امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

مسافری از بهشت

با طعم کیک شکلاتی!

از شما چه پنهون عشق آشپزی و شیرینی پزی از همون ایتدای کودکی یقه ما رو چسبیده و ول کن ماجرا هم نیست!هرچی سالیان سال سرکوبش کردیم که دست از س ما بردار که ما هر چی بپزیم لاجرم میخوریم و هرچی بخوریم لاجرم چاقتر میشویم، انگار نه انگار....عشقه دیگه کلا حرف حالیش نیست!در هیچ زمینه ای!خلاصه بگم براتون که در همین راستا وقتی وارد دنیای اینترنت شدیم هم این عشق همچنان به همون یقه بیچاره ما سنجاق شده بود و ما هی از این فروم به اون فروم میرفتیم و دستورهای مختلف رو امتحان میکردیم و.....چند سالی میشه!ولی چندماه پیش به سایتی برخوردم که تعریفش  رو از برو بچ مامی سایت و نی نی سایت زیاد شنیده بودم ولی اونقدر عکسهایی که از  غذاهاش میذاش...
16 تير 1392

نع!

سلام به همه دوستای نازنینم که مرتب احوال پرس ما بودین.من بخدا شرمنده روی ماهتونم.یه مدته اینترنت ندارم.الانم از خونه مادر همسر گرامی که به لطف برگشت عمه عاطفه اینترنت پرسرعت دار شدن دارم پست میذارم. یعنی پستم رو خرده خرده و با وچود ضیق شدیدددددددددد وقت آماده کردم  و اومدم اینجا پستش کنم.(ضیق رو درست نوشتم آیا؟ )یعنی من نمیدونم  از دست این شرکتهای اینترنتی سرم رو به کدوم دیوار نرمی بکوبم که زیاد هم  سرم آسیب نبینه!خیر سرمون گفتم از دست اینترنت گازوییلی مخابرات که دیگه این اواخر منو به خاطرات دوران دایل آپ پیوند میداد!راحت بشم و یه شرکت درست و حسابی رو جایگزین کنم که ایام انتخابات که سرعتها همینجوریش هم  ...
4 خرداد 1392

بوی بهشت....

چه زیباست در هم آمیختن عطر گل های اردیبهشت و عطر تن تو مادر بهشتی من! چه زیباست اردیبهشتی که هر سویش یاد بهشتی تو روزهای تقویم مرا نوازش کنند... آن روز زیبا که زاده شدی... نیک روزی که به داشتن مقام انبیا به خود می بالی... و امروز که سرود عاشقانه پروردگار مهربان را در وجودم زمزمه کردی مادرانه... دلتنگ بهشت که می شوم دلخوشم به بوییدن عطر تنت فرشته بهشت... و دلتنگ عطر تنت که میشوم دلخوشم به بوییدن عطر تن فرزندم که عشق را برایم زنده میکند از همان جنسی که تو آموختی ام... همه آرزویم این است که چون تو باشم برای او.... آنگاه که چشمان نگران او جزئ به جزئ حرکاتم را میپاید و از غم من غم به چشمان نازنینش میریزد و از شادیم شور میگیر...
10 ارديبهشت 1392

بهارانه ...مشهدانه...بیمارانه!

بهارانه.... سلام سلام سلام....به همه دوستای نازنین و مهربون و بهتر از برگ گلم! دلم برای همتون درست به اندازه ی همون گره معروف اون کراوات مورچه کوچولو شده بود. اول یه عذرخواهی اساسی بدهکارم به همه ی اونایی که با غیبت طولانی نگرانشون کردم که در ادامه مفصل قانعتون میکنم که منو اساسی ببخشین.حالا اخماتونو باز کنین  و تبریک سال نو رو از من کمترین بپذیرین و بهترین آرزوهای منو برای سال جدید که از  خدای مهربون براتون میخوام آمین بگید...ایشالا که این سال مار خوش خط و خال بر همه شما مبارک باشه: اینم سفره هفت سین ما که زحمت سبزه زیباش رو مادرهمسر گرامی کشیدن.دستشون بی بلا   دوباره سال مار مبارک!این مارهای خوش...
26 فروردين 1392

برای قلب کوچکت...

سلام پسرکم! امروز آمده ام تا داستان رویش پیچک عشقی را برایت بازگو کنم که سالهاست درخت تنومند مادرانه ام را در آغوش گرفته است ... هنوز به یاد دارم آن روزهای نخست که داشتنت را آرزو کردم...شاید دوسالی بیش از  میثاق ابدی ام با پدر مهربانت نمیگذشت که طلب داشتن امیرحسین کوچک و شیرینی  چون تو در دلم زبانه کشید...مدت ها این طلب را چون رازی شیرین که با مرورش تمام  قندهای دنیا در دلم آب میشد، پنهان داشتم...چرا که شک نداشتم هنوز آماده مادر شدن نبودم...و اما راز عشق را چگونه می توان نهان کرد آنگاه که ماهیت عشق چون عطری است که رایحه خوشش را نمیتوان؟ عشقت سرک کشید در تمام زوایای زندگیم...نهال کوچکی که ناباورانه در دلم کاشت...
9 اسفند 1391

عاج نامه!

چیه؟ برای چی اینجوری نگاه میکنین؟مامان کلافه ندیدین؟اصلا دوست دارم اسم عنوانمو بذارم عاج نامه!آخه اگه بچه بچه آدمیزاده و بچه فیل نیست، اگه دندون دندون بچه آدمیزاده و عاج فیل نیست ، پس چرا قدر یه عاج فیل دراومدنش طول میکشه و قدر هیکل یه فیل خون دل به همه میده آخه؟!شما بگین دیگه...قدما میگن وقتی برادر کوچولوی من تازه زبون باز کرده بوده و اون وقتا من در قید حیات نبودم...یه روز میرن باغ وحش وکیل آباد مشهد. اون وقتا یه فیل طفلکی بود که وقتی ما بچه بودیم پشتش سوار میشدیم و عکس هم  میگرفتیم حالا دیگه به رحمت خدا رفته!خلاصه اینکه علی کوچولوی قصه ما وقتی به  قفس آقا فیله میرسن کلی با اشتیاق فیل رو نگاه میکنه و بعد با انگشت ...
22 بهمن 1391

جدیدا....

جدیدا یه حسی در پسملی ما بیدار شده به اسم بدجنسی! قبلنا وقتی مهر نمازگزار بیچاره ای رو میبرد از سر بچگی و کنجکاوی بود و اینکه نمیدونست  اون بنده خدا برای سجده کردن به مهر احتیاج داره.اما حالا مهر نمازگزار رو برمیداره و با سرعت تمام فرار میکنه و اون دور می ایسته و بال بال زدن نمازگزار مفلوک رو که به سجده رسیده اما مهر نداره با لبخندی گوشه لب و برقی گوشه چشم نگاه میکنه! حالا اون روز وقتی دیدم حاضر به پس دادن مهر نیست و نمازم داره خراب میشه به ناچار  روی تیکه مقوایی که مال لگوی خان والا اون گوشه افتاده بود سجده کردم.جالبش  عکس العمل ایشونه که بعد از قیام من برای رکعت بعدی اومده و با دقت تمام دستای منو دونه دونه و...
1 بهمن 1391