امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

مسافری از بهشت

هفت ماهگیت مبارک!

1391/2/4 12:40
1,355 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرکم!

خوشبختیم این روزها...من و تو و پدرت...مگر برای خوشبخت بودن لازم است

که بایستی و تابلویی ناب را تماشا کنی؟مگر نمیتوان در حرکت بود و از مناظر

زیبا لذت برد؟این روزها شاید زمانی برای ایستادن نداشته باشیم .برای زیاد

دور هم نشستن...برای دل سیر خوابیدن...برای ساعت ها غرق شدن در لذت

مراقبت و بازی با تو...اما همه چیز به قدر جرعه ای نیز دلمان را خنک میکند

و شاید آن جرعه ناب تر نیز باشد...

دوست دارم این روزها را...روزهای شلوغ و خسته اما پر از تلاش برای آینده..

آینده ای که در همین روزهای جوانی رقم میخورد...آینده ای برای هر سه ما..

سپاسگزارم از خدای مهربانم که امید را برایمان جایگزین همه ناامیدی ها کرد..

و ممنونم از همسر نازنینم که اینطور بی وقفه و سرسختانه تلاش کرد برای

رسیدن به این نقطه آغاز...خوب میدانم از چه چیزهایی که دوست داشت

گذشت که خداوند درهای رحمتش را اینگونه برایمان گشود...و خوب قدر میدانم...

هفت ماهه شدی نازنین...

هفت ماه ریبا و پرشور ر به ما هدیه کردی و نمیدانم آیا ما داشتیم تحفه ای

که در برابر اینهمه شیرینی پیشکش تو کنیم؟

هرروز برایم سراسر هدیه های توست...از لبخند شیرینت به هنگام

برگشتن از سر کار...لبخندی که یک دنیا حرف برایم دارد.که حاکی از شناخت تو 

از مادرت است.چیزی به جز شیر مادر...فقط مادر...

این روزها حس میکنم دیگر از گفتن پیاپی ماما منظورت من هستم.خیلی پیش

از این ها واژه ماما و بابا را ادا میکردی ولی بی منظور بود.بی شناخت...اما 

وقتی دیشب شیر میخواستی و مجدانه نگاهم میکردی و ماما میگفتی دلم 

لرزید...همسری گفت نگاه کن داره صدات میکنه...به خاطر آوردم وبلاگ یکی از

دوستانم را در یکی از دلتنگ ترین روزهای سال دلتنگ 88 که دلم تنگ داشتن

تو بود و شرایطش نبود...نوشته بود...

فقط اومدم بگم به نظرم شیرین ترین لحظه مادری اونه که داری ظرف میشوری

یه موجود ناز و دوست داشتنی بیاد دامنتو بگیره و بگه ماما....ماما...ماما...

........................................................

رو وبلاگم غبار نشسته بودا!مثل خونه زندگیم...چه خوبه که دوشنبه ها

سر کار نمیرم.یه غنیمت بزرگه برای کارایی که جمعه نمیشه انجامشون داد.

مثل همین پست گذاشتن.خدا میدونه که هرروز دلم میخواد پست بذارم .

بخصوص که امیرحسین در سنیه که هر روز یه شیرینکاری جدید از خودش

در وکنه که دوست دارم ثبت بشه ولی به هیچ وجه وقت نمیکنم.ساعت 2.5 

میرسم خونه مادر همسر گرامی.با اینکه همه تلاشمو میکنم که پروسه

خوردن نهار، دوشیدن شیر و خوندن نماز و در حد امکان یه چرت خوابیدن

(که معمولا نمیشه!افسوس) زودتر سر بیاد ولی بازم زودتر از ساعت 7 به خونه 

نمیرسم.چندین شبه که امیرحسین شبا مرتب بیقراره و خواب شب رو هم بهمون

حروم کرده.شیر نمیخواد فقط بیدار میشه و گریه میکنه و باید دوباره بخوابونیمش.

