برای شبنمی لطیف...
شبنم عزیزم...
دلت را اگر شکسته اند بگذار که سخت تر بشکنند که خدای مهربانی ها در دل های
شکسته است...
خدایی پشت آن تکه های بلور دلت ایستاده است و منتظر است تا در آن دم که سخت
دل شکسته ای دست به دعا برداری و بخواهی از او آنچه را که باید....
و من بی شک بارها و بارها این لحظه ناب را چشیده ام و رویایی شیرین که در پس این
کابوس از راه خواهد رسید و تلخی این روزها را از کامت خواهد زدود...
و هر گاه که دلم را تلخ ترشکستند، دست مهربان پروردگارم شیرین تر نوازشم کرد...
از همان روز نخست انسان را در رنج آفریدند و تو نیز نیک این را میدانی و رنج ها هر چه
عمیقتر باشد آدمی را از انسانیت به ربوبیت بیشتر راهنماست...
به فدای دل نازکت که زخم های مادرانه اش را اینگونه نمک میپاشند...
اما تو برخیز و دوباره سلام کن به آنها که به بودنت خوشند...برخیز و سلام کن به
آنها که عطر حضورت را در خانه های مجازیشان پاس میدارند...دوباره مهربان شو
با دل هایی که تو را میخواهند و از راهی دور مشتاق بوی تنت هستند...روزی که
کودکشان را در آغوش تو بگذارند و یکی از بهترین خاله های دنیا را به او معرفی کنند...
خواهر ندیده ام...
تو به ما درس عشق آموختی...چگونه فراموشت کنیم؟تو به ما آموختی میتوان عشق
را در راه عشق سربرید...و عاشقانه در خونش غلتید و دم برنیاورد...تو و همسر مهربانت
در برگ برگ صفحات وب نامه ات به ما آموختید که فرزند گرچه بودنش شیرینی و حلاوتی
است بی نظیر...اما عشق آن هنگام که به اوج خود رسید تمامی طعم ها را در خود ذوب
میکند...حال که شیرینی داشتن فرزند را در عشق نابتان ذوب کردید ،چرا تلخی کنایه های
حسودان و عنودان را به زلال جاری این رود پرخروش نمیسپاری؟
بیا و برگرد....
روزهاست که پست خداحافظیت را خوانده ام...پستی که بغض را در گلویم نشاند و دستم
را برای نگاشتن نظری که نظرت را عوض کند سست کرد...
صبوری کردم تا آتش دل نازنینت فروبنشیند و این خواهش را در این پست برایت بنگارم...
بیا و برگرد...
تنگ بلور نازک دلت را به دستان قدرتمند خدایی بسپار که حافظ تو و عشق توست...
بیا و برگرد....