امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

مسافری از بهشت

مهر من...حس تو...

1390/10/5 13:46
1,450 بازدید
اشتراک گذاری

حدود یه ماه پیش بود.چند روز مونده به عاشورا.امیرحسین خواب بود وبخاطر

همین صدای تلویزیونو خیلی کم کرده بودم.نشسته بودم روی مبل نزدیک در 

که صداشو بشنوم.یهو صدای ناله ای شنیدم که سعی می کرد داد بزنه....

وقتی در واحدشو باز کرد صدارو واضح تر شنیدم و از جام پریدم.طفلکی سکته

کرده بود....تو دستشویی...با اخرین توانش خودشو رسونده بود پشت در تا من

صداشو بشنوم و همونجا افتاده بود.صاحبخونمونو میگم....فاطمه خانوم.سکته

مغزی کرده بود و یه طرف بدنش لمس شده بود.چون دهنش کج شده بود

نمیتونست منظورشو بهم برسونه.اول زنگ زدم اورژانس و بعد پسرش....

دوتا پسر داره.از روزی که از بیمارستان آوردنش هرروز یکیشون میان پیشش.

اغلب هم صدای جنگ و دعواشون میاد.چند روز پیش دعواشون خیلی بالا 

گرفت و از اون روز براش پرستار گرفتن و فقط پسراش سری بهش می زنن

و عروساش نمیان...اون روز پوریا می گفت نگاه کن بازی سرنوشتو...دوطرف

یه دیوار دوتا انسان هستند که هردوشون محتاج توجه و مراقبتن.یکیشون

نوزادی که هنوز کاری برای پدر و مادرش نکرده و اون طرف مادری که همه 

زندگیشو به پای دوتا بچش ریخته و اونا رو بدون پدر داماد کرده و....

این طرف انسانی بی هیچ چشم داشتی در آغوش پدر و مادرش غرق

در عشق و محبته و توجه...اون طرف مادری بیمار هرروز شاهد درگیری

و دعوای عروس و پسراشه اونم سر ارث و میراث!بازی تلخیه...

نقل داریم که خدا مادری رو نشون حضرت موسی داد که با محبت نوزادش رو 

که داشت گریه میکرد در بغل گرفته بود و داشت تلاش می کرد اونو آروم

کنه...خدا به حضرت موسی فرمود این من هستم که مهر این نوزاد رو در دل

مادرش قرار دادم و ببین اگر یک لحظه این مهر رو بردارم چی میشه...

مادری که به امر خدا مهر نوزادش از دلش رفته بود نوزاد بیقرار رو به سمتی 

پرتاب کرد و گفت دیگه خستم کردی...و دوباره مهرمادری به اون برگردونده

شد واونوقت مادربود که عاشقانه به سمت کودکش دوید....

وقتی عمیق به این قضیه فکر می کنم می بینم برای خدای بزرگ و قادر 

کاری نداشت که همون طور که مهر نوزادی کوچک و پردردسر رو به دل مادر

بندازه که اون زن بتونه سختی های بارداری زایمان و بزرگ کردن بچشو 

با تمام وجود و علاقه قبول کنه و از خدا ممنون هم باشه،به همون سادگی

مهر پدر و مادر رو به دل فرزند بندازه و دیگه این قدر آیه و روایت برای تکریم

مقام اون ها نیاره....ولی جز این نیست که تکریم پدر و مادر یکی از باب های

آزمایش انسانه که که اگر از اون سربلند بیرون بیاد بهانه ای ساده به دست

پروردگار مهربون داده برای بهشتی کردن بنده حقیرش...و اگر اون قدر ناسپاس

باشه که به راحتی تمام زحمات پدر و مادرشو فراموش کنه و دل اونا رو بشکنه 

لایق عذاب خداونده....

امیدوارم هم من و هم پسر کوچولوی امروز و مرد رشید فردام هز این امتحان

سربلند بیرون بیایم...

.............................................................

نی نی متفکر من....دستت درد نکنه خاله مهناز چه لباس خوشگلی برام خریدی

 

بابا خان والا!!

 

اولین باری که گذاشتمت رو شکمت و سرتو بالا نگه داشتی...چقدر ذوق کردم!

 

 

قربون اون چشمای درشتت

 

دستت دردنکنه خاله مریم دیدی چه زود بزرگ شدم لباست اندازم شد؟

 

ببینین امیرحسین چقدر طرفدار داره!حتی مسی!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

خاله نسرین.مامان صدف و سپهر
5 دی 90 15:19
خیلی تاثیر گذار و ناراحت کننده بود .امیدوارم هیچکدوممون به چنین سرنوشتی دچار نشیم.خیلی سخته.شبانه روز برای بچت زحمت بکشی آخرش اینجوری باهات تا کنه. خیییییییییییییییلی وحشتناکه.
مریم
5 دی 90 16:15
چه ناز شده گل پسرت دیگه دراه وقت شیرینیش میشه !1
مامان علی
5 دی 90 18:19
من از تصورش هم خیالم خط خطی میشه. نمی تونم درک کنم اونهایی رو که این رفتار رو با پدرو مادرشون می کنن چقد اون مادر باید صبور و بخشنده باشه که بتونه این گستاخیها رو تحمل کنه خیلی سخته.گاهی وقتا باغبون با همه ی تلاشش درختش اون ثمری که میخواد نمیده نمیتونی بگی ایراد از کجاست... امیدوارم میوه ی درختت شیرین باشه و از شیرینیش لذت ببری دوستم . عکسای امیری هم خیلی قشنگه خدا حفظش کنه از بلا
مامي سپهر
7 دی 90 13:16
فاطمه
7 دی 90 20:13
سلام فاطمه جون. واقعا از این امتحان سربلند دراومدن کار خیلی سختیه که فقط با کمک و عنایات خود خدا امکان پذیره ولی خدا رو شکر فکر کنم مامان و بابای من با کمک خود خدای مهربون از این امتحان سربلند بیرون اومدن ان شاء الله که ما هم بتونیم ...... راستی امیرحسین تو این عکسا چقدر شبیه خودت شده مخصوصا عکسی که لباس خاله مریم رو پوشیده.
منا
8 دی 90 18:04
سلام فاطمه جون خوبی عزیزم؟ امیدوارم ماها بتونیم خوب بچه هامون را تربیت کنیم تا دیگه هیچوقت شاهد این تلخیها نباشیم واااای الهی این همون امیر حسین کوشمولووووو ماشالا چه بزرگ شده خدا حفظش کنه دلم واست خیلی تنگ شده بود فاطمه جان
مامان محمدجواد
10 دی 90 17:42
سلام عزیزم . خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چقدر خوبه من یکی همدل خودم پیدا کردم . درسته خیلی مذهبی و مقید به اصولات دین نیستم ولی به ائمه ی اطهار خیلی ارادت دارم . موفق باشی گلم
سعيده
14 دی 90 18:13
چقد ناراحت شدم.... خيلي دلگير مي شم وقتي مي بينمو مي شنوم...اميدوارم هيچ وقت ما اينقد بي انصاف نباشيم و محبتا رو فراموش نكنم
سعيده
14 دی 90 18:14
چقد عكساي امير حسين ملوس شده...خداي من...آدم دلش مي خواد گازش بگيره پسر خوشگل ماماني
فرهاد
7 بهمن 90 12:16
زیباست خدا سایتونو از سرش کم نکنه و نگهداره ...