحال شدم.اما این خوشحالی
دیری نپایید چون باید دوتا واکسن روغنی دردناک میزدیم براش.طفلک مامان ...
اول نرفتم تو ولی پوریا صدام کرد که برم.اولیشو که زد بچم از گریه کبود شد...
یه طوری با بی توقعی نگام میکرد که میخواستم آب شم برم تو زمین.تا حالا
فقط یه بار اینجوری گریه کرده بود تو این دوماه.فکر کردم تموم شده که خانومه
گفت بذارین این یکی رم بزنم بعد بغلش کنین.میخواستم بزنمش!الهی بگردم...
خیلی دردش اومد یه طوری گریه میکرد که دلم خون میشد اگه کسی اونجا
نبود میزدم زیر گریه.بغلش که کردم هنوز تو بغلم هق هق میکرد.عزیز مامان...
اومدیم خونه اینقدر گرسنه بود که حد نداشت .حالا هم شیر خورده و خوابیده.
دکتر هلاکویی میگفت گاهی بچه ها سر قضیه واکسن با پدر و مادر قهر
میکنن که چرا اجازه دادن کسی بهشون درد وارد کنه.شکر خدا فعلا که
اثری از قهر نیست و بچم با ما آشتیه!
الهی هیچوقت دردتو نبینم...
این عکسا رو قرار بود روز قبل از رفتنم بذارم که وقت نشد.بالبطبع امیرحسین
الان بزرگتر شده ولی چون اینا رو آماده کرده بودم دیگه حیفه نذارمشون!
یه پدر و پسر عشقولانه
ببین چه بازوهایی دارم!
امیرحسن بعد از حموم چله قبل سفر مشهد
من یه موش کوچولوی قرمزم !
مامان فدای اون ذوق کردنت بشه...
اینم یکی از گل های دسته گلی که آقای همسر برای سالگرد ازدواجمون خریدن + کادو!
ممنونم همسر مهربونم .هر سال از داشتنت شادتر از سال پیش هستم....
اینم هدیه من به تو و امیرحسین...
پی نوشت: در پایان دوماهگی قد 58، وزن 5 کیلو و دور سر 38.باتجربه هاش نظر بدن خوبه؟