سلامی دوباره...
سلام به همه دوستای نازنین و روزه دارم.امیدوارم شبهای قدر رو پربار و دست
پر از درگاه رحمت الهی سپری کرده باشین.امیدوارم روزه داری تو این روزهای
بلند بهتون سخت نگذشته باشه.تو همین چند روز باقیمانده ما رو هم از دعا
فراموش نکنین.
امسال انشاالله قراره مامان فرشته مشرف بشن حج تمتع.تو تبریز رسمه که قبل
رفتن حاجی اطرافیان براش یه مهمونی میگیرن که توی اون با فامیل و دوستان
خداحافظی کنه و حلال بودی بطلبه.این بود که مادربزرگم یه فکر بکر کرد که مهمونی
افطارشون رو به افتخار مامان و بزرگتر از هر سال بگیرن.و مامان هم از مشهد
پاشه بره تبریز که دیگه دوتاش یه کاسه بشه.این شد که ما هم به این مهمونی
دعوت شدیم.و از خدا خواسته!شال و کلاه کردیم که بریم.جای همتون خالی
خوردیم به تولد هدی کوچولو دختر خال ی قلقلی خودم که از امیرحسین 40 روز
بزرگتره البته با ماه قمری یعنی 10 رمضان.و محمد مهدی پسر داییم که 13 ساله
شد.البته مهدی و ضحی(خواهر هدی)ماشالا چنان سر به سقف آسمون ساییدن
که عمرا به ترتیب 13 و 14 ساله به نظر بیان!هر کدوم 1.79 سانت قدشونه!
یعنی از در که رفتم تو خشکم زد!قشنگی مهمونی های فامیلی همینه.مرتب
خشکت میزنه!یعنی همش باید منو تکون میدادن تا از خشکی در بیام
بخصوص تو مهمونی افطاری که شاید سالها بود خیلی از افراد فامیل رو ندیده بودم.
چقدررررر مجردایی که مزدوج شده بودن...چقدرررر مزدوجهاییی که بچه داشتن...
چقدر کوچولوهایی که قد کشیده بودنو دیگه نمیشد بهشون گفت کوچولو....
ناگفته نماند منم برای اونا همینقدر آدم فضایی محسوب میشدم ها!چون
خیلی هاشون از مهمونی نامزدیم تا حالا منو ندیده بودن.یعنی سال 84!
به من که خیلی خوش گذشت.پوریا هم سر میز شام چون دیر رسید و رفته بود ارومیه
تسویه حساب قطعی کنه افتاده بود کنار پسرخاله های مامانم و اونقدر خندونده
بودنش و بهش خوش گذشته بود که تا چند روز کیفور بود!
تو این عکس همه نوه هستن غیر از امیرحسین که نتیجه است.یعنی کشتیم خودمونو
تا اینقدر دست توی کیک نکنه.خوبه بچم کیک ندیده نیست!مهدی و ضحی که مشخصه
کدومان دیگه!هدی و امیرحسینم که معلومن.اون دوتا دختر کوچولو اسری و نازنین زهرا
دختر دوتا دایی هام.و اون پسر تپلی بغل امیر حسین هم یه امیرحسین دیگه است!
بعلللله من با بی شرمی تمام اسم پسر داییمو گذاشتم رو بچم!ما اینیم دیگه!
..............................................................
یکی از کارهای بامزه ای که البته زیاد جدید هم نیست اینه که امیرحسین یه نفر
رو که اولها اختصاصا مامانش بود و حالا به مامان بزرگها و گاهی باباش هم گسترش
پیدا کرده،شکار میکنه .بعد پیرهن شکارش رو میزنه بالا و دهنش کوچولوش رو میذاره
روشکم شکار و تا جاییکه قدرت داره فوت میکنه!و بعد از خنده های بی امان شکار بیچارش
که داره قلقلک کش میشه لذت میبره!
...................................................................
جدیدا پسرمون عروسک دوست و بویژه شدیدا لاکی دوست شده!تا جاییکه
لاکی رو بغل میکنه .بوس میکنه و گاهی حتی تو بغلش میگیره و لالا میکنه!
گاهی هم لاکی رو لالا میده!
عمه عاطفه میگفت کاشکی من لاکی بودم!
....................................................................
از شما چه پنهون چند ماهی هست که سعی میکنم ورزش تو برنامه ام باشه.
حالا یا یا سی دی و یا روی تردمیل و یا هم بیرون و کالسکه روی.
قبلنا امیرحسین اجازه ورزش کردن بهم نمیداد و لاجرم باید در مواقعی این کاررو
انجام میدادم که خواب باشه.ولی چند وقتی هست که اجازمون دست خودمونه!
و دیدن ورزش کردن من و تقلیدش از طرف امیر باعث خلق صحنه های بامزه ای
میشه .از خوابیدنش کنار من و تلاش بی حد و حصرش برای دراز نشست رفتن
بگیر....تا بشین و پاشو کردنش و دمبل زدن!عشقش برای تردمیل سواری هم سرجای
خودش.گاهی مجبور میشم اجازه بدم با سرعت کم یکم روی تردمیل یاده روی کنه
تا قوی بشه بچم!دمبل زدنش هم خیلی بانمکه!فسقلی!وقتی هم خسته میشه
یه ظرفی تلفنی چیزی میگیره دستش و نگهمیداره جلوی صفحه تردمیل که وقتی صفحه
میچرخه صدا بده و اقا ریسه بره!یعنی گوشی تلفن خونه یه شکلی شده انگار از معده
دایناسور دراومده!
