امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

مسافری از بهشت

با هوش یا بی هوش؟

1391/9/26 10:55
1,053 بازدید
اشتراک گذاری

چند وقتی بود ذهنمون خیلی درگیر بود...هرچی باهاش کار می کردیم که همه 

اون کارایی که بچه های همسن و سالش می کنن و پدر و مادرا ذوق میکنن رو

انجام بده، انگار که آب در هاون می کوبیدیم!

امیرحسین دماغت کو؟امیرحسین یا جواب نمیده یا دماغ مامان رو نشون میده!ناراحت

امیرحسین بیا کتاب بخونیم.امیرحسین کتاب رو می بنده و عکس پشتشو نشون میدهنگران

امیرحسین بگو مامان بگو بابا بگو ....امیرحسین فقط میگه:اهههههههههههکلافه

تا اینکه امیرحسین یه حرکتی از خودش نشون داد که همه رو شگفت زده کرد!تعجب

اولا فکر میکردم اتفاقیه ولی وقتی چندین بار تکرار شد و خودم مراحلش رو از نزدیک

دیدم شاخ درآوردم:

مرحله اول!

تنها دکمه غیر لمسی روی گوشی بابایی رو فشار میده

 

مرحله دوم:!

وقتی دکمه لمسی قفل باز روی صفحه ظاهر شد اون رو لمس میکنه

 

حالا قفل صفحه باز شده!دوباره دکمه غیر لمسی رو فشار میده جالبه که میدونه اون 

یه دکمه چندین عملکرد داره!

 

مرحله سوم!

با فشر دادن دکمه شاسی یه منوی شلوغ ظاهر میشه و امیرحسین در کمال ناباوری 

مثل ما آدم بزرگا با اون انگشتای کوچولوش صفحه رو بالا و پایین میکشه

 

مرحله پنجم!

و از توی اون همه آیکن گیم مورد نظرش رو پیدا میکنه!این گیم ها شمال بن سخنگو،

تد سخنگو و فروت نینجا هستن!اولا فقط تا این مرحله پیش می آمد و بلد نبود باهاشون 

بازی کنه ولی الان یاد گرفته و کلی مشت و لگد حواله این گربه بدبخت میکنه و کیف میکنه.

دیشب دیدم که داره باهاش حرف میزنه که گربه صداشو تکرار کنه!!!هر کلمه نامفهومی 

 رو میگفت و صبر میکرد گربه بگه بعد کلمه بعدی!تعجبچشمک

انجام این حرکات از یه بچه 14 ماه و نیمه کمی عجیب به نظرم میرسه.اینطور نیس؟

خوب خیالمون راحت شد که بچمون فقط بازیگوشه و البته خودرای!حتی در یادگیری...

این مراحل رو هیچکس بهش آموزش نداده و شاید با نگاه کردن به دست ما و شاید به 

تجربه یاد گرفته باشه.به هرحال ازهمین حالا باید قبول کرد که هر انسانی تو زمینه ای

خاص استعداد و توانایی داره و وظیفه پدر و مادر شناسایی استعداد بچه ها و سوق دادنشون

به اون سمته. که البته از دادن این شعار تا عملی کردنش فرسنگ ها فاصله است!عینک

............................................................

قبلا برای اینکه امیرحسین مهرم رو وقت نماز برنداره با یه مهر کوچیک که تو مشتم 

نگهش می داشتم نماز میخوندم.اونقدر عادت به این مساله کرده بودم که حتی وقتی

نماز صبح میخوندم و امیر توخواب ناز بود هم همین کار رو میکردم!زبانو خودم 

فکر میکردم که بچم متوجه مهر توی دست من نمیشه!الان دیگه روشم رو عوض

کردم و با دوتا مهر نماز میخونم که اگه یکی رو برد اون یکی باشه.جالبش اینجاس 

که حالا دیگه امیرحسین کوتاه نمیاد و مهر ها رو که رو زمین میبینه شاکی میشه 

برمی داره و به زور میذاره کف دستم!خندهشاید فکر میکنه از آداب نماز اینه که 

یه مهر تو مشت نمازگزار باشه!نیشخندهربار که برای رکعت بعدی بلند شم و مهرم رو 

برندارم اهه اهه گویان خودشو میرسونه و مهرمو برمیداره میذاره کف دستم!

