خاطره ها...
پسرک نازنینم!
گذر زمان شاید تا حدود زیادی غم انگیز باشه...در نگاه اول همیشه اینطور به نظر
میرسه که کاش زمان نگذره و ما به سمت پیری و مرگ نریم...اما حقیقت اینه که
زمان مثل یک جاده میمونه،یه جاده با صحنه های مختلفی که که در دوطرف اون
در حال وقوع هستن...وتو میگذری و وقایع رو تماشا میکنی...بعضی از این صحنه ها
خیلی قشنگ و بعضی خیلی ناراحت کننده هستن...حالا فکر کن اگر قرار بود زمان
متوقف بشه و تو فقط مشغول تماشای یک صحنه حتی خیلی قشنگ بشی چی
میشد؟بدترین اتفاق این بود که از دیدن صحنه های خیلی قشنگتری که ممکن بود
در ادامه جاده برات پیش بیان محروم میشدی...وبعد اینکه هر چقدرم اون صحنه زیبا
بود تو بالاخره از دیدنش سیر میشدی و دوست داشتی ازش عبور کنی...
هر دورانی از زندگی همینطوریه...خدای مهربون هرچیز رو در جای خودش به زیبایی
قرار داده و اگه ما آدما بخوایم بیش از حد تو اون دوران بمونیم و ازش نگذریم زیبایی
تبدیل به زشتی و تلخی میشه...
مثلا فکر کن که یه بچه شیرین دو سه ساله که کلمات رو اشتباه تلفظ میکنه و
همه براش ذوق میکنن اگر این کارو تا 6 سالگی ادامه بده میبرنش دکتر تا این
نقصش برطرف بشه...دوران کودکی یکی از شیرین ترین دوران های زندگی هر
فردیه که فارغ از همه دنیاست ...اما باید کودکی هم بگذره...مثل جوونی و پیری...
که اگر نگذره تو از دیدن زیبایی های دوران بعدی محرومی...و هر دورانی با همه
زیباییش بالاخره خستت میکنه...
از هر دورانی فقط خاطره ها باقی میمونه...و هیچوقت آرزونکن که ای کاش همه
خاطره ها شیرین باشن، چرا که نشدنیه ....و اینکه اگر خاطرات تلخ نباشن تو
هیچوقت فرق بین تلخی و شیرینی رو نخواهی فهمید...پس باید از تلخی ها هم
بخاطر تلخیشون ممنون بود که باعث میشن شیرین ها در کام ما شیرینتر بشن...
و باز همه اینها رو گفتم تا بگم از هر دورانی یادگاری هایی میمونن که خاطره ها
رو برای ما پررنگتر و به یادموندنی تر میکنن...مامان فرشته عزیزم با نهایت دقت
این یادگاری ها رو برای من حفظ کرده و من از صمیم قلب ازش ممنونم...امیدوارم
منم بتونم نصف نصف این فرشته آسمونی برای تو مادرخوبی باشم...
این وسایل زیبا رو در پست بعدی میذارم تا برای همه همسن و سالای من
تجدید خاطره بشه...