امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

مسافری از بهشت

تولد دوباره ات مبارک الینای نازنینم...

1391/8/18 1:25
933 بازدید
اشتراک گذاری

اصفهانی میخواند....

شبیه مرغک زاری کز آشیانه بیفتد...

جدا ز دامن مادر به دام دانه بیفتد...

ز نازکی ز ندامت زبیم صبح قیامت...

بدان نشان که شنیدی سری به شانه بیفتد...

.

.

.

الا غریب خراسان...

خیال کن که غزالم....

بیا و ضامن من شو....

بیا که آتش صیاد از زبانه بیفتد...

.......................................

اصفهانی میخواند ...و گویی شرح دل مشتاق مرا می سرود...

و من در آن ظهر برگ ریزان پاییزی چه دلتنگ بودم و لشکر اشک کاسه چشمانم را

تسخیر کرده بود...دلتنگ گنبدی که در هر بامداد پذیرای سلام شرمگینم باشد ...

و چه دلتنگ بودم در این غربت جسم و جان...چشمانم را بستم و خود را در ورودی

صحن انقلاب تصور کردم که با گشودن چشمهایم گنبد امام رئوف را در آغوش نگاهم

خواهم کشید...و اما چشمان خیسم را که گشودم دوباره برگ ریزان زیبای پاییز

لبخندی تلخ را هدیه داد به نگاه دلتنگم...و صورت نمناکم را پنهان کردم از مرد محبوبم 

تا آن ظهر زیبای جمعه را برایش غمناک نسازم...

...................................

هنوز یک روز از طلب نمیگذشت که مطلوبم لبیک گفت دل تنگم را...

قراری بر رفتن نبود و اما امام رئوف پدر و مادری مهربان را واسطه فیض کرده بود

تا برایم بلیت تهیه کنند و بفرستند تا در جلسه دفاعیه خوب ترین مادر دنیا حاضر باشم...

و من به راستی پر گشودم به سوی گنبد و بارگاهش...این بار نه چون مرغکی زار

که چونان کبوتران سینه سپید نشسته بر ایوان طلا....

..................................

و گویی که امام مهربانم مرا طلبیده بود در شامگاه عرفه برای طلب شفای

عروسکی نازنین که با هر خنده کودکم خندیدنش را در دل آرزو میکردم...

الینای کوچکم که 8 ماه است تن نازکش را تسلیم بیماری کرده بود ، در این عرفه

و این عید قربان لذت بخش در جوار غریب خراسان، لحظه ای از خاطرم محو نمیشد..

و امروز...

خواندم که....

الینای نازنینم لباس سپید صحت بر تن کرده است ...

و اشک امان نمیداد تا خوشحالیم را برای مادر خوبش بنگارم...

برای دوستی که از نخستین روزهای تولد این مجاز نامه همراه و در کنارم بود..

برای منای عزیزم که رنج بسیار در این 8 ماه سخت کشید...

منای مهربانم !

همین روزهاست که دوباره صدای خنده های الینای نازنینم دنیای کوچک ما

ر سرشار از طراوت و شادی کند...

همین روزهاست که تو نیز لذت اولین گامهای کودکت را خواهی چشید...

اولین کلماتش چنان شهدی در کامت خواهند ریخت که تلخکامی این روزهای

تلخ را از یاد خواهی برد.....

