امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

مسافری از بهشت

نع!

1392/3/4 21:11
2,309 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستای نازنینم که مرتب احوال پرس ما بودین.من بخدا

شرمنده روی ماهتونم.یه مدته اینترنت ندارم.الانم از خونه مادر همسر گرامی

که به لطف برگشت عمه عاطفه اینترنت پرسرعت دار شدن دارم پست میذارم.

یعنی پستم رو خرده خرده و با وچود ضیق شدیدددددددددد وقت آماده کردم 

و اومدم اینجا پستش کنم.(ضیق رو درست نوشتم آیا؟سوال)یعنی من نمیدونم 

از دست این شرکتهای اینترنتی سرم رو به کدوم دیوار نرمی بکوبم که زیاد هم 

سرم آسیب نبینه!خیر سرمون گفتم از دست اینترنت گازوییلی مخابرات که دیگه

این اواخر منو به خاطرات دوران دایل آپ پیوند میداد!راحت بشم و یه شرکت

درست و حسابی رو جایگزین کنم که ایام انتخابات که سرعتها همینجوریش هم 

پایینه کم حرص بخورم و دنبال دیوار نرم بگردم...که این شد که میبینین!

الان فقط دقیق یک هفته است که طول کشیده تا مخابرات اشتراکمو جمع کنه.

عصبانیعصبانیحالا حتما یک هفته هم طول میکشه تا شاتل وصل بشه و تا اونوقت

انتخابات هم تموم شده و ما بی خبر از دنیا....ناراحت

بگذریم.روز پدر رو با تاخیر به همه باباهای خوب دنیا و از جمله بابای مهربون خودم

تبریک میگم و براش آرزوی موفقیت میکنم در امری که انشاالله وقتی قطعی شد 

خبرش رو تو همین وبلاگ با سور و سرنا اعلام میکنم.چشمک

و به همسر مهربونم که نه فقط برای امیرحسین بهترینه که برای کودک درون منم

خداییش از پدری هیچی کم نگذاشته و نمیگذاره.زبانبرای همین من و امیرحسین

عاشقشیم

و براش بهترینها رو از خدای مهربون میخوایم .ایشالا که سایه پر مهر هر دوشون روی 

سرمون باشه.

و حالا قسمتی از عکسهای مشهد بعلاوه یه پست یکم جامونده:

.....................................................................

شب آخری که مشهد بودیم تصمیم بر اون شد که بریم و گشتی توی شهر بزنیم

و با المان ها ی زیبای نوروزی عکس بگیریم.

نماد زیبای یکی از درهای حرم 

 

من و امیر و بابا با همدگیه 1392 کیلوییم!

 

و امیر حسین اینجا فقط 2 کیلو بیشتر نیس!

این المان زیبا هم درب ورودی حرم کار شده بود.اینم اولین عکس من تو وبلاگ خودم!

حالا اینو داشته باشین تا عکسای نمای نزدیک رو رو نمایی کنیم!

 

المانهای کلاه قرمزیو بر و بچز رو در بدو ورود به مشهد تو میدون تقی آباد

وقت برگشت از فرودگاه دیدم و ذوق زده از بابا خواستم عکس بگیریم.البته با گوشی.

خوب شد.آخه امیرحسین اینجا قبل مریضی و تپل بود.به نظرم المانها بسیار زیبا

ولی غول پیکر بودن!

نون بخرم؟نفت چی؟ دیگه فکر نکنم پسرخاله هم از این پیشنهادای سخاوتمندانه بده!

چون نون و نفت اونقتا که اون تعارفش میکرد خیلی ارزونتر بود!

hero of BABAEES! & Amir hosseyn.Happy new year!

پشتکار که داشته باشی یعنی ببعی هم که باشه پیشرفت میکنی!

فامیل دور بدو داداش دارن در میزنن!

پسر عمه زا هووووووووو

 

گفتم کنار من واینستا ژست بگیر یا نگفنم؟ها؟گفتم یا نگفتم؟!

 

همونجا توی ماشین بود که مامان فرشته

مرتب از امیرحسین میپرسید میدونی چی شده؟میدونی چه خبره؟میدونی داریم

کجا میریم؟میدونی....

