جویبار لحظه ها...
سلام پسرکم!
پاییز دیگر برایم زیباست برای همیشه...چرا که هر پاییز آغازی است بر سال
جدیدی از عمر نازنین تو...پاییز ها را خواهم شمرد برای قد کشیدنت...پاییزها را
خواهم ستود برای بارور شدنت...مهر ماه همیشه بوی مهر می دهد... و زین پس
بوی عشق...سال های عمرم را همه دوست دارم اما هیچ سالی چونان سال نخستین
زندگی تو برایم روح بخش نبوده است.سالی که تک تک لحظه هایش را بخاطر
سپرده ام...اکنون که از فراز قله این یک سال به کوهپایه زیبایش مینگرم و مست میشوم
از عطر خاطراتت ، خدای بزرگ را شکر گزارم برای داشتن تو....
.......................................................
پسر کوچولوی من این روزا خیلی شیرین شدی!
یه بازی قشنگ بابایی یادت داده که مثلا دنبالت میکنه و تو جیغ و فریاد زنان
به بغل من پناه میاری و بعد دوتایی از دست بابا فرار میکنیم!اینقدر سه تایی
جیغ جیغ می کنیم و می خندیم تا از نفس بیفتیم.جالب این جاست که وقتی
میبینی راه فرار نداری برمیگردی تو به بابایی حمله میکنی و پاهای کوچولوتو تند تند
می کوبی زمین تا بابا بترسه!!
کار بامزه دیگت اینه که مهر میذاری جلوت و نماز میخونی!به قول عزیزجون الله اکبر
میکنی.وقتی اون دستای کوچولوتو میبری بالا و الله اکبر میکنی دلمون ضعف میره.
هفته پیش بردمت آتلیه.کلی گشتم تا آتلیه دلخواهمو پیدا کنم.دوست داشتم تو
کار فوتوشاپ و عناصر مصنوعی نباشه.دوست داشتم فقط عکسای با کیفیت
از خودت داشته باشم.خوشبختانه یه جای خوب که البته کارشم ت کرمنشاه
معروفه پیدا کردم.میگفتن با اینکه اولین بارته میری آتلیه بازم خیلی خوب همکاری
میکنی.عکاسه نگذاشت زیاد لباس عوض کنم.میگفت لباس و عروسک و دکور
اصلا مهم نیست.مهم سرحال بودن و همکاری بچه است.حالا باید تا یه ماه
دیگه صبر کنیم تا عکسا ظاهر! بشن!
اون شب کنارم دراز کشیده بودی.بابایی طبق معمول خواب بود.گفتم شاید دیگه
وقتش باشه بدون اینکه بگذارمت روپام یاد بگیری خودت بخوابی.شروع کردم به خوندن
لالایی هرشب .برگشتم نگات کردم دیدم داری خودت خودتو لالا میدی!اون کله خوشگل
کچلتو تند تند اینور اونور میکردی انگار رو پا باشی!اول کلی قربون صدقت رفتم و
خندیدم.بعد گذاشتمت رو پام تا بخوابی.وقتی خوابت میاد یه بالشی کوسنی
چیزی پیدا میکنی سرتو میذاری روش تکون تکون میدی یعنی بیا منو لالا بده!
نمیدونم چرا هنوز علاقه ای به تقلید نداری.تنها حرفی که خیلی دوسش داری :
خ!
از کارت های دید آموزتم فقط به کارت خرس علاقه داری!حتی تلاش میکنی
که بگی خرس!بچه مردم مامان و بابا میگن بچه ما هم خرس و خروس و خر ...!
کلا هجاهای سخت رو بیشتر دوست داری.تلفنو که برمیداری بجای الو یا سلام
که خیلی سادن سعی میکنی بگی چطوری؟!ولی هرچی خودمو میکشم
که اقلا بگی آب...نمیگی!بابا ...نمیگی!مامان ...نمیگی!کچاپ...میگی!کثیف...میگی!
بابایی میگه پسرم مرد روزا و کارای سخته!
یه سلکشن از عکسای این یه سال جمع کرده بودم.انتخاب خیلی سخت بود از بین
1013 تا عکس!سلکشن رو هی کوچیک و کوچیکتر کردم تا شد اینایی که میبینین.
امیدوارم خوشتون بیاد.
یک روزگی بیمارستان...یادش بخیر...
8 روزگی...با زردی
چهل روزگی...بعد از حموم چله///چقدر سخت بود تنهایی حمومش میکردم
سه ماهگی عاشورای حسینی...
قربون شکر خندت...
سه ماهگی شب یلدا...
5 ماهگی...
5 ماهگی...
6 ماهگی...
7 ماهگی حدودا!
8 ماهگی...
همان 8 ماهگی!
9 ماهگی...این عکس تو کریر رو با عکس 40 روزگی مقایسه کنین لطفا!
همون 9 ماهگی...
9 ماهگی...
10 ماهگی...
11 ماهگی ...
12 ماهگی...
13 ماهگی...عکس داغه چشماتون نسوزه همین الان گرفتم!