امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

مسافری از بهشت

سلامی دوباره...

1392/5/10 16:08
2,006 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستای نازنین و روزه دارم.امیدوارم شبهای قدر رو پربار و دست 

پر از درگاه رحمت الهی سپری کرده باشین.امیدوارم روزه داری تو این روزهای 

بلند بهتون سخت نگذشته باشه.تو همین چند روز باقیمانده ما رو هم از دعا 

فراموش نکنین.

امسال انشاالله قراره مامان فرشته مشرف بشن حج تمتع.تو تبریز رسمه که قبل

رفتن حاجی اطرافیان براش یه مهمونی میگیرن که توی اون با فامیل و دوستان 

خداحافظی  کنه و حلال بودی بطلبه.این بود که مادربزرگم یه فکر بکر کرد که مهمونی

افطارشون رو به افتخار مامان و بزرگتر از هر سال بگیرن.و مامان هم از مشهد 

پاشه بره تبریز که دیگه دوتاش یه کاسه بشه.این شد که ما هم به این مهمونی

دعوت شدیم.و از خدا خواسته!نیشخندشال و کلاه کردیم که بریم.جای همتون خالی 

خوردیم به تولد هدی کوچولو دختر خال ی قلقلی خودم که از امیرحسین 40 روز 

بزرگتره البته با ماه قمری یعنی 10 رمضان.و محمد مهدی پسر داییم که 13 ساله 

شد.البته مهدی و ضحی(خواهر هدی)ماشالا چنان سر به سقف آسمون ساییدن

که عمرا به ترتیب 13 و 14 ساله به نظر بیان!هر کدوم 1.79 سانت قدشونه!

یعنی از در که رفتم تو خشکم زد!قشنگی مهمونی های فامیلی همینه.مرتب 

خشکت میزنه!یعنی همش باید منو تکون میدادن تا از خشکی در بیامنیشخند

بخصوص تو مهمونی افطاری که شاید سالها بود خیلی از افراد فامیل رو ندیده بودم.

چقدررررر مجردایی که مزدوج شده بودن...چقدرررر مزدوجهاییی که بچه داشتن...

چقدر کوچولوهایی که قد کشیده بودنو دیگه نمیشد بهشون گفت کوچولو....

ناگفته نماند منم برای اونا همینقدر آدم فضایی محسوب میشدم ها!چون

خیلی هاشون از مهمونی نامزدیم تا حالا منو ندیده بودن.یعنی سال 84!

به من که خیلی خوش گذشت.پوریا هم سر میز شام چون دیر رسید و رفته بود ارومیه 

تسویه حساب قطعی کنه افتاده بود کنار پسرخاله های مامانم و اونقدر خندونده 

بودنش و بهش خوش گذشته بود که تا چند روز کیفور بود!

تو این عکس همه نوه هستن غیر از امیرحسین که نتیجه است.یعنی کشتیم خودمونو

تا اینقدر دست توی کیک نکنه.خوبه بچم کیک ندیده نیست!مهدی و ضحی که مشخصه 

کدومان دیگه!هدی و امیرحسینم که معلومن.اون دوتا دختر کوچولو اسری و نازنین زهرا 

دختر دوتا دایی هام.و اون پسر تپلی بغل امیر حسین هم یه امیرحسین دیگه است!

بعلللله من با بی شرمی تمام اسم پسر داییمو گذاشتم رو بچم!ما اینیم دیگه!عینک

..............................................................

یکی از کارهای بامزه ای که البته زیاد جدید هم نیست اینه که امیرحسین یه نفر

رو که اولها اختصاصا مامانش بود و حالا به مامان بزرگها و گاهی باباش هم گسترش

پیدا کرده،شکار میکنه .بعد پیرهن شکارش رو میزنه بالا و دهنش کوچولوش رو میذاره

روشکم شکار و تا جاییکه قدرت داره فوت میکنه!و بعد از خنده های بی امان شکار بیچارش

که داره قلقلک کش میشه لذت میبره!نیشخند

...................................................................

جدیدا پسرمون عروسک دوست و بویژه شدیدا لاکی دوست شده!تا جاییکه

لاکی رو بغل میکنه .بوس میکنه و گاهی حتی تو بغلش میگیره و لالا میکنه!

گاهی هم لاکی رو لالا میده!

عمه عاطفه میگفت کاشکی من لاکی بودم!

....................................................................