نمیدونم چشه.متفکر

پسمل نازنینم این روزا تغییرات زیادی کرده و میشه گفت دیگه خبری از اون 

نوزاد کم سر و صدای کم تحرک نیست.اگه اینور خونه بذاریش 5 دیقه بعد اونور

خونه از زیر میز عسلی پیداش میکنی!عروسکشو میدی دستش و خوشحالی 

که یه چیز تمیز برای گاز گرفتن دم دستش هست،میری دستشویی برمیگردی

میبینی سیم آنتنو!از زیر فرش کشیده بیرون داره مثل موش خرما میجوتش!خنده

یاد گرفته محکم ضربه بزنه.به قول پوریا بزن قدش!چنگ بزنه و بکشه...مثلا 

لب مامان بیچارشو یا دماغ باباشو چنگ میزنه بعد میکشه ببینه تا کجا میاد!

از همه بامزه تر اینه که داره تلاش میکنه رو چهار دست و پاش بایسته و

من این تلاششو و زانوهای لرزونشو خیلی دوست دارم.

راستی خبر دیگه اینکه داره مو درمیاره!نیشخندبالاخره من از عقده کچلی پسرم

درمیام!

جمعه پیش رفتیم سنندج پیش سعیده جونم.گرچه گرد و غبار لعنتی حسابی 

ما رو از دیدن جاده سنندج که به زیبایی معروفه محروم کرد اما خیلی خوش گذشت

بخصوص اینکه امیرحسین با حسین آقا همسر سعیده جون،خیلی جور شده بود

و اونقدر غش غش میخندید که از خستگی رو دستمون خوابش میبرد!یه 

گل پارچه ای هم سعیده داشت که امیرحسین عاشقش شده بود و خیلی براش

ذوق میکرد .اسم گله رو گذاشتیم خانوم امیرحسین!زبان

 

امیر حسین و خانومش!

 

پیش به سوی سیم آنتن!

 

مراحل خوردن آب سیب: مرحله اول!

مرحله دوم!

مرحله سوم!!!

مرحله آخر!دست یافتن به پیروزی چه شیرینه!

ای مامان نامرد!این که درش بسته است!عصبانی

 

هومممممم!من یه شکارچی بزرگم!شکارمو زدم زمین نشستم رو سینش عکس میگیرم!

حالا هم شروع میکنم به خوردن گوشت شکار!چقدر مو داره شکارم!خنده

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (23)

مامان سارا
4 اردیبهشت 91 14:03
عزیزم هفت ماهگیت مبارک باشه.به وب گل دخمل منم سر بزنید و برامون نظر بذارید خوشحال میشیم


آدرس وبتون اشتباهه گلم.خوش آمدین
مامان زینب
4 اردیبهشت 91 21:58
خدایا! تو رو برای این زیباترین موهبت شکر....
خدا را شکر که ما مادریم


روزی هزار بار شکر...
مامان علی
4 اردیبهشت 91 22:28
فاطمه عزیزم چقدر این مشقهای مادرانگیت رو دوست دارم.زندگیت سرشار از ین حسهای در بیان ناگنجیدنی ... تویی که در زلال روح پاکت همیشه می شه حسی از عشق وصف ناشدنی به پسرک شیرینت و همسر عاشقت رو چشید. تویی که گرامی ترین دوست منی، هان، تو، ای عشق ناب! چه خوشبختم که هستی.... و تو امیر نازنینم خورشید شبهای زندگی مادرت ، سالروز هفت ماهگی هست شدنت مبارک

تو همیشه منو شرمنده میکنی و من همیشه میمونم در پاسخ به کامنتای با کحبتت چی باید بگم...
مامان علی
4 اردیبهشت 91 22:35
می دونم فاطمه چه حسی داشتی وقتی امیرحسینت تورو به اسم واقعیت"ماما" صدازد. این حس نوشتنی نیست !!!گرفتنیست و لرزیدنی ...
مامان علی
4 اردیبهشت 91 22:42
به امیر حسین:
شما الان به یک عدد خاله احتیاج داری اونجا که شمارو تمام و کمال درسته قورتت بده بعد از اون عملیات آبمیوه خوری و سیم کشی و دماغ کشی و لب کشی و خلاصه.... تمومت کنه تا این مامانت خوش خوشانش نباشه تنهایی بشینه و از شیرینکاریهای شیرین عسلش و عروس آینده ش حرف بزنه و حالش رو ببره. حالا شما منو به "خاله " ای قبول می فرمایی خاله جون اگه حوابت مثبته دمت گرم