عصبانی هم میشه که چرا اینقدر بهش زحمت میدم و خودم وظیفمو انجام نمیدم!

یاد شرطه های مسجدالنبی و مسجدالحرام می افتم که اگه قرآن رو روزمین میدیدن

اگه مهربون بودن مثل برق برش میداشتن و میدادن دستت!اگرم نامهربون بودن 

که اکثرا بودن!قرآن رو برمیداشتن و میبردن میذاشتن تو قفسه!حتی اگه داشتی 

قرآن میخوندی!

...............................................................................

ما یه خبطی کردیم این آهنگ قبل و بعد اذان شبکه پویا رو ضبط کردیم و پسرک

ما یاد گرفت که مامان میتونه هر وقت بخواد اون آهنگ رو با کنترل مبدل دیجیتال

و نه کنترل تلویزیون!بیاره. حالا دیگه تو خونه ما روزی دست کم ده بار اذان ظهر 

به افق تهران پخش میشه و یه کچل خانی هم محو تماشای اذان و شعرهاشه!

حالا مهم نیست که وقتی اون کچل خان اهه اهه کنان کنترل رو میاره مامان 

مشغول دیدن فیلم مورد علاقش باشه!!عصبانی

آهان یادم رفت بگم که تراک بعدی اذان، مامانی یه قسمت از راستش را بگو رو 

ضبط کرده بود  که بعدا ببینه که اگه حواسمون به خاموش کردن شعر اذان نباشه 

همون روزی ده بار باید اون قست از راستش را بگو رو هم ببینیم!کلافه

.............................................................................

 جدیدا امیر حسین یاد گرفته هرجا دلش میخواد پارک میکنه! یعنی عقب عقب

میاد و میشینه جایی که دوست داره. اکثرا رو پای مامان یا بابا یا عزیز جون.

ولی گاهی هم جاهی متفرقه و خنده دار!مثل لبه پایین میز عسلی یا مثل این:

نیشخندبیچاره بابایی!

................................................................

اما سری دوم عکسای اتلیه که متاسفانه وقتی ازشن عکس میگیرم زیاد کیفیت اصلیشو نداره:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (30)

