امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

مسافری از بهشت

نه ماهگیت مبارک!

1391/4/9 16:46
1,061 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرک نه ماهه من!

نه ماهه ی دوم زندگیت را پشت سر گذاشتی...نیمی در درونم و نیمی در آغوشم...

گرچه دلتنگ آن نه ماه نخست می شوم گاهی ، اما در نفس های گرمت  که بر

گونه هایم حس میکنم حلاوتی هست که در هیچ نیست...

بی واژه می نگارم برایت نازنین...

سخت جامانده ام از تکامل تو!

از خلق و خویی که هر روز رنگی می گیرد و لعابی انسانی تر از روز پیش...

و من گیج و بهت زده از کودکی که در مقابل چشمانم پیشرفتی به معنای حقیقی

"روز"افزون دارد...

آری جامانده ام و خواهم ماند از قدرت پروردگاری که هر روز از توانایی بی مثالش

در رگ و پی ظریف و نازنین تو جاری می کند و تو که بی وقفه میرانی و میتازی...

دیگر حتی به یاد نمی آورم روزهایی را که غریب و مظلوم اطرافت را نگاه می کردی

و توانایی حرکت نداشتی... از نخستین بار که سینه خیز کردن را تجربه کردی اگر

فیلمی به یادگار برنداشته بودیم شاید هیچگاه بخاطر نمی آوردم که چه سخت و پرتلاش 

بود برایت قدمی جابجا شدن ... 

 

چندروزی بیش نگذشت که دست ها و پاهای ظریفت را به یاری طلبیدی برای حرکتی

سریع تر به سوی کمال جسمانیت و چه زیبا بود زانوان لرزانت که روز بروز قوی تر شدند

و دیگر هیچ خبری از آن نوزاد کوچک و ناتوان دیروز در تو نبود...

 

دوست دارم ذات انسانیت را...این ذات کمال گرایت را که همواره در تب و تاب رسیدن

به نقطه ای بالاتر است و چندی بیشتر به آنچه دارد دلخوش نیست...دوباره حرکتی نو

در تو شکل گرفت و صحنه هایی زیبا و پر از انتظار برایمان به ارمغان آورد...انتظار برای

ایستادنت...

 

چند روزی را به هیجان آن لحظه گذراندیم و من در آرزو که در آن دم برخاستنت در کنارت

باشم و عکسی به یادگار ...انگار که خدای بزرگ صدایم را شنیده بود که آن لحظه را

با تمام شکوه و زیباییش به من هدیه کرد و تو ایستادی.....

 

و گویی که خود نیز سرمست بودی از این شراب ناب توانستن و برخاستن...

 

و من نفسم در شماره بود و اشک مهمان نگاه مادرانه ام...برایت آرزو کردم برخاستن

را برای همیشه...برخاستنی در برابر تمام مشکلات...قد علم کردنی مقابل ظلم...

ایستادنی در برابر وسوسه های شیطان و گناه...برایت آرزو کردم...

تلاشی که از آغاز هشت ماهگیت آغاز کردی با سینه خیز کردن این روزها برایم 

خاطره ای شیرین و به یاد ماندنی است از تولد دوباره یک انسان...

گرچه در تمام این دوران زمین خوردن های فراوانی چاشنی توانستن های تو بود

به رغم مراقبت تمام اطرافیانت ، اما پسرم 

هر برخاستنی را زمین خوردنی هست...هر توانستنی را ضعفی و هر رفتنی را

لغزشی...پس نترس از زمین خوردن ها!نترس از وسوسه ها و "نمی توانی" گفتن های

شیطان درونت...بتاز و پیش برو و همواره دست خدای مهربانت را چونان این روزها

ببین در زندگی و خواستن های خداگونه ات...هر گاه که در راه او قدم برداری 

راه را برایت خواهد گشود و در آغوش مهربانش پناهت خواهد داد...شک نکن...

................................................................................