امیرحسینم احتمالا برای پاسخ دادن به یه مادربزرگ کنجکاو که مرتب سوال میپرسید

با سرسختی گفت نععععع!نیشخندخنده

شاید این اولین کلمه ارادی امیرحسین بود که به زبون میاورد.یعنی با توجه به سوال

پاسخ میداد و تقلید نمیکرد.مثلا وقتی میپرسی بابا کجاست جوابی نداره بده اما در

جواب خبر داری بابا کجاست میگه نه!و بازی بی پایان ما با همین یک کلمه شروع شد!

امیرحسین میدونی چقدر دوستت دارم؟

نع!

امیرحسین میدونی بابا عاشقته؟

نع!

امیرحسین میدونی کنترل کجاست ؟

نع!

حالا چند روز پیش هم از عزیز جونش نه بابا یاد گرفته بود که موقعیت های بامزه ای

خلق میکرد....امیر حسین میدونی این کیکو کی گاز زده انداخته اینجا؟

نه بابا!

امیر حسین بریم دستشویی؟

نه بابا!

و خلاصه.....ما همچنان تو کفیم تا پسرمون حرف بزنه و از اونجا که پسرمون عاشق

کف و کف بازی در حموم هست ما رو اینجوری بیشتر میپسنده !

...........................................................................................

یعنی من عاشقتم وقتی شبا دارم از خواب پرپر میزنم و بعد از یه پروسه طولانی شیر

دادن باید پروسه بعدی که روی پا گذاشتن و تاب دادن رو شروع کنیم تا شما بخوابی

و بعد بجای اون که بخوای مرتب پاهاتو بالا میبری و جفت پا لگد نثار شکم بیچاره من

میکنی

و عاقبت بعد از اینکه خسته میشی با صدای لالایی من تازه شروع میکنی

به سینه زنی!!!!!

 

...........................................................................................

دیگه پسرمون اونقدر قدش بلند شده که به شدت باید مراقب بود.چند وقتیه که دستش

به دستگیره درها میرسه و مثل خان ها با غرور و افتخار هر دری رو باز میکنه و کلی هم

مشعوف میشه !

یکی دوروزه هر چیزی روی گاز یا کابینت هم باشه برمیداره.قبلا فقط اونقدر قدش میرسید

که چیزی رو بذاره

ولی الان به برداشتن هم قدش میرسه.امروز صبح یه تخم مرغ آب

پز کرده بودم . همونجور گاز رو خاموش کرده بودم تا سرد بشه برای بیدار شدنش.

وقتی بیدار شد صبحانه دیگه ای بهش دادم و اصلا تخم مرغه یادم رفته بود.

یهو دیدم امیرحسین با یه تخم مرغ آب پز توی دستش کخ داره گازش میزنه وارد شد!

شیرجوش رو بدون اینکه آبش بریزه از گاز آورده بود پایین و بعد کله تخم مرغ رو کنده بود!

تا پوستش رو نخوره !جل الخالق!

(بله بله حواسم هست که دیگه رو شعله های جلویی گاز غذا درست نکنم)

....................................................................................

جدیدا پسرمون یه شرکتی ثبت کرده به" نام امیرحسین و بر وبچز و شرکا و...."

کار شرکتشم حمل و نقل هر جور اسباب و اثاثیه و سایل و....هست.مثلا تمام وسایل

کشوی دراور رو دونه به دونه میاره و میدهدست من.بعد دونه دونه برمیگردونه و با دقت

میذاره سر جاش!البته همیشه این شانس رو نداریم که بذاره سرجاش و ما باید در

ادامه کار شرکت حمل و نقل ایشون وسایل رو برگردونیم سرجاش.

و گاهی هم مدتها دنبالشون بگردیم.

..................................................................................

.ورژن جدید ماجراهای نماز اینکه:

دیگه ازدزدیدن مهر خبری نیست و پسرمون نسبتا عاقل شده.اما چون علاقه شدیدی

به نماز خوندن داره وقتی نمازگزار بیچاره سرش رو روی مهر میذاره و مانع از ادامه نماز

ایشون میشه، سر نمازگزار بیچاره رو به زور از روی مهر بلند میکنه.اگه بابا باشه از

موهاش میگیره و بلندش میکنه . اگه مامان باشه با چادرش!

