دوستت دارم...
سلاک پسرکم!
چه ایراد دارد که طرحی در ذهنم نباشد و دست به قلم شوم؟
چه ایراد دارد که بدون آنکه عنوانی برای پستم انتخاب کنم بیتاب نگاشتن باشم؟
مگر دوست داشتن بهانه میخواهد؟و نوشتن برای آنان که دوستشان داری؟
آمدم که بگویم دوستت دارم.بی بهانه...
همسر مهربانم اما هزاران بهانه به دست من داده برای دوست داشتن...
وقتی با تن خسته و فرسوده به خانه میرسی و تمام صورتت لبخند میشود از
دیدن ما دوستت دارم...
وقتی دست های نازنینت جایگاه بوسه زخمای فراوانند از تیغ جراحی تا ... و تو اصلا
خم به ابرو نمی آوری دوستت دارم...
وقتی دوست داری در غار خودت باشی و اما زنی را بر در غار منتظر میبینی و
تاب آن تو ماندن را نمی آوری دوستت دارم...
وقتی چشمان خواب آلودت را به زور باز نگه میداری تا دقایقی بیشتر در کنارمان باشی
دوستت دارم...
وقتی هنوز سر بر بالین نگذاشته بی آنکه فرصت کنی شب بخیر بگویی به خواب
عمیقی فرو میروی دوستت دارم...
وقتی مصرع اول یک شعر را فقط بلدی و بقیه اش را نی نای نای میکنی و هیچوقت
هم تلاش نمیکنی بقیه اش را یاد بگیری دوستت دارم...
وقتی با سوال من روبرو میشوی که چیزی تغییر نکرده بی آنکه نگاهی به اطرافت
بیندازی فورا میگویی "ابروهاتو برداشتی!"دوستت دارم....
تو گرچه پوریای سال های دور من نیستی و ویژگیهایی بود در آن پوریا که بسیار
دوست می داشتم اما من این پوریا را بیشتر دوست دارم...
آری پسرکم !
دوست داشتن بهانه نمیخواهد اما بسیار زیباست اگر تو بهانه داشته باشی برای
دوست داشتن و بهانه بدهی دست دیگران برای دوست داشته شدن...
.....................................................
پسر کوچولوی من این روزها میل زیادی به نشستن داره.انگار احساس استقلال
میکنه با نشستن.دستای کوچولوشو که میگیریم فوری یا علی میکنه و میشینه!
عضو جدیدی که شناخته زبونشه و با اون حرکات با مزه ای از خودش در میاره که
هنوز موفق به شکارشون با دوربین نشدم.
همچنان ساعت خوابمون بین یک تا دو شبه و مقاومت شدیدی به خوابیدن نشون میده.
از دیروز شیشه پستونک رو براش شروع کردم با شیر خودم که البته استقبال
زیادی کرد و دیگه ولش نمیکرد.برای شب خوب بود که دیگه لازم نبود از تو گهواره
برش دارم و خواب هردومون به هم بخوره.اینطوری شاید منم بتونم به یه سری
کار بیرون از منزلم برسم .
..............................................
سعیده نازنینم تولدت مبارک گل مهربونم.برات سال های سال زندگی سعادتمند
و در نهایت عاقبت بخیری از خدای مهربونم خواستارم.
امیرحسین با طعم پرتقال!
بابا جونم هر وقت منو عوض میکنه کلی باهام بازی میکنه و منم میخندم.دستش درد نکنه
ببینین حلال زاده به داییش میره یانه؟!