و البته از ورزشهای مورد علاقه ایشون همانا وزنه برداری میباشد:
البته این عکس نسبتا قدیمیه
.................................................
من دیگه تقریبا میتونم قسم بخورم که امیرحسین وقتی بزرگ بشه وارد شاخه IT و کلا
تکنولوژی میشه.کارهایی که تو این زمینه میکنه گاهی واقعا منو به حیرت میندازه.دیگه
خودش قشنگ در لب تاب رو باز میکنه.روشنش میکنه ...در مرحله لزوم روی LOG IN کلیک
میکنه.لازم به ذکره که خود من روزها طول کشید تا عادت کردم با تاچ پد کار کنم.اصلا موس
رو جمع کردم تا مجبور بشم با تاچ پد کار کنم و حالا این فسقلی انگار مادرزاد تو شیکم مامانش
لب تاب داشته!
با همون تاچ پد روی آیکون انگری بردز کلیک میکنه و مراحل بعد...برام جالبه که بلده
وقتی یه صفحه باید بسته بشه از ضربدر گوشه صفحه بسته میشه.برام جالبه که از بین
اونهمه دکمه ردیف بالا بلده که با F5 بازی رفرش میشه!حتی یاد گرفته که با دبل
کلیک میشه پرنده ها رو شلیک کرد اما بلد نیست چطور دبل کلیک رو نگهداره.انسان
واقعا چه موجود شگفت انگیزیه.
خیلی دلم میخواست
اگر حتی به این شاخه علاقه هم داره همه دنیاشو تشکیل نده.دلم میخواست تو
فضای بچگی های قدیم بزرگ بشه.با بازی های بدنی.با همبازی های واقعی.اما انگار
همه چیز اونطور که ما میخوایم نمیشه.گرچه من خودم زیاد این چیزایی که میگم رو تجربه
نکردم.ولی دلم میخواد بچه ام باعطر خونه مادربزرگهاش...با گل و درختای حیاطشون...
با کارتونهایی که ارزشها رو منتقل میکنن...با اسباب بازیهایی که باید دنبالشون بدوی...
و با همه اون چیزی که دهه شصت رو با همه تلخیش تو ذهت بچه های این دهه
شیرین میکنه ...حتی بچه های شهری مثل کرمانشاه که تلخی جنگ رو میشه آمیخته
با استرسی همیشگی و بی دلیل تو تمام رفتار و سکناتشون دید ....و من از این
بابت لعنتی صد چندان به مسببین جنگ میفرستم ...بابت بچه ها...بچه هایی که حق
دارن دنیا بخاطرشون تغییر کنه.بچه هایی که همه دنیای بزرگترها هستن.بچه ها....
من کتاب زیاد خوندم.بخصوص رمان.هم رمان های خارجی و هم ایرانی.رمان های
معروف دنیا و ایران.اما از توی همشون دوتا رمان هست که تاثیر عمیقی روم گذاشت.
یکی که مربوط به دوران نوجوانی میشه و هنوز هم حسی شدید اونروزهام رو با
صبا دختر مهربونی که با مهربونیش دنیا رو تغییر داد فراموش نمیکنم.این رمان که رمان
برتر سال شده بود اسمش بود هوشمندان سیاره اوراک"اثر "فریبا کلهر"شاید
خیلی هاتون خونده باشینش.
و اما رمان دوم که شدیدا توصیه میکنم اگه علاقه به مطالعه دارین از دستش ندین.
"آتش بدون دود"اثر نادر ابراهیمی.که به عنوان برترین اثر ادبی در سی ساله ی
بعد از انقلاب شناخته شد.و نادر ابراهیمی 17 سال از عمرش رو صرف نوشتنش کرد
و به حق زیبا نوشت...
" آلنی " و " مارال " قهرمانهای بی بدیل و البته واقعی این رمان زیبا و تاریخ گونه
دنیا رو برای بچه ها میخواستند...
.....................................................
چقدر حرف زدم!
...................................................
چند تا عکس
دالی موشه!
کمککککک....!
دخمل مامان...
بی ربط!کیک شربتی!جهت آزار روزه داران عزیز صرفا!!!
یک عدد ذوقمرگ!
وبگردی بسه دیگه برین لالا...
..........................................
راستی !دیروز تولدم بود!!!!اگه دارین از فضولی میمیرین 28 سالم تموم شد!
کیک شکلاتی با روکش باتر کریم...اون گل رز رو هم با تافی میوه ای درست کردم.
این عکس رو هم از برشش گرفتم تا اون بافت متراکمش رو نشونتون بدم.
اینم یک عدد آقای همسر که فکر نمیکرد من خودمو تحویل بگیرم و کیک درست
کنم رفته برام کیک خریده.دستش درد نکنه.ولی حالا ما که همش روزه ایم کی اینهمه کیکو
بخوره؟
................................................