امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

مسافری از بهشت

مینیمال!

1391/10/7 16:16
1,504 بازدید
اشتراک گذاری

دیگه گذشت اون زمونا که مینشستیم دل سیر وبلاگ مینوشتیم !تازه آهنگ وبلاگ

رو هم روشن میکردیم تا همون حس خواننده وبلاک رو داشته باشیم و قلم بزنیم!

حالا دیگه از این حال خودم خنده ام میگیره که وقتی دارم امیرحسین رو روی پام 

میخوابونم همیشه در حال نقشه کشیدن برای اون یک ساعتی هستم که خان والا 

خواب تشریف دارنخندهاگه چشماش سنگین بشه امیدها برای اجرایی شدن نقشه ها 

پررنگ تر میشن!و گاهی که چشماشو تا ته باز میکنه و اصلا قصد خواب نداره نقشه ها

برآب....!

تازه یه مدت هم هست احساسی نوشتن از کله مبارکمون پریده.فکر کنم بخاطر افت

شدید استروژن باشه ،هان؟!متفکر

بگذریم.این دلیل نمیشه که ملت رو چشم انتظار عکسای عزیزشون بذاریم مگه نه؟

مثلا عمه جون که امروز گله مند شدن و لرزه بر اندام ما افتاداسترسچشم عزیزم 

ما رو عفو کنین عمه دور از وطن.این پست به افتخار عمه جون.گرچه مینیمال !

...........................................................

میگم یه حس معنوی غریبی به آدم دست میده وقتی رفتی سجده یه وروجک

11 کیلویی تلپ بشینه رو کله ات!یاد داستان راستان و امام حسن و امام حسین

می فتی وقتی همین سن و سال بودن و همین کار رو با پیغمبر مهربون کردن و 

پیامبر هم سجدشون رو طولانی کردن...بله....تو همین حس معنوی هستی و یاد

اون داستان می افتی و احساس میکنی تو الان چقدرررررر خوبی که تو همین یه مورد

پیرو راستین پیامبری و سجدت رو طولانی کردی تا وروجک خودش خسته بشه 

و بیاد پایین....خجالتفقط یه جای کار ایراد داره!وقتی از سجده بلند میشی در حالیکه 

که چشمات از حدقه زده بیرون، اونقدر به مخت فشار اومده که یادت میره سجده 

اول بودی یا دوم!فاجعه انجاست که نمیدونی الان باید تشهد بخونی یا پاشی!

حالا قیام میکنی میرسی به اوج ماجرا که اصلا از بیخ نمیدونی رکعت چندمی!!!قهقهه

..........................................................................

خان والا جدیدا یاد گرفته از مبل میره بالا و فاتحانه لبخند میزنه!بعد با باسن مبارک

اونقدر به پشتی مبل ضربه میزنه که ترکی در استخوان لگن هویدا بشه و اونقت

دست برمیداره از این حرکت شنیع!ضمن اینکه مرغوبیت مبل چسبیده به اوپن از همه 

بیشتره چون با ضربه های ایشون بوفه روی اپن و محتویاتش جیرینگ جیرینگ صدا میدن!

درضمن به لب تاپ و مخلفاتش هم دسترسی پیدا میکنه و.....بیچاره مامان!

جان مادرت دستت رو از روی f5 بردار این صفحه بدبخت 100 بار رفرش شد!

آخ شیطون!!!روی مبل بدون اوپن و لب تاپ این کوسن ها یار غار امیرحسین!

.................................................................

آخه کی پوست موز رو به موز ترجیح داده که این پسر ما دومیش باشه؟!

اونروز بابا چندتا موز روی میوه ها خریده بود که امیرحسین مدت ها باهاشون بازی

کرد، حرف زد ، پوستشونو گاز زد، و وقتی پوستشو گرفتیم و از خود موز بهش 

دادیم باهامون قهر کرد و رفت سراغ پوست موز بعدی!!نیشخند

.........................................................................

