عزیزم....
صدات می کنم امیر حسین...
جواب میدی بیه عییزم (بله عزیزم)
دلم ضعف میکنه و حرفم یادم میره...
.....................................................
دارم برنج آبکش می کنم حساس ترین قسمت ماجرا ...
میای شلوارمو می گیری و میگی
آب بم میدی عییزم؟
برنجو بیخیال میشم و با سر میدوم که بهت آب بدم.
و چه بغض شیرینی گلومو میبنده وقتی آبتو میخوری میگی
دست دد نتونه
سیام به حسین(سلام بر حسین).....
................................................
یه بازی شیرینی اختراع کردی با دلبرانگیت:
میگم عزیزم
میگی شییینم(شیرینم)
میگم خوشگلم
میگی عسیم (عسلم)
میگم نفسم
میگی جونم
و.......
چه لذت بخشه حرف زدنت...
خدایا میشه الینای خوشگلمم
به همین زودی دل ببره از مامانش ؟از ته قلبم میخوام خدای مهربونم
که من بی خجالت از روی مهربون و صبور مامان نازنینش بنویسم؟
.................................
روزهای سختی داره بهمون میگذره اما ایمان دارم که ان مع العسر یسرا...
سختی پوست انداختن رو که تحمل کنیم روزهای زیبایی در انتظارمون
خواهد بود.و خوشحالم که دنیای زیبای کودکانه ی تو مثل یه راه نفس
می مونه وقتی زیر خروارها شن و ماسه گیر کرده باشی...از این باریکه
راه نفس میکشیم زندگی رو پسرم.ممنونم بخاطر بودنت.ممنونم بخاطر
حرف زدنت.بخاطر نوازش دستهای کوچولوت....ممنونم که یادم میدی چطور
دنیا رو فراموش کنم و سختی هاش رو به بازی بگیرم وقتی با تو همبازی
میشم....