از شما چه پنهون چند ماهی هست که سعی میکنم ورزش تو برنامه ام باشه.

حالا یا یا سی دی و یا روی تردمیل و یا هم بیرون و کالسکه روی.

قبلنا امیرحسین اجازه ورزش کردن بهم نمیداد و لاجرم باید در مواقعی این کاررو 

انجام میدادم که خواب باشه.ولی چند وقتی هست که اجازمون دست خودمونه!

و دیدن ورزش کردن من و تقلیدش از طرف امیر باعث خلق صحنه های بامزه ای 

میشه .از خوابیدنش کنار من و تلاش بی حد و حصرش برای دراز نشست رفتن 

بگیر....تا بشین و پاشو کردنش و دمبل زدن!عشقش برای تردمیل سواری هم سرجای 

خودش.گاهی مجبور میشم اجازه بدم با سرعت کم یکم روی تردمیل یاده روی کنه 

تا قوی بشه بچم!دمبل زدنش هم خیلی بانمکه!فسقلی!وقتی هم خسته میشه 

یه ظرفی تلفنی چیزی میگیره دستش و نگهمیداره جلوی صفحه تردمیل که وقتی صفحه

میچرخه صدا بده و اقا ریسه بره!یعنی گوشی تلفن خونه یه شکلی شده انگار از معده 

دایناسور دراومده!

و البته از ورزشهای مورد علاقه ایشون همانا وزنه برداری میباشد:

البته این عکس نسبتا قدیمیه

 

.................................................

من دیگه تقریبا میتونم قسم بخورم که امیرحسین وقتی بزرگ بشه وارد شاخه IT و کلا

تکنولوژی میشه.کارهایی که تو این زمینه میکنه گاهی واقعا منو به حیرت میندازه.دیگه 

خودش قشنگ در لب تاب رو باز میکنه.روشنش میکنه ...در مرحله لزوم روی LOG IN کلیک

میکنه.لازم به ذکره که خود من روزها طول کشید تا عادت کردم با تاچ پد کار کنم.اصلا موس

رو جمع کردم تا مجبور بشم با تاچ پد کار کنم و حالا این فسقلی انگار مادرزاد تو شیکم مامانش

لب تاب داشته!

با همون تاچ پد روی آیکون انگری بردز کلیک میکنه و مراحل بعد...برام جالبه که بلده

وقتی یه صفحه باید بسته بشه از ضربدر گوشه صفحه بسته میشه.برام جالبه که از بین

اونهمه دکمه ردیف بالا بلده که با F5 بازی رفرش میشه!حتی یاد گرفته که با دبل 

کلیک میشه پرنده ها رو شلیک کرد اما بلد نیست چطور دبل کلیک رو نگهداره.انسان

واقعا چه موجود شگفت انگیزیه.

خیلی دلم میخواست 

اگر حتی به این شاخه علاقه هم داره همه دنیاشو تشکیل نده.دلم میخواست تو 

فضای بچگی های قدیم بزرگ بشه.با بازی های بدنی.با همبازی های واقعی.اما انگار

همه چیز اونطور که ما میخوایم نمیشه.گرچه من خودم زیاد این چیزایی که میگم رو تجربه 

نکردم.ولی دلم میخواد بچه ام باعطر خونه مادربزرگهاش...با گل و درختای حیاطشون...

با کارتونهایی که ارزشها رو منتقل میکنن...با اسباب بازیهایی که باید دنبالشون بدوی...

و با همه اون چیزی که دهه شصت رو با همه تلخیش تو ذهت بچه های این دهه 

شیرین میکنه ...حتی بچه های شهری مثل کرمانشاه که تلخی جنگ رو میشه آمیخته

با استرسی همیشگی و بی دلیل تو تمام رفتار و سکناتشون دید ....و من از این 

بابت لعنتی صد چندان به مسببین جنگ میفرستم ...بابت بچه ها...بچه هایی که حق

دارن دنیا بخاطرشون تغییر کنه.بچه هایی که همه دنیای بزرگترها هستن.بچه ها....

من کتاب زیاد خوندم.بخصوص رمان.هم رمان های خارجی و هم ایرانی.رمان های 

معروف دنیا و ایران.اما از توی همشون دوتا رمان هست که تاثیر عمیقی روم گذاشت.

