شهریور نامه....
چند وقتی بود که تب فوتبال تند بود...یادتون که هست؟بخاطر جام جهانی...
اگه شما یادتون نیست امیرحسین خوب یادشه!چرا؟
من واقعا نمیدونم چه حرکات شنیعی وقت تماشای فوتبال از من و باباش دیده!
یا حتی نمیدونم این کارو ما کردیم یا اختراع خودشه!حتی نمیدونم چرا بعد گذشت
سه چهار ماه یادش اومده که این کارو بکنه...فقط اینو میدونم که اونروز وقت عوض کردن کانالها
رسیدم به فوتبال نمیدونم کجا با نمیدونم کجا.خواستم نتیجه رو ببینم و رد بشم که دیدم
امیر حسین با دوتا دستش صورتشو پوشوند و گفت هیییییه! درست مثل وقتی یه موقعیت گل خراب
میشه !!!
در اون لحظه:
من و پوریا :
امیرحسین:
عادل فردوسی پور:
...............................................
امروز پدر . پسر نشسته بودن تو آشپزخونه داشتن جرقه میخوردن.امیرحسینم که تازگی
لطف میکنه و چند تا کلمه از خودش در میکنه مثل آب...و طبق معمول با صدای بسیار بلند
و ضمنا طلبکار میگفت آوه آوه(آبه آبه)خلاصه بابایی بلند شد و بهش آب داد و دوباره
نشستن به جرقه خوردن.یهو دیدم صدای جیغ بابایی فضای استودیو رو پر کرد!رفتم دیدم
امیرحسین با استکان از پشت سر پوریا تو یقه اش آب ریخته!اونم آب یخ!
.......................................................
جدیدا امیرحسین به شدت علاقمند به بالا رفتن از در و دیوار شده.از دیوار راست
بالا رفتن که میگن همینه.حالا این بلندی میتونه یه اسباب بازی بخت برگشته باشه یا مثلا
قلم پای مامان بیچاره!لبه های مبل و میز عسلی ها و کانتر آشپزخونه و صندلی غذای
خودش و سایر صندلی ها و ....بماند!
در اوج افتخار !!!!
..............................................................
یادتونه بچه که بودیم کفشای بزرگترا رو میپوشیدیم؟آخ چه کیفی داشت!ولی نمیدونم چرا
همش میگفتن خراب میشه !آخه چرا باید خراب بشه؟چون من عقده ای شدم اجازه میدم
امیر حسین هرچی دلش میخواد دمپایی های منو بپوشه!
حتی اگه عاشقشون شد باهاشون لالا کنه!
بچم تو خوابم به نور فلاش حساسه
....................................................................
ماجرای بستنی خوردن امیرحسین مثنوی هفتادمن کاغذه که نه تنها خودش بستنی
میخوره که چون خیلی مهربونه و دلش نمیاد تنها بخوره به تمام در . دیوار و فرش و
آقا الاغه و پو و.....خلاصه همه رو در اون چند سانت بستنیش شریک میکنه و مامانو بیچاره!
میگم بچم با ریش پروفسوری هم جذابه ها!
................................................................
و اما خرید با امیرحسین یه لطفی داره که نگو و نپرس.خیلی خوش میگذره .چون امیرحسین
هر میوه ای که دستش برسه گاز میزنه .خشکبارو میچپونه توی دهنش ،با اسباب بازی ها
بازی میکنه ،با لباسای کودک گردگیری میکنه .....خلاصه همه کاری میکنیم جز خرید.بخاطر
همین من اگه تنها برم خرید امیرحسین تو کالسکه میدارم که ایشون خیلی آزادی عمل
نداشته باشن.گرچه از همون توی کالسکه هم شیطنت خودشو میکنه.اونروز اونقدر تلاش کرد
تا دستش به کدو ها رسید و یکیشو گاز زد.وقتی دورتر از میوه ها گذاشتمش با انگشت اشاره
به سمت انگورها اشاره کرد و دستش همونجور ثابت موند.!انگار خشک شده بود!
جیگر همه رو کباب کرد!آخرش میوه فروشه رفت براش انگور شست آورد!بعد که رفتم گردو بخرم
یه آلو سیاه خشک شده رو در کسری از ثانیه دودستی فرو کرد تو حلقش!بعد چون آلو خیلی بزرگ
بود افتاد به سرفه ...بهش میگفتم اینم عاقبت حروم خوری...صاحب مغازه از خنده
روده بر شده بود.میگفت توروخدا بذار از هر کدوم دوست داره بخوره خیلی بامزه کش میره!