سعیده
26 آذر 91 14:24
خیلی با نمک بود مخصوصا قضیه مهر و نماز خوندنت...واسه کار با موبایلشم شاخ در آوردم...خیلی با مزه بود خدا حفظش کنه و کمکتون کنه استعداداشو واقعا بشناسید و رتهنمایش کنید مواظب خودتون باشین
راحله
26 آذر 91 22:04
بعله دیگه خانو دکتر!!!! با وجود همچین پدر و مادری همچین پسمل باهوشی اصلا بعید نیست!!!!اون قایم کردن مهر تو دستتون از دست گل پسر .....خیلی این صحنه برام اشناست! داداش کوچولوی ما هم علاقه زیادی به قاپیدن مهر داشت و ما در بچگی این مدلی نماز میخوندیم یادش بخیر
کوثر
27 آذر 91 0:07
مامان نیایش
27 آذر 91 11:05
ببین عزیزم بچه های این دوره زمون هرو راحت نمیشه بشناسی به خدا بی شوخی میگماااااااااااااا عجب بچه هایی بشن اینا که دست مامان بابا رو از پشت میبندنقربون پسر با هوشم بشم خیلی بامزه شده و خوردنی الهی همیشه سالم باشه چه قدر با مزه بود اون قضیه نماز خوندن و مهر ها با اون اهه اهه کردنش وقای تصورش میکنم کلی خنده ام میگیره مامانی اصلا نگران حرف زدنش نباش یه دفعه می خواد برات حافظ بخونهاز طرف من حساب یببوسش این گل پسر ناز و شیطون رو راستی اصلا یادم رفت سلام کم از بس محو شیرین کاری ها ی امیر حسین شده بودم و یه چیزه دیگه من با اجازه ات عنوان پستم رو عکس نامه گذاشتم آخه مونده بودم چی بذارمعکس های آتلیه اش هم خیلی قشنگه مگه چند تا عکس سفارش داده بودی
صفورا
27 آذر 91 11:18
عالیییییییییییییییییییی بود. پستای اخیرت خیلی باحال بود. خوشحالم که خوشحال و خوشسبختیییییییییییییییییییییی. الحمدالله. پسر گلتو ببوسسسسسسسسسسسسسسس. بیا توی گوگل پلاس اونجا خیلی باحاله. کی میای مشهد؟؟؟؟؟؟
شبنم
27 آذر 91 23:43
فاطمه جونم این پستت رو امروز صبح خوندم ومثل همیشه لذت برم..اما دلم نمی خواد توی این روزهایی که از بس دعوا کردیم،دیگه رمقی برام باقی نمونده!،و تو این حال و هوا،برای این پست زیبای امیرحسینم نظری بذارم بعدا دوباره میام..بووووس
جوجه نارنجی ما
28 آذر 91 0:11
سلام فاطمه جان دلگیرم ما رو یادت رفتههههههههههههههههههههههههههههههههههه امیرمو یه عالمه ببوسسسسسسسسسسسس
مادر کوثر
28 آذر 91 8:04
عزیزممممممممممممممم با نمک منننننننننن شیرینممممممممممممم ماشالله به این استعدادششششششششششش مامانی بچه ها با سرعت مخصوص به خودشون رشد میکنن هر وقت توانایی هر کاری داشته باشن خودشون انجامش میدن. عکسا هم عالی بود قضیه اذان هم قربونه این کچل خان خودمون
مامان نيروانا
28 آذر 91 15:10
شاهكاره فاطمه جون، اميرحسينت شاهكاره! خدا حفظش كنه درياچه ي نمكه به حرفت ايمان دارم، هر انساني فقط خودش دنيا مياد با تواناييها و استعدادهاي منحصربفردش. خوشحالم كه سعي ميكني استعداد گل پسري رو كشف كني و به عملي كردن شعار نزديك بشي. ميگم كلي از اين قلم قشنگت توي بيان ماجراهاي بامزه ي اميرحسين لذت بردم و با رسيدن به عكس پارك كردنش روي كله ي بابايي چنان پخي زدم زير خنده كه خودم از همكارام خجالت كشيدم. ميگم درياچه ي نمكين جفتتون. نمكين بمونين بامزه ها!!!
مامان ابوالفضل
29 آذر 91 14:14
عزییییییزم خیلی باحاله خداحفظش کنه بچه های این دوره زمونه همینن دیگه ابوالفضل منم بلده قفلشو باز کن !!! عکس ش که نشسته روی سر بابایی خیلی باحاله خندم گرفت. جریان مهر نماز هم خیلی جالب بود خوب مامانی خودت مهرتو بگیر تو دستت دیگه ...
مامان ابوالفضل
29 آذر 91 14:15