یکی که مربوط به دوران نوجوانی میشه و هنوز هم حسی شدید اونروزهام رو با 

صبا دختر مهربونی که با مهربونیش دنیا رو تغییر داد فراموش نمیکنم.این رمان که رمان

برتر سال شده بود اسمش بود هوشمندان سیاره اوراک"اثر  "فریبا کلهر"شاید

خیلی هاتون خونده باشینش.

و اما رمان دوم که شدیدا توصیه میکنم اگه علاقه به مطالعه دارین از دستش ندین.

"آتش بدون دود"اثر نادر ابراهیمی.که به عنوان برترین اثر ادبی در سی ساله ی 

بعد از انقلاب شناخته شد.و نادر ابراهیمی 17 سال از عمرش رو صرف نوشتنش کرد

و به حق زیبا نوشت...

" آلنی " و " مارال " قهرمانهای  بی بدیل و البته واقعی این رمان زیبا و تاریخ گونه 

دنیا رو برای بچه ها میخواستند...

.....................................................

چقدر حرف زدم!

...................................................

چند تا عکس

دالی موشه!

 

کمککککک....!

دخمل مامان...

بی ربط!کیک شربتی!جهت آزار روزه داران عزیز صرفا!!!

یک عدد ذوقمرگ!

وبگردی بسه دیگه برین لالا...

..........................................

راستی !دیروز تولدم بود!!!!اگه دارین از فضولی میمیرین 28 سالم تموم شد!

کیک شکلاتی با روکش باتر کریم...اون گل رز رو هم با تافی میوه ای درست کردم.

این عکس رو هم از برشش گرفتم تا اون بافت متراکمش رو نشونتون بدم.

اینم یک عدد آقای همسر که فکر نمیکرد من خودمو تحویل بگیرم و کیک درست

کنم رفته برام کیک خریده.دستش درد نکنه.ولی حالا ما که همش روزه ایم کی اینهمه کیکو 

بخوره؟سوال

 

 

................................................

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

فاطمه
11 مرداد 92 15:03
سلااااااام.



علیک سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام
سعیده
11 مرداد 92 20:26
بعد یه چت طولانی مدت تو وایبر
رفتم نماز خوندم
بعد مدتها لپتاپمو از کیف یرون آوردم و معلومه دیگه تو تا ایت ودیدم
مسافری از بهشت
سنجش
خیلی بامزه بود کار با لپ تاپ امیرحسین
از خوندنش لذت بردم
مطلب قشنگدیگه مهمونی مامان بزرگت بود و
خوشمزه ترین ددن کیک خوشگلت
بازم تولدت مبارک عزیزم


مرسی عزیز دلم.چت تو وایبر خیلی برام لذت بخشه بخاطر عکس فرستادنای راحتش و اینکه اون لحظه دقیقا میتونم بگم امیر داره چیکار میکنه.کاش مامانمم وایبر داشت.منکه با این عکسای خوردنی جاتم کلی گناه تو رفته گردنم با زبون روزه!
راحله
11 مرداد 92 21:27
سلام عزیز دلمممممممممم
خوبی؟
مثل همیشه حسابی دلتنگ خودت و امیر حسین وروجک شدم
ماشالله ماشالله هزار ماشالله واسه این بچه دامپزشک باهوش باید حسابی اسپند دود بدینااااا!!! با این سن با کامپیوتر کار میکنه !!!! ای ولللل!!!
اون فوت کردن تو شکم رو به جووون خودم ایندفعه میخواستم تو وبلاگم بنویسم چون هوراد هم تازگیا همینکارو با من میکنه
راستی خانوم دکتررررررر تولدت مبارکککک انشالله 128 ساله شی
چه گل قشنگی همسرت واست خریده دستش درد نکنه چه رمانتیک
من به هنرت خیلی حسودیم میشه
اتفاقا مامی سایت هم رفتم و چند تا از دستورهای کیک رو دیدم ولی چون فر ندارم نشد بپزم
راستی اسم کاربری من مامی هوراد هست تو مامی سایت میتونی اونجا ادم کنی؟ اصلا مثل نینی سایت میشه اونجا با هم دوست باشیم یا نه؟