یه مشکلی وجود داره به اسم توهم پهلوانی!حالا بعضی ها در بزرگسالی 

دچارش میشن بعضیام مثل پسر ما از بچگی دچارشن!و شب یلدا بخاطر اینکه

نمیتونن هندونه 7 کیلویی رو بلند کنن مدت ها پریشان و ناراحتن!حتی وقتی بابایی

هندونه رو یواشکی بلند میکنه انگار که امیر بلندش کرده باز هم شاکی میشن و 

گریه میکنن!چاره ای نیست جز اینکه هندونه رو از وسط نصف کنیم که پهلوون پنبه

کمی با بلند کردنش ارضا بشن!

 

 

اما در مورد تخمه ها!

اول داخل ظرف کمی همشون میزنیم!

 

دلمون راضی نمیشه!میریزیمشون روی فرش!

 

اصلا دلمون خنک نشد...همشو خالی میکنیم ....

 

 

برای اینکه جیگرمون کامل حال بیاد میریم وایمیستیم رو ظرف تخمه ها!

آخیش حالم بهتر شد!

..............................................................

این اولین ابتکار معماری گل پسر ما!

چه رضایتی هم داره!جالبش اینجاست که تا اومدم عکس بگیرم برجش رو خراب کرده بود.

گفتم امیرحسین دوباره درست کن میخوام عکس بگیرم.برخلاف همیشه که تا منو دوربین 

به دست میبینه به سمتم هجوم میاره این بار برجشو دوباره درست کرد و واستاد کنارش!

.....................................................................

سری آخر و زیباترین عکسهی آتلیه:

این عکس بیشترین رای رو تو اطرافیان آورده برای چاپ کردن در ابعاد بزرگ.

 

امیرحسین و عشقش گوشی بابا!

 

تو این عکس اشک و لبخند رو با هم میبینین!

 

من عاشق گیرایی چشماش تو این عکسم.شیطونکم

کاش میتونستم کیفیت واقعی عکس ها رو منتقل کنم.حیف....

....................................................

مثلا مینیمال نوشتیم!نیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (34)