کاروان میرود و دخترکی جا ماندست وسط باغ حزان قاصدکی جا ماندست لخته خون نیست که در چشم کبودش پیداست سر باباست که در مردمکی جا ماندست با نگاهی به رخش در دل خود مادر گفت نکند در کف دستش فدکی جا ماندست هاتفی داد ندا قامت این قافله را قدری آهسته ببندد ملکی جا ماندست
عمه عاطفه
29 آذر 91 15:41
به این میگن جانه جانان
مادر کوثر
29 آذر 91 15:56
مامان ابوالفضل
30 آذر 91 12:36
عزیزم ما خیلی وقته لینکتون کردیم خوشحال میشیم شما هم مارو به لینکاتون اضافه کنید.
عمه عاطفه
30 آذر 91 17:43
یلداتون مبارک
مامان نیایش
1 دی 91 13:25
دوستتون دارم عزیزای دل یلدا مبارک با تاخیر
شيما
1 دی 91 21:10
سلام فاطمه جون ميفهمم مادرها چطور نگران رشد جسمي و ذهني بچه هاشون هستند ... حق داري! ولي خدا رو شكر كه امر حسين خان ديگه همه نگراني ها رو از بين برد! خيلي كارش با موبايل جالب بود! تو هم چه كار جالبي كردي تمام مراحل رو عكس گرفتي! احتمالا پسرت ميخواد بره كمپاني اپل كار كنه
مامان نيروانا
2 دی 91 10:04
فاطمه جونم،‌زمستونت از گرماي عشق پر از بهار باشه الهي. دوسِتون دارم
مادر کوثر
3 دی 91 9:34
سلام من بهتر از کیمیا را به شما میدهم تشریف بیارید
سعیده
4 دی 91 12:59
زنده موندیمو دیدیم نفر اول کامنت گذاشتیم
مامان علی
4 دی 91 23:15
یکی نیست از من بپرسه این مدت کجا بودی ؟؟؟!!!! چقدر پست نخونده و ندیده اینجاست!!!! .... برم همه رو ببینم و بخونم ... غیبتم رو به حساب بی معرفتی نذار ... همین روزها میام و یه پست راجع به این غیبتهام می ذارم ... حالا برم بخونم و برگردم ...ببوسش این کچل نازت رو لطفا
عمه عاطفه
6 دی 91 12:02
چرا پست نمیذاری
مادر کوثر
6 دی 91 15:02
تشریف بیارید
نگین مامان رادین
6 دی 91 18:25
قربون پسملی به هوش و شیرینم بشم، عزیزم رادین هم 12 ماهش که بود تا می خواستم کار با مکعبهاش رو بهش یاد بدم می یومد و بهمشن می زد و بعد می دیدم رفته تو اتاق و دور از چشم ما داره تمرین می کنه،چند وقت پیش هم همچین با موبایل من که کلا لمسیه کار می کرد که انگاری چند ساله تو کار گوشی های لمسیه،اتفاقا رادین هم این گیم هارو دوست داره و برا به حرف اومدن بچه ها خیلی خوبه از روی پسملی باهوشت ببوس و براش اسفند دود کن
پیور گرل
7 دی 91 16:29
سلام پسرت خیلی نازه منم میخوا اسم پسرمو بذارم امیر حسین البته هنوز خبری نیستا دوس داشتی یه سر بیا پیشم
مامان علی
16 دی 91 21:26
این پسر معرکه ست فاطمه اینو من از همون نوزادیش توی چشاش می خوندم .ای جانم قربون اون انگشتای کپلش .
مامان علی
16 دی 91 21:26
جانِ کلام رو خودت خوب اشاره کردی بچه ها ما همه با هم متفاوت هستن توانمندی، استعدادها، یادگیری ها و رفتار شونهم با هم متفاوت و این وظیفه ما والدین هست که شناسایی کنیم و بارور کنیم این درختای سالم و سبز رو
مامان علی
16 دی 91 21:31
وای وای وای کوه نمکه این کچل قربون اون کله ی سفید و بلورش بشم . اون عکس پارکش به تنهایی بزای اینکه یه لب خند پت و پهن بشینه رو لبات کافیه یعنی دلم می خواد بچلونمش ... ماجرای نماز که دیگه جای خود داره البته این داستان مشترک همه ی ماهاست ظاهرا
مامان علی
16 دی 91 21:33
از میون این سری عکسای آتلیه اون دو تای آخری رو بیشتر می دوستمش اون اخری یه نگاه متفکرانه ای داره توش که نگو عاچقشم
مامان ماهان
17 دی 91 16:26
قربون پسملی با هوش و شیرینم بشم