کار دیگه اینکه مرتبا و بی وقفه مهر رو پشت و رو میکنه.پوریا میگه پسرم قراره شاطر

بشه!داره مهرو پشت و رو میکنه که خوب برشته بشه نسوزه!

............................................................................

جدیدا ازش عکس که میگیرم به سمت دربین حمله نمیکنه وایمیسته عکس بگیرم.

گاهی ادا هم در میاره!بعد بدو بدو میاد عکسشو نگاه کنه ببینه چطور از آب دراومده!

صرفا جهت اطلاعتون باید عرض کنم که امیرحسین الان این شکلیه!این عکس پریشبه.

 

.............................................................................

من دیگه واقعا از دست سریال بیرون ریختن کابینت ها توسط امیر و جمع کردنشون

توسط مامان امیر خسته شدم.

اینقدر هم بزرگ شده که در کابینت رو با هرچی ببندم بازش کنه.حتی بلده روبانها رو

که پاپیون کردم از کجاش بکشه که باز بشه.دیروز مشغول آشپزی و شیرینی پزی همزمان

بودم و فرصت غر زدن به امیرحسین و مرتب جمع کردن وسایل کابینتا ازروی زمین ر نداشتم.

آخر آشپزی چشم که باز کردم دیدم حداقل نصف وسایل هر کابینت

روی زمینه بعلاوه کثیف کاری های آشپزی خودم.یعنی رحم و مروت هم خوب چیزیه!

 

............................................................

کی میدونه چی کجاست؟ این روزها دنبال هر چی میگردی نیست!از روغن و نمک بگیر

که زیر گازند تا وردنه که زیر مبله تا گوشی تلفن خونه که توکمد روغنه تا ادویه ها که هر

کدوم یه گوشه ای قایم شدند!از کنترل تلویزیون و دوربین و موبایلامون و سویچ ماشین

دیگه جیزی نمیگم! بگذرین از اینکه اگه سوویچ ماشین بی هوا دستش بیفته و بدون

نظارت اون بابای بیچاره است کهباید بدو بدو بره پایین تا در پارکینگ که امیرحسین

با ریموت باز کرده ببنده!

از گوشی های موبایل نگو که پسرم کار کردن با هر گوشی لمسی رو بلده و برامون

جالب بود که گوشی عمه اش که اولین بار دستش افتاد چطور کار کردن باهاش رو

سریع یاد گرفت و انگری بردزش رو پیدا کرد.و حالا خودش یاد گرفته چطور با این پرنده های

عصبانی بازی کنه و دست از سر کچل ما برداشته.ولی اگه گوشی دستش باشه فقط

بازی نمیکنه.اونقدر با برنامه های مختلف ور میره که من بیچاره کارم با هارد ریست هم

درست نمیشه.گذشته از اینکه به هر کس که دوست داشته باشه هم زنگ میزنه و

ما مرتبا باید از این و اون عذرخواهی کنیم!

لطفا از اونایی که شعار میدن خوب اینا رو از جلوی دست بچه بردار

خواهش میکنم شعار ندن!چون اگه بچه یه چیزی بخواد و بهش ندی بتید منتظر عواقبش

هم باشی.و من ترجیح میدم نه

گفتن رو بذارم برای چیزای مهمتر تا "نه " براش عادی نشه و بدونه فرق هست بین

"نه "های مامانش و "نع" های خودش!

...................................................................

پسرم داشت حیاط خونه مامان فرشته رو جارو میکرد!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (21)