خیلی دوست داشتم سیر پیشرفت امیرحسین رو تو پستی جداگانه بگذارم 

و خدا رو شکر میکنم که بالاخره تونستم ...گرچه این پیشرفت ها همچنان

ادامه داره و امیدوارم که بزودی شاهد راه رفتن بدون کمکش باشیم...تو این

10 روزی که عمه عاطفه اینجا بود امیرحسین سه تا کار دیگه هم یاد گرفته اولی

دست دسی کردن که عمه جونش یادش داده و عکسی ازش ندارم فعلا

دومی:

 

این مدل نشستن رو خیلی دوست داره و اینجوری میشینه و مثل پاندول ساعت 

مرتب جلو و عقب میره و با روح و روان من بازی میکنه که الان میخوره زمین!کلافه

و سومی :!

اصلا فکر نمیکردم پله های به این بلندی رو به این زودی بالا بره اما خوب داره میره دیگه!

مشکلی که هست اینه که فعلا بلند شدن و ایستادن و پله بالا رفتن رو بلده اما برعکس 

هیچکدومشو بلد نیست!یعنی نشستن وقتی که سرپاست یا پایین اومدن از پله ای

که ازش رفته بالا!به همین خاطر هم مراقبت دائمی احتیاج داره که خودشو از اون بالا

ول نکنه !

طفلک من سه روزه که تب داره و بی قراره ...پای دوتا دندون کوچولو درمیونه!اما 

خیلی اذیت شد.غذا هم اصلا نمیخوره و فقط شیر مادر.امیدوارم پست بعدی به دندون

کوچولوی پسرم اختصاص داشته باشهچشمک

تیم محبوب پسرم دیشب حذف شد کلی ناراحت بود!اصلا فکر کنم تب دیشبش برای

حذف آلمان بود!نیشخند

 

این عکس مخصوص مامان فرشته عزیزم که این لباس رو خیلی دوست داشت ولی

قسمت نشد تن امیرحسین کنیم و خورد به فصل گرما.تازه کلی غر زد که یه دیقه تنش

کردم تا عکس بگیرم!

تا بعد....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (20)

