امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

مسافری از بهشت

چهار هفته تا پایان...

1390/6/3 15:51
1,214 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرکم !

امروز که این پست رو میذارم فقط چهار هفته و به قول بابایی 26 روز دیگه مونده

تا پسر قشنگمو تو بغلم بگیرم و از نگاه کردن به صورت مثل ماهش سیر نشم...

گاهی دلم برای اون لحظه تنگ میشه و دلم میخواد بهش فکر نکنم چون دلتنگی

بیشتر اوقات منو کلافه میکنه...

دوست دارم از این به بعد هر هفته عکستو بذارم اینجا تا اینکه آخرین هفته

عکس واقعی خودتو بذارم ...پس اینو ببین:

پایان هفته 34

وزن كودك شما به 2155 گرم رسيده است و اندازه بدن او هم حدود 45.5 سانتي متر شده است. لايه هاي چربي كه براي تنظيم دماي بدن او بعد از تولد مورد نياز است در حال كامل شدن هستند كه در نتيجه بدن كودك شما حالت گردتري به خود گرفته است. سيستم عصبي مركزي او در حال تكميل شدن است و اكنون ريه هاي او كاملا رشد كرده اند. اگر از احتمال بروز زايمان زودرس نگران هستيد بايد بدانيد كه تقريبا 99% از كودكاني كه به اين مرحله از رشد مي رسند در خارج از رحم نيز قادر به ادامه حيات خواهند بود و بسياري از آنها به عوارض درازمدت ناشي از زايمان زودرس مبتلا نخواهند شد.

....................................

نی نی سایت یه قسمت داره به نام بارداری هفته به هفته.این مطالب مربوط

به همون قسمته.یکی از کارایی که تو دوران بارداری بهم هیجان میداد این بود

که در پایان هر هفته برم و مطلب هفته بعد رو بخونم و شکل شماتیک نی نی

کوچولومو ببینم و عکسشو تو گوشیم سیو کنم و تمام هفته از دیدنش لذت

ببرم تا هفته بعد...یادمه اولین هفته ای که خوندم هنوز نمیدونستم باردارم یا

نه...تو سالن انتظار فرودگاه کرمانشاه نشسته بودم و منتظر پرواز به سمت

مشهد بودم و دلتنگ از اینکه چرا همسر مهربون نمیتونه همه ده روز رو با من

بیاد و فقط چند روز آخر رو بهم ملحق میشه...هنوز یک هفته مونده بود تا از

طریق آزمایش خون بفهمم باردارم یا نه...اما یه حسی بهم میگفت تو مادرشدی!

یه چیزی در وجود تو هست که زنده است که داره تقسیم میشه و بزرگ میشه..

با اینکه هیچ حس فیزیکی نداشتم اما احساسم اینو میگفت...بخاطر همین

حس هم بود که همونجا با گوشیم وصل شدم به نی نی سایت و اولین هفته

بارداری رو خوندم و هیچوقت یادم نمیره از تصور اینکه این نوشته ها در مورد من

به حقیقت بپیونده چه احساس خوبی بهم دست داده بود...

قول میدم تو پست بعدی مفصل برات بنویسم که چطور از وجودت باخبر شدیم...

.........................................

بعضی روزا از صبح بد میاری تا شب...نمیدونم چرا؟  

دیروز برای من از همون روزا بود...بگذریم که چندتا بدبیاری "نیست در جهان"

آورده بودم که از صبحش یه لبخندم نزده بودم...وقتی باباییت برگشت همه

تلاششو کرد که حالمو عوض کنه ولی موفق نشد...هرچی هنر داشت به کار

گرفت تا منو بخندونه که نشد...آخرش رو کرد به شما که چند ساعتی بود

تکون نمیخوردی و گفت:امیرحسین من که از پس مامانت برنیومدم تو هم

بیای بیرون اوضاعت همینه ها !تا اون تویی یه لگد محکم بهش بزن شاید

حالش خوب بشه!و در همین لحظه بود که پسرحرف گوش کن بابایی چنان

لگدی حواله مامانش کرد که از جا پرید و البته انفجار خنده من و بابایی...

  

........................

پنج شنبه 3 شهریور 90.....26 روز مونده...









پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

سعيده
4 شهریور 90 9:23

,واقعا از ته دل خنديدم و يه دست مريزاد به امير حسين گفتم
اين پستتو خيلي دوست داشتم



عجب!!!پس طرفدارای لگد خوردن من زیادن آره؟بالاخره که میای این طرفا!به امیرحسین سفارش میکنم یه آبیاری درست و حسابی بکنه از خاله سعیدش!!هه هه
پوشکشم شل میبندم که عملیات با موفقیت انجام بشه!!
مامان زینب
4 شهریور 90 10:58
سلام عزیزم. ان شاءالله این مدت هم به سلامتی بگذره و به دل خوش گل پسرت رو بغل کنی.
عکسای دخترمو گذاشتم تو وبلاگش. دوست داشتی بیا ببین.