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مامان نیایش
18 آبان 91 9:30
سلام فاطمه ی عزیزم نمیدونی چه قدر خوشحال شدم از این خبر بی نهایت خوش به خدا اگه بگم منم روز عرفه توی حرم لابه لای دعای قشنگ عرفه چه قدر یاد الینا کردم دروغ نگفتم خدایا شکرت چه قدر خوشحالم اشک توی چشمام نمیذاره بیشتر از این بنویسم خدا رو شکر خدا رو هزاران بار شکر دلت همیشه پاک فاطمه ی عزیز دلت همیشه شاد منای عزیز تن همه این فرشت هها همیشه سالم الهی آمین
منا
18 آبان 91 10:58
عزیززززززززززززززز دلمی فاطمه جون قربون مهربونیات برم فاطمه جون وقتی نظرت را خوندنم اشک تو چشام جمع شده بود و الینا تو بغلم بود ااز طرف تو اینقد بوسیدمش و بهش میگفتم اینا از طرف خاله فاطمه است نمیدونم به چه زبونی از تو و این همه محبتی که در حق من و دخترم کردی تشکر کنم با بند بند وجودم از خدا آرزوی سلامتی برای تو و شوهرت و امیر نازنینت دارم فاطمه جان تو باعث شدی من دوباره امام رضا را صدا بزنم یا امام رضا همه بچه های مریض را شفا بده یا امام رئوف دل هیچ مادری را نشکن وقتی نوشتی که میخواستی از غذای نذری واسم بفرستی آروز کردم پیشم بودی و میامدم دستهای مهربونت را میبوسیدم فاطمه جان همیشه یه مهربونی و یه معصومیت خاصی تو چهره امیر حسینت هست که میدونم بخاطر دل پاک مادرش و شیر پاکی که خورده امیر حسین شیر مادر حلال حلالت باد میبوسمت و بی صبرانه منتظر روزی هستم که از نزذیک روی ماهت را ببینم و امیرت را به آغوش بگیرم
عسل
18 آبان 91 23:25
پرسیدم..... ، چطور ، بهتر زندگی کنم ؟ با كمی مكث جواب داد : گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ، با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ، وبدون ترس برای آینده آماده شو . ایمان را نگهدار وترس را به گوشه ای انداز . شک هایت را باور نکن ، وهیچگاه به باورهایت شک نکن . زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیكه بدانی چطور زندگی کنی .
شبنم
19 آبان 91 10:31
سلام فاطمه خانوم. کلا،الان به زبون اوردم حسم برام دشواره!!..منو ببخشید که این روزها،اونجوری که خودم دلم می خواد،نمی تونم با همه وجودم تو جشن شادی شما و مناجان،شرکت کنم و سهمی داشته باشم.. اما شاید این چند روزه،تنها چیزی که منو خندونده و یه شادی بزرگ و یه حس خوب رو برام به ارمغان آورده،همین خبر سلامتی دوباره الینا جان هست..نمی تونم توصیف کنم که تا چه حد خوشحال شدم،وقتی که عنوان تولد دوباره! رو تو وبلاگ منا دیدم.. راستش یه چیز دیگه هم خیلی شیرین بود.. دیدن این پست تو وبلاگ شما!.منم مثل منا ازتون تشکر می کنم..چون برام خیلی جالب و دل نشینه که می بینم این همه همدلی و دوستی توی دنیای مجازی،بین چند نفر می تونه جاری باشه.. و اینطوری نگران جوجه طلایی های همدیگه باشن!.. جفت تون دوست های خیلی خوب من هستید....و می تونم بگم که،حس می کنم خیلی دوستت تون دارم..
سعیده
20 آبان 91 14:14
سلام کلوچه خانم سلام فیجیلکم عسلکم،امیر حسینم من الینارو نمی شناختم اما خوشحالم از شنیدن خبر سلامتیش خدا ان شا ا... به همه کمک کنه و روحی و جسمی همه رو شفا بده زیارتت قبول....منم واقعا دلم زیارت می خواد.....واسه مامانت هم تبریک...از قول ما بشون خیلی سلام برسونید و تبریک بگین....3 ماهه همدان نرفتم...دلم تنگ شده..... دوستون دارم،مواظب خودتون باشید
vahide
20 آبان 91 19:30
salam fatemejunam man hamisheniniweblogo chekmikonamo kolli halam khub mishe khoshbehalet ke rafti mashhad duset daram amirhoseino bebus
vahide
20 آبان 91 19:38
fateme be nazaret manam vaghti nini dar shodam inghad ke to hosele dari hosele bachchamo daram??????feknakonam
مامان نيروانا
21 آبان 91 10:25
فاطمه ي عزيزم، سعادت يار نبود كه پيش از اين بيابمت. اين متن و اين پست اما چنان هواي دلم رو معطر كرد كه به گذشته اي كه باهات شريك نبودم توش افسوس خوردم. چه زيبا چه زيبا تولد دوباره ي اليناي عزيزم رو طنين انداز كردي زيباروح! خوش بحالت، خوش بحال الينا و منا،‌خوش بحال اميرحسين بهشتي ت و خوش بحال ما كه خوانديم و حظ برديم


شرمنده میکنین فریبا جون.احساسات درونیم خیلی بیش از این بود که نوشتم
مامان ابوالفضل
23 آبان 91 13:17
سلا م بفرمایید عکس تولد ...
مامان امیرناز
24 آبان 91 11:29
سلام عزیزم خوندن نوشتهات اشک به چشمام اورد خدا تو و فرشته ات حفظ کنه خواستم اگه اجازه بدی لینکتون کنم؟
مامان امیرناز
25 آبان 91 19:34
سلام عزیزم مرسی از لطفت با افتخار لینک شدی
مادر کوثر
27 آبان 91 7:12
اللهم اشف کل مریض بازم یه پست در نهایت زیبایی مرسی مامانی برای الینا جون و مامانش کلی خوشحال شدم و دلتنگ امام رضا
نرگس مامان طاها و تارا
7 آذر 91 9:20
چه پسر نازنيني.دوست دارم همه وبلاگ بخونم دوباره بر مي گردم
مامان ماهان
16 آذر 91 1:27
سلام دوست عزیز.مدتها بود بهتون سر نزده بودم.امشب دلم هواتونو کرده بود.داشتم پستهای جامونده رو میخوندم همینکه عنوان رو خوندم پرواز کردم. خدایا شکرت.همیشه خوش خبر باشی عزیزم.نی نی عزیزت هم ایشالله در پناه حق سالم و شاد باشه.