خبر خوب
آخه خاله لیلی عزیزم و زینب دوست و همکلاسی خوبم هر دو امروز فارغ میشن و به
سلامتی بار شیشه زمین میگذارن...مامان همین الان زنگ زد و گفت دخترخاله نازنینم
به دنیا اومده و مادر و بچه هر دو خوبن
خدا رو شکر...ایشالا زینب هم تا ظهر پسر کوچولوشو به دنیا بیاره. پسر من میشه
سومین پسر کلاسمون.نتیجه میگیریم شانس پسرزایی در دامپزشک جماعت
حالا مونده نوبت من....40 روز دیگه مونده...فقط 40 روز...و من بی صبرانه منتظرم
تا این چهل روزم بگذره و خبر به دنیا اومدن پسرنازنینمو تو این وبلاگ بنویسم....
مامان فرشته که برای زایمان خاله لیلی رفته تبریز دیشب میگفت از خونه عمه اومدن
و وبلاگ پسملی رو همه با هم دیدن.فقط نمیدونم چرا نظر نذاشتن...و برای من که
از فامیل دورم و هیچ کس سیسمونی نازپسرمو ندیده جای خوبی بوده که اینطوری
از زحمات پدر و مادر عزیزم قدردانی بشه...
حالا تاریخی ترین قسمت سیسمونی امیر حسینو براتون میذارم که مربوط به دوران
نوزادی مامانش میشه وقتی مامان این قدری بود:
این جلیقه طبق یه نقل تاریخی معتبر جزو اولین کارهای دست خاله لیلی کوچولو هست
که اونوقت که من دنیا اومدم فقط ده سالش بوده .وبرای شخص شخیص بنده بافته شده.
دست گلش درد نکنه.کاش از این هنرا داشتم و الان برای دختر کوچولوش جبران میکردم
اما این شنل و کلاه خیلی خوشگلو مادربزرگ مهربونم آنا برام بافته.قابل تصوره که یه نوزاد
تپلی چقدر تو این شنل و کلاه خوردنی میشه!
دستای مهربونش بی بلا باشه که اونقدر برای نوه هاش و بچه هاش بافتنی های
فوق العاده بافته که سالهای سال ازش یادگاری بمونه...
راستی آنای عزیزم تولد آخرین نوه ات مبارک!
این جلیقه ناز هم باز کار دست آنا جونمه دستش طلا
اما این قنداق که دیگه شاهکار بافتنیه و خیلی تمیز و خیره کننده است رو سیسمونی
علی داداش بوده که حالا رو سیسمونی امیرحسین منه!ببخشید دیگه علی آقا!کف رفتن
خوب به سلامتی عکس های سیسمونی تموم شد و از آپلود عکس خلاص شدم...
جزئیات سیسمونی و خورده ریزه هاشو فاکتور گرفتم با اجازه...