خیلی خوشگله تسنیم کوچولو....
دلم برای امیرحسین تنگ شد....
خاله نسرین مامان صدف و سپهر
5 شهریور 90 10:20
سلام مامی جون.امیدوارم این 26 روز به سرعت و البته با سلامتی طی بشه هر چه زودتر به وصال معشوق برسین.

هیییییییییییییی....مدینه گفتی و کردی کبابم!
نازنين (مامان نور)
5 شهریور 90 14:45
قربون كوچولوي حرف گوش كن....
اخهههه اين روزاي اخر چقد دير ميگذره نه؟؟
براي من كه هر روزش يه سال بود... از بس شوق و ذوقمون زياده!!



آخ گفتی نازنین جون...دیگه به جای هفته ها دارم روزا رو خط میزنم رو تقویم...شایداین تقویمو یادگاری نگه دارم
منامامان درسا
5 شهریور 90 18:46
سلام فاطمه جون
عزیزمی کمتر از یکماه تا دیدن گل پسرت مونده انشالا این چند هفته رو به سلامت و بدون هیچ استرسی بگذرونی و به آخر برسونیش
مامانیش میبینی این نی نی ها همشون چقدر بابایی هستن همه سختیهاشون را ما میکشیم آخرش به حرف بابایی شون گوش میدن!
راستی امیر حسین الان چند کیلو شده تو سونو بهت نگفته؟
ازت میخوام که موقع زایمان به یاد من و همه مامانهای دیگه ای که نی نی هاشون هنوز تو دلشونه باشی و دعا کنی تا نی نیهامون به سلامت بدنیا بیان


آره والا!اینهمه بدبختی بکش آخرشم از نظر علمی ثابت میشه که جنین به صدای پدرش بیشتر از صدای مادرش واکنش نشون میده!هیییییییییییی
نه مونا جون نمیدونم چرا هیچوقت بهم وزنشو نگفتن!فردا میرم دکتر حتما میپرسم...شاید دستگاهش این آپشنو نداره!!!
بهار.
6 شهریور 90 12:17
سلام مامان امیرحسین خوبی عزیز ؟امیر حسن خان که اذیت نمیکنه؟ ایشالا عزیزم این روزای آخر رو به سلامتی طی کنی و روزهای شیرنتری در انتظارتون باشه واسه خوتو امیر حسین خان


مرسی بهار جونم ایشالا به زودی برای خودت همشهری گل و گلابم
یلدا
6 شهریور 90 18:09
جیگر خاله ست دیگه.... شیطون و حرف گوش کن.... دلت هرگز نگیره و هرگز بد نیاری گلم.... اما اگرم اینطور شد دلت گرم باشه که هم پوریا هست هم امیرحسین هم خداشون.... دلم می خواد زودتر شهریور به تهش برسه و بیام پیشت.... دلم تنگه دیدن خاطره هامه... خاطره هایی که وقتی توشون بودم محکم نگهشون نداشتم...
یلدا
6 شهریور 90 18:11
امیر حسین؟ خاله؟ این دفعه جفت پا بزن.... اونقدر حال میده که نگو.... من هروقت دلم می گیره جفت پا می پرم تو چاله آب... وقتی اومدی دنیا، بهت یاد میدم


به به!چه شود!امیر حسین و یلدا هی بپرن تو چاله مامان بیچارم هی لباس بشوره!
سارا
8 شهریور 90 13:15
قربونش برم الهي ، خاله جون بابا يه ذره هم هواي ماماني رو داشته باش ديگه ، راستي من هم شهريوري هستم ، انقدرخوبن راستي شبهاي قدر براي من و سپهرم دعا كردي ،
فاطمه
11 شهریور 90 12:54
سلام فاطمه جون،منم مثه شما دارم واسه دیدن پسرم لحظه شماری میکنم،واسه شما که به سلامتی نزدیکه،واسه من حالا حالاها مونده


فاطمه جون چشم هم بذاری میگذره... ببینیم اسم گل پسرت چی میشه من که اسم امیر حسینو از 14 سالگیم انتخاب کردم!


منا
12 شهریور 90 9:23
سلام فاطمه جون
خوبی عزیزم؟امیر حسین خوبه؟
کجایی عزیزم؟چند روزه نیستی نگرانت شدم مامانی


ببخشید نگرانت کردم منا جون لینکت منتظر اسم دخملیه ها!
فاطمه
12 شهریور 90 20:11
سلام دختردایی جونم .
خوبی ؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا را چند وقته آپ نمی کنی نگرانت شدمااااا
دلم برای مطالب قشنگت تنگ شده زودباش وبلاگ امیرحسین جون رو آپ کن.
منتظریم.
فدات


سلام عسیسم
اینترنت نداشتم گلم...کسی هم نبود برام شارژش کنه...دیروز با آزانس رفتم پولو واریز کردم برگشتم!