عمه عاطفه
5 خرداد 92 3:18
اینجوریاس دیگه شاهد همه ی تصاویر از نزدیک و پخش مستقیم هستیم یه حالی میده
راحله
5 خرداد 92 11:56
سلام به روی ماهت فاطمه جونم آخ جوووووون پست جدید اونم با اینهمه عکس واااااااااااای قلبم وااااااااااای خدای من موهای گل پسرو ببین یعنی از عید به اینور موهاش بدون اغراق دو برابر شده چیکارش کردی فاطمه جونم راستشو بگووووو نکنه مو کاشتین براش؟ نع! نع! اینطوری نمیشه! باید خودم بیام از نزدیک ببینم تا باورم بشه خااااانوم دکتر ما بالاخره رو نمایی کرد هوررررررررررررررررررررا دست سوت هووووووراااااا بابا تو اینهمه عکسای خوشکل خوشکل داشتی و رو نکرده بودی؟یعنی باید اونوقدر دیر بیای آپ کنی تا انتخابات از راه برسه و سرعت اینترنت لاک پشتی بشه آیا؟ ببین توروخدا بچم چه عااااشقونه به کلاه قرمزی نگاه میکنه ببین از بس هیجان زده شدم پست جدیدتو دیدم نیمتونم جلو خودمو بگیرم هی دارم سخنرانی میکنم امیر حسین نانازمو ببوووووووس انشالله هر چه زودتر شاتل دار شین
آشتی
5 خرداد 92 14:00
سلام فاطمه جون. اولا که خوشحالم دیدمت! بعدش هم من خیلی از قیافه پسرت خوشم میاد. خیلی با مزه است. من کلا این چهره ها واسم جالبند! گاهی هم مانی رو میذارم جلوم و هی می خندم! آخه قیافه بعضی از بچه ها خیلی خنده دارند! یه وقت ناراحت نشی ها! کلا بچه ها واسه من جالبند! خدا همه شونو حفظ کنه. از جمع و جور نگو که دلم خونه!!!!!!!!!! یعنی همین دیشب میخواستم از خونه دیگه بیام بیرون و برم پی کار خودم! اگه خونه ام رو عوض کنم، میگم کابینت های پایین رو دربیارن و همه رو بذارن بالای کابینت بالایی ها. که دست هیچ بچه ای بهش نرسه. حتی دست خودم!!!!!!!!!! کاملا درکت میکنم. من این روزها رو گذرونده و در حال گذرونم!!!
صفورا
5 خرداد 92 17:29
سلام عالی بود مرسی لذت بردیم
منا مامان الینا
6 خرداد 92 10:17
سلام فاطمه جون حالا نمیشد یه شات نزدیکتر از خودت میذاشتی خانومی؟!! یا اینم باز میخوای بذاری تقصیر اینترنت !!! دلمون اینقدر برای این ای کیو سان مو دار شده تنگ شده بود که نگو نگو و نپرس و نپرس!!! قربون اون نععع گفتنش جیگلی من وای از این پروسه خوابوندن این فینگیلی نگو که دل ما هم خونه خواهر!!!! الینا که تازه شبا موقع خواب یادش می افته جیغ بکشه اونم چه جیغهایی تصور کن شبا ساعت 12 شب به بعد تو اتاق خواب جیییغ میکشه ها !!! شرمنده همسایه بغلی و طبقه پایینی هستیم که هر روز صبح تو راهرو میبینمشون!!! ای جانم اون تخم مرغ گاز زدنشو بخولمش من مامانش!!! ببینم امیر جانمان تو شرکتش استخدامی ندارن؟ واسه برادر شوهرم میخوام تازه درسش تمام شده! ای جانم عکس گرفتن و عکس دیدنشو عسیس دلم کللللللن خیلی دوستون داریم !
مریم
6 خرداد 92 10:19
سلام چه خوب شد اومدیم اینجا المانهای نوروزی شهرمونو دیدیم !!!!!!!!ممنون که نشونمون دادی مبارکه بالاخره پسرت زا پروفسوربودن دراومد !
مائده(ني ني بوس)
6 خرداد 92 17:23
معلومه كه خيلي خوش گذشته.زيارتتونم قبول.امير حسين جون براي خودت ديگه آقايي شدي ها فقط بايد وقتي وسايل خونه رو ريختي بيرون دوباره بذارشون سر جاش ديگه
مامان زینب
7 خرداد 92 7:18
عزیزم امیرحسین چقدر بزرگ شدی خاله. قربونت برم که انقده شیطونی می کنی. مامانش یه ماچ سفت از اون لپ قشنگش بکن.
سعیده
9 خرداد 92 2:01