افتخارمه خالم باشی خاله جون ولی زیاد منو نچلونیا!
مامان علی
4 اردیبهشت 91 22:43
اون عکس امیر حسین و عروست رو بده به من کارش دارم خیلی خوشمزه شده آخهههههههههههههههه


نکنه میخوای سر عروسم بلا بیاری؟!
مادر کوثر
5 اردیبهشت 91 9:22
وای یه پست جدید
آخ جووووووووووون

مامانیه مهربون، ممنون از حضورت و نظرات خوشگلت و اینهمه لطف و محبت
دوستتون داریم. بوس بوس

اسم آهنگ وبلاگم که به بهانه ی این ایام گذاشتم: دلم گرفته
و خواننده اش: امین رستمی
میخوای آدرس ایمیلتو بده تا برات بفرستمش

مرسی عزیزم دانلودش میکنم نفسی
مادر کوثر
5 اردیبهشت 91 9:23
خب حالا برم سراغ خوندن این پست که مطمئنم بسیار بسیار دلنشین و محشر خواهد بود با اجازه
مادر کوثر
5 اردیبهشت 91 9:30


واقعا لذت بردم و به دلم نشست (شکلک آغوش)

هر دو قسمتش شیرین بود و قابل تامل و دوس داشتنییییییییییییی
دیگه چجوری حسمو بگم؟؟
خیلی خیلی عالی بود مامانییییییییییییییی

راستی راستی
هفت ماهگیت مبارک گل من
رویش موهات مبارک
سیم آنتن جویدنت مبارک
آب سیب خیالی نوش جونت
عجب شکاری هم کردیا آفرین


مرسی خاله جونم.لطف دارین.انگار کار پسرمون خیلی خارق العاده بوده که مامان و بابام فکر کرده بودن صحنه سازیه!
مادر کوثر
5 اردیبهشت 91 9:35
مامانیه گل و پرتلاش به احتمال زیاد گریه های شبانه ی گل پسر از درد دندون باشه
کوثر هم تو این سن بی قراریه شبانه داشت دکترش واسش شربت هیدروکسی زین داد و گفت در صورت بی قراریه زیاد یه سی سی بهش بدین. هر شب هم ندین چون براش بی اثر میشه. ما هم هر وقت خیلی کلافه میشدیم و نمیتونستیم آرومش کنیم بهش میدادیم و چند دقیقه بعدش به خواب عمیقی فرو میرفت

وای دوست جون امان از دست این دندونای نیم وجبیا!
سعيده
5 اردیبهشت 91 14:27
سلام گل پسر...چطوري خاله؟
خيلي دلم برات تنگيده....روز بعد از رفتنت خيلي جاي خاليتو حس مي كردم...حتي صداتو مي شنيدم....ملوسك خاله
خيلي دوست دارم عسيسم
اينو بت بگم بدوني...خودت خيلي عسل تر از عكساتي....چون عكسا حركات و چشماي باهوشتو نشون نمي ده...كلوچه خوشمزم...دلم واسه مچ دستت غش مي ره...ماشا ا...
يه بوس گنده
به اميد ديدارت عزيز كوچولوم


منم دلتنگ ترتون شدم خاله جون.دلتنگ شما و عموحسینم که حسابی با هم رفیق شده بودیم.ایندفعه نوبت شماست بیاین...راستی خانوممو بیارینا!
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
5 اردیبهشت 91 23:52
سلام امیرحسین عزیز.7 ماهگیت مبارک.
فدای تو و اون چهره شیرینت.
این "ماما"خانم شما هم با این نوشته هاش ما رو به کجاها که نبرد.به چه شب بیداریها که نرسوند.اون نخوابیدنها و نخوابیدنها و نخوابیدنها.
یه روزی دلتون لک میزنه برای هین روزایی که وقت نداشتین و دلتون میخواد ساعتاش کش بیاد.
منم وقتی ماهان فقط 19 روزش بود مجبور شدم برم سرکار و خوب معنی این خستگیها و نخوابیدنها و شیردوشیدنها رو میفهمم.و حالا حسابی دلتنگ اون روزهام و خوشحالم که این خاطرات رو دارم.
.
.
.
دوبار نوشتم.نمیدونم بالاخره موفق شدم بفرستم یا نه؟

19 روزه؟!خدای من...خیلی سخته.من تا 4 ماهگیش حتی طاقت یک ساعت دوریشو نداشتم.به صورت هورمونی...امیدوارم این خاطرات برای منم شیرین بشن
فاطمه
8 اردیبهشت 91 15:37
سلام دختر دایی گلم
خوبی امیرحسین جون که ماشاءالله خیلی خیلی ناز شده .
گلم این روزا خیلی سرم شلوغه هم امتحانای میان ترم و هم که ... ولی باز به یادتم و دوستت دارم .
از روی امیرحسین جونم ببوس!


