من و کودکیم...
این وسایل شاید برای امیر حسینم حسی نداشته باشن اما برای من سرشارخاطره هستن..
خاطره های تلخ و شیرینی که در کنار هم دوران کودکی من رو تشکیل میدن...نمیگم زیباترین
دوران زندگیم چون زیباتر از اون رو زیاد داشتم که یکیش همین حالاست که بی صبرانه منتظرم
تا این شش هفته هم بگذره و من روی ماه پسر کوچولومو ببینم و نرم بغلش کنم و ببوسمش..
این ها شاید برای هم سن و سال های من هم خاطره برانگیز باشه...اسباب بازی های متداول
اون دوران ....همه نوستالژیک و زیبا هستن...
عروسک ایستاده اسمش دیاناست و نی نی تو بغلشم ساراست که این مامان عروسکی
نی نی شو لالامیداد و آهنگ میزد...الان فقط آهنگ میزنه و تکون نمیخوره...راستش از این
عروسک خاطره خوبی ندارم ...چون وقتی با سوخته بودم و بستری بودم برای عیادتم آوردن
بعدها هم که توسط دایی علی عزیز امیرحسین گردنش شکست و شد گردن شکسته!
عروسک نشسته اسمش دیناست که بروزن دیانا گذاشته بودم.سخنگو هست و دایی
علیرضای عزیزم اونو برام خرید...هنوز خیلی خوب کار میکنه و چون سایز نوزاده همه وسایل
امیرحسینو یه دور امتحان کرده و نشسته توشون!
عروسک خوابیده که خیلی هم نو هست چون یکی از بهترین دوستام (زهرا باغستانی)
وقتی بعد اتمام پیش دانشگاهی از مکه برگشته بودم برام آورد و چون بعدش رفتم
ارومیه و دانشگاه دیگه وقت نکردم باهاش بازی کنم که خراب شه!اسمم نداره!
اون که شکل ضبط صوته یه جامدادیه که همه چیزش با زدن دکمه ها میاد بیرون...اینو خیلی
دوست دارم چون برای داشتنش خیلی زحمت کشیدم...کلاس چهارم بودم و بابا شرط
حفظ کردن سوره واقعه رو براش گذاشته بود که منم حفظ کردم و صاحبش شدم...خیلی
چسبید.یادمه 2500 تومن بود...طفلک بابا!
اما اون چرخ خیاطی که هنوزم به خوبی کار میکنه دیگه خیلی باستانیه...چون وقتی مامان
فرشته 8 سالش بوده از مکه براش سوغات آوردن و بعدها رسیده به من...اولین خیاطی
های من با این بوده...یادمه یه دستمال دوختم...یادش بخیر...8-9 سالم بود
اون ساعت سه گوش هم با همون عروسک زهرا برام دیدن مکه آورده بود...و اون ماشینا
هدیه های دایی محمد عزیزم به علی (داداشم)بود. یه کلکسیون کامل ازشون داشت
اون دستگاه بخوربعلاوه مایع ضدعفونی کنندش که بریزم توش و اتاق امیرحسینو
ضدعفونی کنم هم هدیه بچه های شرکت به منه قبل از به دنیا اومدن نی نی...
حسن کار کردن تو داروپخش اینه دیگه!
بقیه در پست بعدی..