راحله جونم ممنونم عزیز دلم.پوریا کلا دوبار تو سال برام گل میخوره.میخوای اونم نخره؟!بزنمش!
آره عزیزم ادت میکنم ولی کلا دوستی تو مامی سایت و نی نی سایت زیاد هیجان انگیز نیست.کار خاصی مگه میشه باهاش کرد؟شایدم من بلد نیستم.ولی تو هر جا که باشی دوست خوب منی.
راستی من تو فر کیک نمیپزم ها.تو ماکروفرم میپزم.اگه اونم نداری ماهیتابه های هپی کال رو امتحان کن.خلاصه بیکار نشین دیگه
مامان نیروانا
12 مرداد 92 7:50
سلام فاطمه جونم، به تمامی خوندمت و شنبه ی اول هفته م با طعم لبخند آمیخته شد. ممنونتم دوست خوش ذوقِ خوش قلمم!
تازه با دیدن امیرحسین گلم روحم شادتر شد دوچندان اینم مرسی که به دیدنش دعوتم کردی. قورت بدم اون عکس درباره ش هم که همه ش آدم دلش هوسشو میکنه. جوووونم.
مهمونی فامیلیتون رسم خیلی قشنگیه. آفرین به مادربزرگ مهربون. حجشون نرفته قبول که اینهمه رو به هم رسوندن
قربون وزنه بردار شاخه ی ITم برم من! فاطمه جان تا حالا فکر کردی ترکیب اینا ممکنه چی از آب در بیاد!؟
آتش بدون دود رو خوندم ولی یادم نبود قصه ش رو! ببین چه عمیق خوندم! شایدم فقط خریدمش و هنوز نخوندم! حتماً سری به کتابخونه ی هاویشامیم میزنم!!
تولدت مبارک عزیزم! تو هم مث زهره 9 سال از من کوچیکتری!!!
شاد زی عزیزم



خیلی خیلی ممنونم فریبای عزیزم.به ترکیب it و وزنه برداری که فکر میکنم به پوریا میرسم!خیلی هم مطلوبه و دوست داشتنی!
اگه آتش بدون دود رو خونده باشی محاله یادت رفته باشه.حتما دوباره بخونش اگه فرصتشو داری.
مامان نیروانا
12 مرداد 92 7:51
راستی کیک تولد و کیک شربتیا رو با چشام خوردم نوش جونم شد، روزه م هم باطل نشد ابدااااااا، دستت طلا


ببخش دوستم...کاش میشد برات بفرستم
آشتی
12 مرداد 92 13:25
سلام عزیزم. تولدت مبارک!
یکی از بامزه ترین قیافه های توی ذهنم، قیافه پسرته. خیلی دوستش دارم. خدا میدونه! قبلاهم گفته ام!
ولی خیلی باهاش حال میکنم!!
من چند ماه کرمانشاه بودم موقع جنگ. البته به غیر از تابستونا که میرفتیم مثلا تعطیلات! ولی اون چند ماه، دمار از روزگارمون درآورد. مامانم سکته ناقص کرد و تا چند ماه تکلمش رو از دست داد! (با لکنت شدید) یه بچه هم جلوی شیرش داشت. روزگاری بود. تازه ما خیلی خوشبخت بودیم نسبت به کسانی که عزیزانشون رو از دست دادند. لعنت با باعث و بانی جنگ که پدر همه رو درآورد! به صدام لعنتی که نذاشت آه خوش از گلومون بره پایین!!!!!!!!!!
اینا رو ول کن. نمیدونستم اینقدر هنرمندی! بابا ورزشکار، بابا شیرینی پز!!!!!!!!


ممنون از لطفت آشتی جون.کاش یه عکس از پسرت میذاشتی ببینیم گل پسر تو چه شکلیه.
آره واقعا جنگ نفرت انگیزه گرچه من جز چند صحنه اونم تو تبریز چیزی از بمباران ها یادم نمیاد اما پوریا و امثال شما خاطرات پررنگ و وحشتناکی از این روزهای تلخ دارین.واقعا متاسفم...
مرسی از لطفت من به همه چیز فقط یه نوک میزنم!
راحله
13 مرداد 92 17:08
نخریم اصن دو بار گل خریدن واسه یه خااااانوم گلی مثل شما خیلی هم کمه باید حداقل 20 بار در سال واست گل بخره
راستی منم ماکروفر دارم
چند دقیقه میذاری تو ماکروفر؟
یه بار کیک تو ماکروفر پختم عین سنگ سفت شد
15 دقیقه بیشتر تو ماکروفر نبود!!!!