شيما
7 دی 91 18:01
سلام آره والا ... مينيمالت كه اين باشه ... ديگه بقيه اش چيه خدا ميدونه!!!! اونجا كه گفتي يادت ميره ركعت چندمي خيلي جالب بود. والا ماها كه خودمون حواس درست و حسابي نداريم و همينجوريشم يادمون ميره ركعت چندم نمازيم! عكساشم قشنگ بود. مخصوصا اون شاهكار معماري ... چقدرم خودش با افتخار به برجش نگاه ميكنه
سعیده
7 دی 91 21:41
دسته عمه درد نکنه که ابهتش به نفع ما تموم شد عکسی که گفتی بیشترین رای و آورده واقعا جز بهترینها بود خیلی قشنگ بود ضمن اینکه با توضیح مراسم شب یلدا و دیدن عکساش از ته دل خندیدم خیلی شیرین بود.... شاد باشین و سلامت
مامان علی
8 دی 91 0:44
سلام فاطمه عزیزم . کامنتت رو که خوندم بغضم ترکید باور میکنی تو دختر؟ نگی که لوسم هاااا!! یک همچین دختر دل نازکی شدم
مامان علی
8 دی 91 0:48
اینقدر غیبیتم طولانی شده که نمی دونم از کجا شروع کنم . چند شب پیش که جُغد تشریف داشتم اومدم و پستات رو خوندم. کلی هم برات نوشتم ولی کد امنیتی رو وارد نکردم همه ش پرید .الانم که واقعا داره چشمام می سوزه. فعلا فقط یه جفت ماچ آبدار ازون حان والای کچل بگیر جای منم حسابی بچلونش تا بیام
نگین مامان رادین
8 دی 91 1:15
__________________-------- _________________.-'.....&.....'-. ________________\.................../ _______________:.....o.....o........; ______________(.........(_............) _______________:.....................: ________________/......__........\ _________________`-._____.-'شاد باشي مهربون ___________________\`"""`'/ __________________\......,...../ _________________\_|\/\/\/..__/ ________________(___|\/\/\//.___) __________________|_______|آرزومند آرزوهــــاي قشنگت ___________________)_ |_ (__ ________________(_____|_____) ............ *•~-.¸,.-~* *•~-.¸,.-~*...........
شبنم
8 دی 91 12:41
اخه نمکدون کچل من!،آدم این همه شیرین کاری رو با همدیگه از تو می بینه،چجوری یه لبخند بزرگ نیاد روی لب هاش؟!! اصلا تو چرا هنوز سالمی؟..چجوری مامانی و بابایی تو رو قورتت ندادن آخه؟ ما از این عکس ها آخرش نفهمیدیم تو مهندس کامپیوتر هستی!؟ مهندس معماری هستی؟! مهندس کشاورزی هستی؟!..چی هستی اخرش تو کچل کوچولو؟!
شبنم
8 دی 91 12:42
فکر کنم مهندسین معمار برج ایفل، وقتی که کار ساختن برج شون تموم شد، اینطوری با افتخار به برج ایفل نگاه کردن که امیر حسین به این دو تا قوطی روغن نگاه میکنه!!
شبنم
8 دی 91 12:44
ولی شاهکار همه عکس ها، اونی هست که نصف هندونه رو بغل کرده و داره خودشو خفه می کنه تا بلندش کنه!!!..نگاه بکن، یکی از پاهای کوچولوشم رفته تو سینی دیگه! بهداد سلیمی برای بلند کردن وزنه اش تو المپیک انقدر مایه نذاشت که امیر داره اینجا می ذاره! من همین الان برم یه صدقه برای تو بذارم کنار، تا بچه ی مردم رو چشم نزدم!..والله به خدا!
راحله
8 دی 91 18:02
پست مینیمال این بود وای به حال ماکزیمال مثل همیشه زیبا نوشتی من عاشق اون عکسشم که وایساده رو ظرف تخمه ای ول به عمه خانوم باعث شد بیای اینجا وبلاگتو اپ کنی...کاشکی هوراد منم یه عمع داشت هی بهم گیر میداد وبلاگمو اپ کنمدوستت دارم پهلوون من
مادر کوثر
9 دی 91 9:25
سلام عزیزمممممممممم درسته که فاصله زمانیه پست ها مینیمال نیست اما کیفیتشون ماکسیماله خیلی خوشگل و بامزه بود بخصوص قسمت نمازش عکسا هم مثه همیشه جیگر و خوردنی ما بازم بروزیم. مرسی از حضور و نظرات خوشگلتون