مامان فرشته و بابا محمد
9 تیر 91 18:36
سلام چقده این پسر خوردنی شدهقربونش برم. جان ما شبوار بلند با جوراب پاش کن طفلی بچه رو اون موزاییک ها راه نره بعدا اذیت میشه گرما الان تجربه کنه بهتره تا بعدا...خدای ناکرده: دیگه چیزی تا امدنتون نموند انشاالله
عمه عاطفه
10 تیر 91 13:17
9 ماهگیت مبارک نفسه عمه ایشالا صد سالگیت چقد فوق العاده مینویسی عزیزم چقد عکسا خوشگلن دلم تنگید
مادر کوثر
10 تیر 91 21:42
واااااااااااااااااای عزیزممممممممممم اول باید خودتو حسابی تشویق کنم به خاطر متن بسیار بسیار زیبایی که نوشتی
مادر کوثر
10 تیر 91 21:43
وای قلبونه گل پسر خودمووووووووووووون نه ماهگیش مبارررررررررررررررک ایستادنش مبارررررررررررررررکککک
مادر کوثر
10 تیر 91 21:44
از دست این کوثر وروجک اومده داره منو بزور از پای نت بلند میکنه و میگه پاشو کار دارم از تو یخچال بهم شلیل بدهههههههه
فریبا
10 تیر 91 23:17
سلام گلم نه ماهگیت مبارککککککککک، راستی پسرتون خیلی نازه مخصوصا تو اون عکسی که تو معرفی سایت گذاشتید ،آدم میگه کاش اینجا بود گازش میگرفتم
مامان نیایش
11 تیر 91 12:40
حالا ببین ها خودش ترکونده بعد به من میگه از کجا وقت میاری بعد به من میگه قشنگ نوشتی خوشگل خانوم آخه ما که گرد پای شمام نیستیم که فدات شم عالی بود مثل همیشه شیرین و مادرانه 9 ماهگیت مبارک پسر گلم خیلی دوستت دارم و همیشه برات آرزوی سر بلندی دارم و موفقیت همیشه پا بر جا باشی و بر قرار گل پسرم در پناه خدا و زیر سایه ی مامان و بابای گلت به خدا باید قدر این مامانی رو بی هایت بدونی که بی تاست بی اغراق... من به جای تو فعلا دستاش رو میبوسم که اینقدر زیبا قلم زده برات تا خودت یاد بگیری داری خوب پیش میری الان که واستادی و چند وقت دیگه هم که دو تا دندون موشی پایی در میاری و ناز تر میشی و چند وقت دیگه هم یه بوس چاق میذاری رو دست مامانت با آرزوی بهترین ها براتون
مامان نیایش
11 تیر 91 12:42
خوردنی شدی حسابی من که فعلا عکس هات رو خوردم تا نوبت به خودت برسه ان شا الله مامانی از طرف جانانه ببوسش
مامان نیایش
11 تیر 91 12:44
راستی توی اون عکس اول پست هم نیایش دقیقا همسن امیر حسین گلمه و در حال دندون در آوردن
مامان نیایش
11 تیر 91 13:07
یاستی یه کوچولو صدای نیایشی رو هم گذاشتم الان اگه دوست داشتی تو همین پست آخری هست البته صلوات فرستادن و جانم گفتنش هم توی پست های مربوطه است با تشکر از همراهی شما
فاطمه
11 تیر 91 15:54
سلام فاطمه جونم خوبی؟ وای که چی نوشتی آخرش اشکمو درآوردیا واقعا عالی بود ... قدرت خداوند بزرگ و مهربان...... امیرحسین جون هم که ماشاءالله خیلی نازتر شده . سلام برسون از روی تپل مپل پسملت هم ببوس. یاعلی با علی در پناه خدای علی (ع) شادباشین و شادکام
مادر کوثر
11 تیر 91 16:03
مامانی واقعا زیبا مینویسی. خوشبحالت و خوشبحال من که خواننده ی این نوشته ها هستم دوستت دارم و از داشتنت خوشحالم. بوس
عمه عاطفه
11 تیر 91 20:49
خبر خبر امیر حسین دندون درآورده همه با هم پیپیپ هوراااااااااااااااااا پیپیپ هورااااااااااااااا الهی که من قربونش برم
عاطفه
12 تیر 91 12:56
سلااااااااام ای وروجک شیطون اونجا چیکار میکنی خیلی مماهه پسرت از طرف من ببوسششششششش دندون مبارککککککک الهی خوش روزی باشی پسرکم
خاله صبا
12 تیر 91 19:34
الهی دورت بگردم.دوریت برای من و عموت خیلی سخته.
راحله(مامان هوراد)
13 تیر 91 14:07
مامانش خیلی زیبا مینویسی هاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااافرین افرین به این مامان با احساس
مامان علی
9 مرداد 91 1:16
این پستت رو یادمه همون اوایل اومدم و خوندمش نه یه بار بلکه دوبار ... من هم سرمست شدم از این شراب ناب مادریت و باور کن وقتی رسیدم به اینجا "... و تو ایستادی..." موهام سیخ شد . چه دوست داشتم این قدمهای نخستین نامطمئن رو ...
مامان علی
9 مرداد 91 1:17
اون روز نتونستم نظر بذارم یعنی کد امنیتی نمی آمد بعد هم که حال نزار من که نگفتنش بهتره... به هر حال ببخش این تاخیر غیر قابل توجیه من رو . دوستون دارم خیلیم زیاد
مامان علی
9 مرداد 91 1:21
عکسای این پست واقعا بی نظیره من و به وجد میاره محاله ممکنه که با دیدن حتی یکشون لبخند نشینه رو لبام بسکه خوردنیه این موجود . دوسش دارم نه اینجوری هااااا.. اصلا نمی تونم انتخاب کنم که کدومشون رو بیشتر دوست دارم عکسا رو می گم. فقط باد قربونش برم با این ژستای خونه دل خراب کنش همین
مامان مهدیس
12 مرداد 91 19:36
الهی چقدر این کوچولو نازه منم یه دختر کوچولو دارم که تو مسابقه شرکت کرده میاید شنبه بهش رای بدید اگه بیاید خوشحال میشیم اینم آدرس سایتش http://koodakeman91.niniweblog.com/post170.php واسه رای دادن توی قسمت نظرات شماره مهدیس منو وارد کنید شماره 7 شنبه منتظرتونیم