امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

مسافری از بهشت

سوتی نامه!

1391/9/14 9:09
957 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز با خاله سحر رفتیم نمایشگاه کتاب.ساعت یازده رسیدیم تا 12 هم بیشتر

وقت نبود برای گشتن.رفتیم تو یه سالن وو شروع کردیم به جستجو!من دنبال کتاب

کودک سحر دنبال کتاب زبان.من دنبال کتاب تربیت کودک سحر دنبال منابع ارشد.

امیرحسین از توی کالسکه فرو رفته در کاپشن گرم و نرم قرمزی آدمو یاد ترانه های

کودکی مینداخت...عروسک خوشگل من قرمز پوشیده...قلبیه حالتی بین خواب و بیداری 

از تلاش من و سحر و نیافتن کتب مورد نیازمون و بد وبیراه هایی که نثار برگزارکنندگان

نمایشگاه کتاب میکردیم ،فکر کنم تو دلش بهمون میخندید!

ساعت 11.40 دقیقه.سحر میگه :به نظرت همین یه سالن بود؟

من بادی به غبغب انداخته میگم:نه عزیزم مگه تا حالا نمایشگاه نیومدی؟یه سالن دیگه

هم هست.عینک

سحر میگه:پس چرا زودتر نگفتی؟!

خلاصه میزنیم بیرون و از در بعدی میریم تو.دوباره جستجو آغاز میشه و بد و بیراه!

بازم خبری نیست!رسیدیم به نیمه های سالن که سحر میگه :به نظرت این غرفه ها

آشنا نیستن؟میگم نه بابا این یه سالن دیگه است!خوب که دقت میکنم میبینم ...

بله!از در دوم سالن دوباره برگشتیم تو همون سالن!خجالت

بدو بدو میریم سالن بعدی.ساعت 11.50 !غرفه ها فقط با موضوعیت زبان،کنکور،کودک!

نیشخندخنده

حالا دیگه قیافه ما دوتا دیدنی بود که درحالیکه از بلندگوها مرتبا از مردم میخواست که 

نمایشگاه رو ترک کنن ما به حالت دوی ماراتن از این غرفه به اون غرفه جهش میکردیم!

وقت تمامکتاب هایی که دوستان معرفی کرده بودن رو پیدا نکردم.فقط چندتا کتاب مصور

کوچولو برای امیرحسین و کتاب مفاتیح الحیات برای خودم.و البته یه پازل چوبی برای

عروسکی که همچنان توی کالسکه به تلاش مامان و خاله سحر نگاه میکرد و لبخند

ملیح تحویل میداد انگار که بدونه با چه سوتی هایی طرفه!زبان

اما وقتی رسیدیم خونه و خریدها رو پهن کردیم خان والا جز به کتاب مفاتیح الحیات

به چیز دیگه ای علاقه نشون ندادن و مارو با کتاب های مصور و پازل چوبی تنها

گذاشتن!دل شکسته

خدا توفیق داد و 10 شب اول محرم رو رفتیم مراسم های خوبی که تو کرمانشاه 

برگزار میشد.سازگاری امیرحسین خیلی خوب بود.شب های اول با دیدن جمعیت

ذوق میکرد و بدوبدو آغاز میشد و بغل کردن نی نی های دیگه و گاهی بوس بوس!

ماچاونم برای دختر کوچولوها!خجالتشب های آخر که دیگه شلوغ بود و جایی برای

بدوبدو نبود یکم سخت میگذشت به خان والا.اما با خاموش شدن چراغ ها فقط

رو پای مامانی باید تاب میخورد اونقدر که خوابش ببره.حاصلش اینکه زانوهای مامانی

هنوزم درد میکنه!چون بعد از خوابیدن نمیشد بذارمش پایین.یعنی جا نبود!اوه

نذر امسال هم با کمک عزیزجون و بابایی به سلامتی پخته و توزیع شد.مامانی،

عمه جون و خاله صبا هم در توزیع کمک کردن.دست همگی بخصوص عزیزجون

و بابایی درد نکنه.

این روزا یاد گرفته هر بیچاره ای که دراز کشیده باشه باید اسب ایشون بشه.

تا حسابی اسب سواری نکنه یال اسب بیچاره رو ول نمیکنه!نیشخنداگه بریم سجده

هم سوار گردنمون میشه و تا خسته نشه پایین نمیاد و ما هم توفیق اجباری سجده های

طولانی نصیبمون میشه!خنثی

خدا پدر این شعر آمد اذان پبکه پویا رو بیامرزه که چند ماهی هست وقت اذان رو 

براش شیرین کرده و هر کجای خونه در حال شیطنت باشه بدو بدو خودشو پای تی وی

میرسونه و با علاقه شعر رو گوش میده.البته از خود اذان هم خوشش میاد برام جالبه.

اما از موهای کچل خان بگم که به سرعت در حال رشده.باید اعتراف کنم اگه 

می دونستم که با تراشیدن اون کرک های لطیف چنین موهایی جاش سبز میشه

تا حالا ده بار تراشیده بودمش!شیطان

چقدر پرحرفی کردم.برین سراغ عکس.چهار تا از عکسای آتلیه هم میذارم.