کلی قربون صدقت رفتم...انگار داری می یای دلتنگترت شدم عزیزم چقد شبیه مامان کلوچتی عسیسم با دیدن عکس مامان فاطمه کلی ذوق کردیما...خیلی راستی آقا پوریا ،آقای دکتر روز پدر و صمیمانه تبریک می گم و می دونم یکی از بهترین پدرهایی... همیشه در کنار هم شاد و خرم باشین
شبنم
9 خرداد 92 14:21
امیر حسین..مرد کوچک من!..این تویی خاله؟ الهی من بگردم دور این پسر دلربا که دیگه برای خودش آقایی شده.. دلم برات شده بود اندازه شصت پای چپ یه نوزاد دوروزه ی مورچه!!! و الان ذوق زده شدم از خوندن کارهای جدیدی که یاد گرفتی، حرف ها و جواب هایی که به اراده خودت می دی، دلبری هایی که همچنان از مامان و بابا می کنی و تخم مرغ هایی که از روی سر گاز خودت تهنای تهنا برمی داری و سر بیچاره شون رو گاز می زنی! و از دیدن عکس هایی که یکی از یکی زیباتر بودن. مشهد که بودی واسه خاله شبنمت دعا کردی؟! می دونی،فردا دارم می رم دنبال راهی که معلوم نیست انتهاش چی باشه، تو با قلب کوچولوت دعا کن برام.............
شبنم
9 خرداد 92 14:23
نگاه کن تو رو خدا، حالا یه بارم که از خودش عکس گذاشته، از فاصله شونصد متری!!! اون شخصی که داشته از تو عکس می گرفته، اگر یه کم دیگه رفته بود عقب تر، از اون سمت کره زمین، می رسید به خودت!
شبنم
9 خرداد 92 14:24
اصلا ببین، من از ایتالیا که برگشتم، اگر رمز عکس هام رو به تو یکی دادم! (یه بار از راحله توی پت پرسیدم، مامی امیرحسین چه شکلی یه، گفت: امیرحسین + روسری!!!!) ولی تو این عکس که هیچی مشخص نبود..
مامان نیایش
15 خرداد 92 16:01
عززززززززززززیزززززززززززززززززززم فاطمه جون چه خوب که بالاخره پست جدید گذاشتی دلمون براتون تنگ شده بوداااااااااااااا وای چه قدر هم طولانیه این پستت اول از کجا شروع کنم از آرزو برای موفقیت بابایی و تبریک روز پدر از عکس های خیلی خیلی قشنگی که گذاشتی وای مشهد واقعا خیلی اوضاعش بهتر شده با این شهردار جدیدی که داشت واقعا خیلی قشنگ و عالی کار کرده خدا عمرش بده و قربون امیر حسین نازم با این شیرین کاری هاش با اون قد بلندیش با اون نع نع گفتنش عززززززززیززززززززززززززززم شیرینم خوش خنده ی من همیشه بخند
شیما
25 خرداد 92 15:31
سلام فاطمه جوووووووون خیلی خوشحال شدم چشمم به جمالت روشن شد عکسای امیرحسینم که همگی خیلی خوشجلللللللل اینقدر باحوصله همه چیز رو مینویسی که آدم نمیدونه راجع به کدومش نظر بده! پس فقط میگم همه چی عالیییی
منا مامان الینا
28 خرداد 92 10:52
فاطمه ما امروز دلمون تنگ شده خیلی خیلی هم برای تو هم برای امیرت اینقدر اینجا را دیر به دیر آپ نکن عزیزم یهو نیای بعد از چند سال بگی امیر دوماد شد!!!! پس اون بازی وبلاگیه چی شد منتظریما!!!
شبنم
1 تیر 92 0:09
خصوصی
شبنم
1 تیر 92 13:31
یه خصوصی هست، بخونش.
مامان نیایش
1 تیر 92 13:46
عزیزم ممنونم از محبتت ما هم دلتنگتونیم چرا پس آپ نکردی من کلی با ذوق اومدم اینجا این شکلی شدم امیر حسینم رو ببوس
فاطمه
1 تیر 92 23:28
شبنم
2 تیر 92 17:24
سه تا کامنت خصوصی برات گذاشتم، که امیدوارم هر سه تاشون ثبت شده باشن. بخون شون لطفا..مرسی.
مرضیه مامان امیرحسین
5 تیر 92 16:36
اخی مامان مهربون خدا نگهدار خودتو خونوادت باشه ببوس پسر نازتو من لینکت کردم اگه اجازه بدی تو هم لینکم کن خوشحال میشم