مرسی عروس خانوم.فدات بشم.میدونم این روزای اول ازدواج چقدر سخت و پرترافیکه.بخصوص اگه دانشجو هم باشی.ممنون که با این احوال بازم سر میزنی بهمون.ما هم خیلی خیلی دوستت داریم و برات آرزوی خوشبختی میکنم....
راحله
8 اردیبهشت 91 22:48
عزیزمممممم هفت ماهگیت مبارک وای خدااااااااا من عاشق این پسملم
فاطمه جون چند شب پیش امیر حسینت تو خوابم بود باورت میشه؟؟؟؟؟؟ یادمه دنبال خودتم میگشتم که پیدات کنم ولی نبودی
کلی ذوق کردم این پست اخرتو خوندم پسمل منم اخر تابستون این شکلی میشه؟؟؟


ممنونم راحله جونم.شاید امیرحسین اومده بوده تو خوابت با هوراد بازی کنه بدون مامانش!پسر تو حتما ناز ترم میشه مطمئن باش.رشد بچه ها باور نکردنیه...
مامان محمدرضا
10 اردیبهشت 91 20:14
ای جانم . ماشالله به این پسر زرنگ چشم . میام و عکسا رو می ذارم . من حسابی به شما خاله ها و نی نی وبلاگ عادت کردم . چشم می بندم . بالاخره شما از من واردترین یه چیزی می دونین که می گین .
ستاره زمینی
11 اردیبهشت 91 9:05
سلام بهروی ماهت به چشمون سیاهت
زهره مامان نیایش
12 اردیبهشت 91 8:28
سلام خانمی دلم براتون تنگ شده بود خیلی قشنگ نوشتی از احساس های مادرانه ات لذت برم حس های مشترک زیادی داریم ما مادر ها ...........دوست دارم این روزها را...روزهای شلوغ و خسته اما پر از تلاش برای آینده............... عالی بود خدا این پسر شیرین عسل کچل رو برات حفظ کنه مبارک باشه موهاش و 7 ماهگیش ایشالا 70 سال سایه ات رو سرش باشه و شاد باشید کنار هم چه خانوم خوشگلی هم داره این پسری ایشالا خوشبخت بشن عکس هات هم قشنگن دست مامانی درد نکنه راستی اون روزی هم که نیایش گفت ماما برای اولین بار 5 ماهه بود خیلی ذوق کردم خیلی احساس نابی بود میتونم حست رو درک کنم زندگی ات پر باشه از این حس های ناب
مائده
12 اردیبهشت 91 12:02
واقعا چه پسمل باهوش و با پشتكاري داري(آبميوه رو ميگم)
عمه عاطفه
12 اردیبهشت 91 16:20
دلم براتون تنگیده
مهرنوش
12 اردیبهشت 91 20:57
سلام مباركه. ايشالله 170 ساله بشه زير سايه پدر مادرش خيلي خوشمزست و خوردني.اگر ميشد ميخوردمش.شانس اورد كه دوره.ازجاي من چند ماچ ازش بكنيد.
مادر کوثر
13 اردیبهشت 91 14:04
سلام عزیز دل قربونه اون همه تلاش و فداکاریت عزیزم بیا پیشمون
جوجه نارنجی ما
14 اردیبهشت 91 1:53
عزیز دلم 7 ماهگیت مبارککککککککککککککک.ما آپ هستیم عزیزم
نازنين (مامان نور)
19 اردیبهشت 91 0:29
سلام مامي اميرحسين جونم هفت ماهگي امير خوشكلم مبارك يه وقت فكر نكني ما بي معرفتيم فقط ميام ميخونم و ميرم راستش وقت نظر دادن ندارم.... ولي دوستتون دارم... دوتاييتون رو ميبوسم...