عمه عاطفه
9 دی 91 12:12
سلااااااااااااااااااام باورم نمیشه حرفم یه جا برو داشت در بحبوحه ی جواب ندادن برنامه هاو پیش نرفتن کارها، احساس طلسم شدگی اونم تو غربت تنها دلخوشی آدم میشه شنیدن صدای عزیزاش اگه ممکن باشه تصویر ، اونم تصویر یه عسلی مثه امیرحسین میدوستمتون به شدت جیییییگگگگگگگره عمه شه دورش بگردم الهییییییییییییییییییی از اینکه اینقد خاطرم براتون عزیزه مرسی هستم! مرسی فاطمه جونم
شبنم
9 دی 91 21:46
خواهر شوهر و زن داداش وقت کردن یه کم واسه همدیگه پپسی کولا باز کنن!!! *** یکی نیست به من بگه تو تو روابط خانوادگی مردم دخالت می کنی چیکار آخه!! واقعیت اش اینه که من اگر یه دختر کوچیک تر از امیرحسین داشتم،این روابط خانواده گی حتما گسترش پیدا می کرد!، و اونوقت منم یکی از اعضای خانواده می شدم کلا!!
مامان نيروانا
10 دی 91 9:38
خداييش وقتي ديدم مينيمال گفتم الان اسكرول كنم تمومه ولي مگه تموم ميشه، خوشم مياد كه از افعال معكوس استفاده ميكني فاطمه جونم و اما حالا داشته باش وروجك بازياي اميرحسينت رو كه تازه اولشه و از اونجايي كه هرچي اميرحسين تا حالا ديدم ماشالا ماشالا از سطح بالاي انرژي برخوردار بودن خودت رو آماده كن براي چيزايي خيلي بالاتر از فرود اومدن ورجك 11 كيلويي روي سرت حين سجده و بالا رفتن از مبل و ريخت و پاش آجيل و بلندكردن هندونه و ... اصلن هم جاي نگراني نيست،‌خدا خودش يه قوتي بهت ميده كه از پسش برميايي به شيريني. ولي اون اثر آرشيتكتيش واقعاً دلبره مخصوصاً كه باني و بنا كنار هم همچين خيلي عشقه. همينجور ابداعاتش رو تشويق كن فاطمه جونم،‌ آفرين. و حسابي از طرف من بچلونش راستي اگه رأي گيريه منم به همون عكس لختش با شال و كلاه رأي ميدم و فيگور مهندسيش ،‌ تصدقش
راحله
10 دی 91 10:55
خخخخخخخ فاطمه عاشق مامانت شدم اتفاقا یه بار دیگه هم دیدم انلاین بود دلم میخواستم باهاش حرف بزنم ولی خجالت کشیدم فاطمه که خودش اینقدر ماه و مهربونه دیگه خدا میدونه مامانش چه فرشته ایه مامان خودمم چند روزیه یاد گرفته چت میکنه باهام
مامان نیایش
10 دی 91 17:20
عزیز دلم نمیدونی چه قدر دلم برات تنگ شده بود دلم میخواد قورتت بدم درسته اینقدر بامزه شدی تومامانی اینجوری هم خیلی با حال نوشتی همیشه که نباید احساسی نوشت هاخیلی قشنگ نوشتی مخصوصا قسمت نماز رو منم باید بگم جانا سخن از زبان ما میگویی ببوس این کوچولوی دوست داشتنی نازت رو از طرف من تا یه روز یگیرش بیارم عکس هاش هم خیلی قشنگ بود عالی همه عکس هاش قشنگ و خوردنیه =D >من خودم تنهایی فدای اون معماری و هندونه بلند کردنت و شیرین کاریات میشم
مادر کوثر
10 دی 91 17:34
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست رود دنیا جاریست....
خاله سحر
12 دی 91 17:09
آخ خيلي دلم براش تنگ شده جيگرم حال اومد قل قل خالشه ... امروز داشتم فكر ميكردم نكنه چون ي مدته نديدمش منو يادش بره باز باهام غريبي كنه؟؟؟؟
مامان امیرحسین
12 دی 91 19:44
سلام امیرحسین جونم کچل کوچولوی خوشمزه دلم می خواد بخورمت.هام هام ... خیلی دوستت دارم.چه عکس های خوشگلی هم داری .
مامان ابوالفضلم
16 دی 91 14:46
ای جانم قسمت نمازش خیلی باحال بود کلی خندیدم. برجش هم خیلی قشنگه و نگاه افتخار امیزش.
مامان علی
16 دی 91 20:51
