تولد دوباره ات مبارک الینای نازنینم...
اصفهانی میخواند....
شبیه مرغک زاری کز آشیانه بیفتد...
جدا ز دامن مادر به دام دانه بیفتد...
ز نازکی ز ندامت زبیم صبح قیامت...
بدان نشان که شنیدی سری به شانه بیفتد...
.
.
.
الا غریب خراسان...
خیال کن که غزالم....
بیا و ضامن من شو....
بیا که آتش صیاد از زبانه بیفتد...
.......................................
اصفهانی میخواند ...و گویی شرح دل مشتاق مرا می سرود...
و من در آن ظهر برگ ریزان پاییزی چه دلتنگ بودم و لشکر اشک کاسه چشمانم را
تسخیر کرده بود...دلتنگ گنبدی که در هر بامداد پذیرای سلام شرمگینم باشد ...
و چه دلتنگ بودم در این غربت جسم و جان...چشمانم را بستم و خود را در ورودی
صحن انقلاب تصور کردم که با گشودن چشمهایم گنبد امام رئوف را در آغوش نگاهم
خواهم کشید...و اما چشمان خیسم را که گشودم دوباره برگ ریزان زیبای پاییز
لبخندی تلخ را هدیه داد به نگاه دلتنگم...و صورت نمناکم را پنهان کردم از مرد محبوبم
تا آن ظهر زیبای جمعه را برایش غمناک نسازم...
...................................
هنوز یک روز از طلب نمیگذشت که مطلوبم لبیک گفت دل تنگم را...
قراری بر رفتن نبود و اما امام رئوف پدر و مادری مهربان را واسطه فیض کرده بود
تا برایم بلیت تهیه کنند و بفرستند تا در جلسه دفاعیه خوب ترین مادر دنیا حاضر باشم...
و من به راستی پر گشودم به سوی گنبد و بارگاهش...این بار نه چون مرغکی زار
که چونان کبوتران سینه سپید نشسته بر ایوان طلا....
..................................
و گویی که امام مهربانم مرا طلبیده بود در شامگاه عرفه برای طلب شفای
عروسکی نازنین که با هر خنده کودکم خندیدنش را در دل آرزو میکردم...
الینای کوچکم که 8 ماه است تن نازکش را تسلیم بیماری کرده بود ، در این عرفه
و این عید قربان لذت بخش در جوار غریب خراسان، لحظه ای از خاطرم محو نمیشد..
و امروز...
خواندم که....
الینای نازنینم لباس سپید صحت بر تن کرده است ...
و اشک امان نمیداد تا خوشحالیم را برای مادر خوبش بنگارم...
برای دوستی که از نخستین روزهای تولد این مجاز نامه همراه و در کنارم بود..
برای منای عزیزم که رنج بسیار در این 8 ماه سخت کشید...
منای مهربانم !
همین روزهاست که دوباره صدای خنده های الینای نازنینم دنیای کوچک ما
ر سرشار از طراوت و شادی کند...
همین روزهاست که تو نیز لذت اولین گامهای کودکت را خواهی چشید...
اولین کلماتش چنان شهدی در کامت خواهند ریخت که تلخکامی این روزهای
تلخ را از یاد خواهی برد.....