حالا وای به روزی که کالسکه نباشه!خلاصه این راهکار بابایی بود برای مهار کردن امیرحسین!
نه واقعا فکر کردین اونجام آروم بود؟میخواست از هندونه ها بره بالا!
...........................................................................
بالاخره شهریور رسید و استرس من شروع شد.آخه این آخرین ماهی هست که باید
امیرحسین شیر بخوره و من واقعا نمیدونم اینهمه وابستگی رو چطور باید قطع کنم.اگه هرکدوم
از دوستان تجربه ی خاصی داره ممنون میشم در اختیارم بذارین.خداروشکر که آخرین دندون ها
همه با هم در حال دراومدن هستن و گرچه امیر رو اذیت میکنن ولی حداقل خیالم راحت میشه
که تا قبل از از شیر گرفتنش دیگه همه دندونا دراومدن.حالا چرا باید چهارتا دندون نیش همزمان
بیرون بیان نمیدونم!و خبر بد اینکه پشت یکی از دندونای جلوییش سیاه شده .یعنی فکر میکنم
پوسیده باشه و از این بابت واقعا ناراحتم
.............................................................................
نمیدونم چرا یه حسی بهم میگه امیرحسین قراره هنرمند بشه!یا حداقل مثل مامانش
تا حدی به هنر علاقه داشته باشه.و از جمله ی اون هنرها عکاسیه.از ژست گرفتن تو عکسای
مختلفش و همینطور عکسایی که خودش میگیره و بعد با دقت بررسیشون میکنه!میشه
اینو فهمید
جون من ژستشو نیگاه!بعدم بدو بدو میاد ببینه عکسش چطور دراومده!
این عکسم از پای کپلی خودش گرفته !
..................................................................
خوشوقتم که بگم تعداد قهر کردنای امیرحسین خیلیییی کمتر شده ولی خب هنوز وجود داره.
گاهی وقتی خودشو میکوبه زمین که قهر کنه بعدش دیگه صدایی ازش درنمیاد!بله دیگه
قهر به خواب وصل میشه!اینجوری:
................................................
بیست و یک مرداد تولد پوریا بود و اینم کیکی تولد بیست و نه سالگی آقای همسر
دستپخت خانوم همسر:
چون دفعه ی اول بود با پایپینگ ژل کار میکردم یه طرح ساده زدم.ولی خیلی کار کردن
باهاش راحت بود.توصیه میکنم امتحان کنین تا لیموی تازه توی بازار هست که از دست میره...
.................................
اما این هفته ای که گذشت دوتا مهمونی داشتم که برای اینکه بازدید کننده های گذری
فکر نکنن اینجا وبلاگ آشپزیه یا من دچار خودشیفتگی شدم ،و ازطرفی درخواست بعضی
از دوستان برای گذاشتن عکسها توی وبلاگ ما را بران داشت که توی ادامه مطلب چندتا عکس
بذارم .و قصدم فقط به اشتراک گذاشتن تجربیات هست ولاغیر...
این دستمال سفره ی مهمونی اول بود
و این برای مهمونی دوم
ا
این رولت اسفناج خیلی خوشمزه بود که دستورشو از خاله لیلی عزیزم گرفتم.درست
کردنشم به نسبت ظاهر شیک و مزه ی خوبش آسونه
این پیش غذا هم اسم نداره ولی مزش خیلی خوبه.اگه هوس کردین با خمیر یوفکا
کار کنین اینو پیشنهاد میکنم
ا
این سالاد خوشمزه رو هم از سعیده جون یاد گرفتم.هم ساده هم خوشمزه.حتی برای
کسایی که کلم سفید دوست ندارن!مثل خودم.ترکیب کلم سفید و هویج با کشمش.که من
خودم گردو هم بهش اضافه کردم.با سس هزارجزیره هم سرو میشه.سعیده میگفت
توی منوی رستورانها به اسم سالاد تبرزی سرو میشه ولی ما که تبریزی هستیم ندیدیم!
سالاد فصل مهمونی اول.برای مهمونی دوم خوشگلتر بود ولی حس عکس گرفتن نداشتم!
ژله خرده شیشه مهمونی اول
ژله مهمونی دوم