خيلي قشنگ و بامزه نوشتی ، با تک تک جملاتت خنديدم ، انگار که کسی کلمه به کلمه اینها رو از زبان من نوشته باشه همه لحظاتي كه خودم بودم.باورت میشه خوابيدن يادم رفته، نه اينكه نياز نداشته باشم، اما دايم هوشيارم، بايد باشم... الهي من اين پسرك ناز رو ببينم يك روزی، خيلي شيرينه، سلامت باشه
مامان علی
16 دی 91 20:57
این وروجک ها خوب راه و رسم دلبری رو بلدند ها .... هر لحظه شون تکرار نشدنیه ...عکسا مث همیشه عالی بود . جیگر این آرشیتکتت رو برم من قربون اون نگاه کردن با انگیزه ش بِِِِــــــــــرم ببوسش این گل پسر روضمنابرو خدا روشکر کن همین پوست موزم می خوره علی که تا حالا لب به هیچ نوع میوه ای نزده هییییچ نوع باورت میشه
مامان علی
16 دی 91 21:01
و اما عکسا ی آتلیه: من اون امیرحسین با گوشی رو حتما خام خام می خورم ولی این دلیل نمیشه منم مث بقیه دلم ضعف نره واسه اون عکس اولی با لباس کماندوئی همین الان براش زدم به تخته هزار ماشالله.
مامان علی
16 دی 91 21:08
و اما در مورد سبک وسیاق این پستت : ..گفتی که حس شاعرانگیت از کف رفته. عزیزم شاید نوشته های احساسی به خاطرمحزون بودنش دلنشین تر بنظر بیاد ولی تو حرفات همه به دل میشینن همه حرفات هم قشنگن دختر جان. همیناست که ما رو به هم نزدیک میکنه. گرچه همیشه آرزو می کنم دلت شاد باشه اما قلمت رو هر جور برقصه من دوست دارم درست مثل خودت عزیزم
مامان علی
16 دی 91 21:54
مخلص کلوم من اصلا اصلا اصلا از حرفات ناراحت نشدم . منظورم از اون بغضی که ترکید ،حس غریبی بود که توی کامنتت موج می زد. من عاشق اصول اخلاق -وبلاگی صاف و ساده ت هستم فاطمه . ومن خرسندم ازینکه شاگردی دلای پاکی مث تورو بکنم . حق با تو بود من گاهی وقتا فقط به خودم فکر کردم ازت ممنونم که یادآوریم کردی
مامان ماهان
17 دی 91 16:32
فدای تو شیرین عسل.یعنی جون میدی واسه قورت دادن.آخرش یه روز میخورمت. موهاشو ببین کچل خان.
لحظه های من و تو
18 دی 91 17:02
خیلی جالب بود . دستت درد نکنه ، با کلی ذوق و خنده میخوندم . خوش بحالت . حس قشنگیه . دعا کن تجربش کنم
صدای مهربانی
18 دی 91 17:04
نی نی ملوسی دارین به وبلاگ منم سر بزنید
مامان ابوالفضلم
20 دی 91 1:54
سلام بروزیم بدو بیا جونم.
راحله
24 دی 91 12:22
فاطمه جون چرا زودتر نمیای اپ شی دلم برات تنگ شدهامیر حسین جونمو ببوس
ضحی
24 دی 91 16:17
اخه چقدر نازه این پسرت فاطمه جون منم میخوام عکسای اتلیه ی هدی رو بذارم ولی وقت نمیکنم
فاطمه
24 دی 91 19:17
سلام فاطمه جون خوبی عزیزم. خیلی پست قشنگی بود در مورد شیطنتای امیرحسین جون اونقدر خندم گرفته خصوصا در مورد نماز شما واقعا آدم گاها اونجوری میشه با حضور دو تا فسقلی خودمم تجربه کردم . راستی نیگا نکن الان کامنت میذارما پستت رو خیلی وقته خوندم همیشه پیگیر وب این خان والا هستم. ببوسش . سلام برسون یاحق
مامان شايان
25 دی 91 17:49
سلام پسرم شايان تو مسابقه ي تولد 2 سالگي ني ني وبلاگ شركت كرده و منتظر دستاي پر مهر شماست تا 2 تا راي خوشكل بديد منتظريما... زود بيايد .شماره 22 تا دوشنبه فقط وقت داريماينم لينكشhttp://koodakeman91.niniweblog.com/post1099.php
مادر کوثر
26 دی 91 11:34
سلام سلام تشریف نمیارید؟ دلمون تنگ شده با پست های مسافرت و فرار از آلودگی تهران به روزیم
راحله
30 دی 91 10:38
فاطمه جون جدی جدی نگرانتم چرا جواب مسیجمو نمیدی؟ مگه قهری باهام؟من کار بدی کردم؟ بیا بابا یه عالمه حرف دارم باهات