عزیزم منظورم حالت convection ماکروفر هست نه حالت اشعه اش.یعنی باد گرم.همون فر برقی.من تقریبا مثل دستورش میذارم.یعنی همونقدر که باید تو فر گاز باشه با همون دما.ولی قلق فرت باید دستت بیاد شاید برای تو کمتر یا بیشتر باشه.مثلا برای یه کیک ساده تو یه قالب بزرگ حدود 45 دقیقه طبقه وسط.با 180 درجه
مامان امیرناز
13 مرداد 92 23:49
سلام نازنینم تولدت مبارک اینکه گفتی بازی تو حیاط و گل ... واقعا دغدغه منم هست اصلا بچگی بچه هامون و دوست ندارم واقعا یاد بچه گی هامون بخیر دوستت دارم


ممنونم عزیزم
منا
14 مرداد 92 12:52
سلام فاطمه جان
تولدت مبارک عزیزم
نمیدونستم که یه دوست مردادی دیگه هم به جمع دوستام اضافه شده
انشالا که عروس شدن نوه هات رو ببینی فاطمه جان!

این دخمل مامان را که حسابی پهلوون شده و من قربونش برم هم ببوسش عسیسدلم رو



ممنونم منا جونم.مگه دوست مردادی دیگه ای هم داریم و من بی خبرم؟
منا
14 مرداد 92 12:55
فاطمه جان خیلی واسم جالب بود نمیدونستم که شما تبریزی هستید
فکر میکردم باید مشهدی باشی؟!!
و مرسی که جویای حال الینا بودی عزیزم
شمارت را سیو کردم انشالله که فقط برای دادن خبرهای خوب باهم تماس داشته باشیم
بازم مرسی عزیزم


دیگه فکر کنم کامل توضیح دادم تو چت برات که من کجاییم دیگه!ایشالا به حق این عید عزیز الینا جونم خوب خوب بشه
صفورا
15 مرداد 92 5:18
سلام خوبی؟
قبول باشه
خوشحالم که خوشحالی. به مامانت سلام برسون و التماس دعا بگو. پسر گلتم بزرگ شده ماشاالله.
مشتاق دیدار
یا علی


ممنونم عزیزم سلامت باشی.شاید ایشالا شهریور بیام مشهد
مادر کوثر
16 مرداد 92 13:17
سلام

عید صیام آمد و ماه صیام رفت

لطف تمام آمد و فیض تمام رفت

شد عید فطر و لطف خدا باز تازه شد

گرد غم گناه ز جان عوام رفت

* پیشاپیش عیدتون مبارک*


عید شما هم مبارک عزیزم
عمه ی آتنا
17 مرداد 92 19:15
سلام شمام از کرمانشاه هستین؟؟؟


بله جانم
شیما
20 مرداد 92 13:31
فاطمه جونم سلام.
اول از همه تولدت خیلی خیلییییییی مبارککککککک. ایشاله هزار ساله بشی!
دوم ممنون از کامنت مفصلی که در وبلاگم گذاشتی. همونجا بهش جواب دادم.
عکس های امیر حسینم که طبق معمول خیلی باحاله ... اون عکسی که بابایی روی دست بلندش کرده منو هوایی کرد! احساس زیبای پدر شدن که شوهر من ازش محرومه
خوش باشید در کنار هم


ممنونم عزیز دلم .ایشالا همسر شما هم به همین زودیا بابا میشه و اونقت یه عالمه عکس با نی نی خوشگلت میگیره و میذاری تو وبلاگت
عمه عاطفه
24 مرداد 92 1:59
تو صحنه که هستم خیلی دلتنگ وبلاگ نمیشم:-/
واسه همین فراموش میکنم سربزنم
اما قلم و نوشتارت وعکسای نابی که میذاری خیلی جذابه و دوست داشتنی
مثل همیشه عالی
ایشالا صد ساله شی فاطمه جونم[ماچ


ممنونم عاطفه جون لطف کردی سر زدی
مادر کوثر
27 مرداد 92 19:14
سلام مامانیه مهربون که از 1 و نیم سالگی در مهد کودک بودی

الان من میخوام کوثرو بذارم مهد کودک و این روزا یه کم بهم سخت میگذره

وبلاگم که فعلا غیرفعاله
kowsar.niniweblog.com
شما میتونی بهم تلگراف بزنی و یا بیای سایتم
widenet.ir

دوست قدیمی و مهربان


عزیزدلم دلم خیلیییی براتون تنگ شده کاش دوباره برگردی...جواب رو برات تلگراف زدم