 

 

سجده های ما این مدلیه!

 

بذار ببینم داغ نیس...

نه خوبه.آقا بریم برای توزیع!

 

این اولین عکسیه که خودم از خودم گرفتم!گچ بری سقفو حال میکنین؟

 

گزارش تصویری از رشد خرمن موهای آقای روشن سر!

..............................................................

و حالا سری اول از عکسای آتلیه:

 

 

 

 

 پی نوشت: عمه عاطفه جونی تولدت مبارک!ایشالا صد ساله بشی...ایشالا زیر سایه 

امام حسین همیشه سعادتمند باشی.دوستت داریم یه عالمه...ماچقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (30)

مامان نیایش
14 آذر 91 10:29
الهی من قربون این روشن سر خان والا بشم که اینقدر ملوسه چه قدر تو این لباسا ناز شده امام حسین خودش نگه داره امیر حسینم باشه ان شاالله چه قدر بامزه سوتی دادید شما ولی خب کلا اگه از اول هم می رفتید اونجا فکر نکنم چیزی گیرتون می اومدحالا همونا هم مبارک باشه زیاد غصه نخور ایشالا نمایشگاه بعدیقبول باشه عزاداری ها و نذری خانمی تولد عمه خانم هم مبارک دلمون برات تنگ شده بودااااااا ممنون که اومدی
مامان نیایش
14 آذر 91 11:23
عکس های آتلیه ات هم خیلی خوشگل شده ما شاا لله
راحله
14 آذر 91 12:28
سلام فاطمه جوووووووونم چقدر ذوق مرگ شدم پست جدیدت رو دیدم ! همیشه لذت میبرم از خوندن نوشته هات!خوشبحالتون یه نمایشگاه رفتین منم چندتا کتاب مرتبط با حرفه مون لازم دارمباید تا تهران برم واسه خریدش.....راستی ممنونم ازت نظر لطفته دوستم شما هم خیلی خوشکل و مهربونی چقدر دوست داشتم ببینمت بالاخره موفق شدم چقدر رشد موهای امیر حسین جووونم خوبه!!!!راست میگیهااااا کاشکی زودتر کچلش میکردی قربونش بشم که همه مدله خوشکل و جیگره! تازگیا هم که بوس میفرستهچشمم روشن
امیر مهدی و عمی
14 آذر 91 19:30
سلام به این همه تلاش و تکاپو تبریک میگم خسته هم نباشید. حالا نمایشگاه خوب بود؟ عکس های گل پسرم خیلی خوب شده راستی منم لینکتون کردم.
مامان ابوالفضل
15 آذر 91 0:28
سلام .خوبه باز توی کالسکه آرومه گل پسر ابوالفضل ما که سعی میکنه پاشه بایسته و حتی قدم بزنه !!! عکساش هم یلی قشنگن مخصوصن اون عکس پای دیگ با اون لباس سپید زیباش فرشته ی نانازی .
lمامان فرشته
15 آذر 91 7:26
قربون کچل خانی که ظاهرا می خواد از قید این اسم رها بشهاز عوض من وبابا هزارتا کفتری ازش بگیر به خاطر اود تیپ عاشورایی هم هزار تای دیگه بگدر برا اتخاب کتاب مفاتیح الحیات آفرین می گیم بهش ایول که از حالا با چشم باز انتخاب می کنه
مادر کوثر
15 آذر 91 8:23
یه تشویق جانانه برای مامانی که بالاخره یه پست گذاشت کتابها مبارکتان باشد عزاداری و نذری هم قبول عکسا هم خیلی خوشمل بودن رویش موهاش هم مبارک
عمه عاطفه
15 آذر 91 22:17
مممممممممممممممممممممرسی دوستون دارم ایشالا تا آخر عمر کنارم باشید
خاله سحر
16 آذر 91 0:06
قربون قل قل خان برم آقاست هر كي رد ميشد تو كالسكه ميديدش ي عكس العملي نشون ميداد...بس كه شيرينه
شيما
16 آذر 91 14:57
عزيزم كامنتي كه توي وبلاگ شبنم گذاشته بودي رو خوندم و خيلي به دلم نشست. اونقدر كه اومدم وبلاگت تا بهت بگم. منم يكي مثل شبنمم و محتاج دعا. خدا اميرحسين رو بهتون ببخشه.
شيما
16 آذر 91 19:37
عزيزم خيلي ممنون كه به گرمي ازم استقبال كردي منم با افتخار لينكتون ميكنم. يه كمي بيشتر از خودت بگو. چند سالته؟ شغلت چيه؟ انگار مشهدي هستي. درسته؟ آخه منم اصالتا مشهدي هستم اما الان كرج زندگي ميكنم. جواب كامنتي كه گذاشتيد رو زير كامنت خودت در وبلاگم ميذارم. بازم منتظرت هستم. نميدونم چرا حس خوبي به شما دارم ... انگار انرژي مثبت ميگيرم ازتون!
شبنم
17 آذر 91 11:42
امیرحسین تو عکس اتلیه ای دومی،شبیه عکس روی قوطی های شیرخشک قدیمی شده..عکس سومی اش هم خیلی باکلااس و خوشگل شه...مخصوصا اون دو تا مروارید کوچولو که دارن می درخشن!
شبنم
17 آذر 91 11:43
گیسووووووووو کمند می شی اخرش تو امیر حسین..نگفتم مامانیت چند تا پست دیگه می یاد و موهای تو رو با کش مو می بنده؟!
سپهر
17 آذر 91 21:55
خاله ای دوست دارم ، فدات بشم من واقعا دلم برات تنگ شده بود دست مامانی درد نکنه که عکسای جیگر رو گذاشتن
شبنم
18 آذر 91 0:25
می بینم که دوست های مشترک من و مامی خانوم داره به تعدادشون افزوده می شه! اونوقت هنوز منو لینک نکرده،شیما رو لینک کردی اره؟!!! شبنم حسوووووود می شود!
شبنم
18 آذر 91 0:44
حالا خوب شد!!..این بالا مالاها برای خودمون حال می کنیم اظهار ندامت تان هم به حضور اجل مان،مقبول بیفتاد!
فاطمه
18 آذر 91 12:03
سلام فاطمه جون خوبي؟ واي اين پسرت چقدر خوشمزه شده؟ تو عكساي آتليش كپي خودته خيلي ناز شده خدا حفظش كنه. سلام برسون . ياحق
سعیده
18 آذر 91 17:09
سلام عزیز خاله چقدر عکسات ماهند عسلی به نظرم آتلیه خوبی بده عکسا طبیعیه و قشنگ اینجا داره بارون می یاد دلم پیاده روی زیر بارون می خواد...نمی دونم چرا هر وقت بارون می یاد یاد همخونه ای عزیزم کوثر می افتم و چشامم بارونی می شه!!! می بینم داره خاله هات زیاد می شنا بدجنس خاله...هر روز یه اسم جدید می شنوم...عیبی نداره حق داری وقتی خالت دوره ازت حق با تو ه هر روز یه خاله اختیار کنی دلم واسه خودتو مامانی فیجیلت تنگیده به امید دیدار
سعیده
18 آذر 91 17:11
به ترتیب 2-3-1-4 عکسای آتلیه رودوست داشتم دومی خیلی عسله و به قول حسین نقلی
مامان مهربان فاطمه
19 آذر 91 1:58
سلام خانوم٠٠٠ايول به اين حال و حوصله٠٠٠يه مدتيه من خيلي بي حوصله شدم٠٠٠٠ماشالله گل پسرت آقا شده٠٠٠اسفند دود كن پسرم چشم نخوره٠٠٠٠بوووووووووس
کوثر
20 آذر 91 1:21
مادر کوثر
20 آذر 91 15:43
مامان امیرحسین
22 آذر 91 13:27
ببخشید من قسمت نظرات خوندم که خانوم ها نوشته بودند که خوردن بیضه گوسفند برای رشد مو خوبه ... ولی بیضه ی حیوانات پستاندار حرام است. اینو من توی رساله خوندم.



خانومم خوب نخوندی.بیضه رو به پوست سرش مالیدم ندادم بخوره.
شبنم
22 آذر 91 16:14
قیافه امیر حسین توی عکس پایینی، وقتی که توی در یخچال ایستاده،شده شبیه قیافه کریستف کلمب،وقتی که قاره آمریکا رو کشف کرد!! خب اینکه اینطوری پاهاش یخ می کنه!..نمی کنه!؟
شبنم
22 آذر 91 16:16
حالا یکی نیست به من بگه آخه تو از بچه داری چی می دونی،که واسه خودت نظر هم می دی!
خب ببخشید،یه لحظه فکر کردم شاید پاهای کوچولوش،اینطوری که خودشو توی در یخچال جا کرده،سردشون بشه..ولی حتما مامانیش حواسش هست دیگه


چه حرفیه شبنمی .معلومه که بلدی.اصلا بچه داری غریزیه.بلدی نمیخواد که.یه لحظه بود.نذاشتم زیاد تو یخچال بمونه.گرچه فکر کنم زیادم میموند ککش نمیگزید!خیلی گرماییه
مادر کوثر
25 آذر 91 11:03
سلام خیلی دوستت دارم و از داشتنت خوشحال
مامان امیرحسین
26 آذر 91 12:44
سلام .خانومی بفرما خصوصی
مامان علی
16 دی 91 21:36
خوبه پس حالا کلی تجربه کسب کردی خواهر واسه سالای بعد ،منم از این سوتیا زیاد دادم با اعتماد به نفس کامل
مامان علی
16 دی 91 21:39
فاطمه چطور تونستی امیرحسین و نچلونیش وقتی اینجور سجده میره هان!!! خیلی خوشمزه شده خیلی لباس سقایی هم خیلی بش میاد .قبول باشه نذرت عزیزم در پناه امام حسین سربلند و با عزت باشی
مامان علی
16 دی 91 21:40
ازین سری هم عکس دوم و سوم منتخب من هست می بوسمش