امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

مسافری از بهشت

این منم!

1390/9/5 1:53
889 بازدید
اشتراک گذاری

این منم!

دختر لوس و بدمریض سابق...مادر مقاوم و عاشق امروز!الان ساعت 1:15 نیمه شبه.

آخرین باری که تبمو اندازه گرفتم 0.2 مونده بود تا برسه به 40!پسرم تا ته چشماش

بازه!این یعنی مامانی حالاحالاها قصد خوابیدن ندارم...بیخود تلاش نکن که فقط ضایع

شدن و درد عضلات دستت برات میمونه...آخه من یه پهلوون 5 کیلوییم!بازومو که دیدی؟!

همسر نازنین روز سختی رو گذرونده و ماشین خیلی اذیتش کرده. هر بار اینقدر اذیت

میشه میگه همین فردا میفروشمش!!خیال باطلولی زهی خیال باطل! آخر شب لرز داشتم.

بزور منو خوابوند که من بچه رو نگه میدارم.دستمال خیسم گذاشت رو گونه های تبدارم.

خوابیده بودم که با صدای گریه بچه بیدار شدم.عجیب بود که پوریا محلش نمیداد.یکم که

گذشت صداش کردم.جواب نداد...چند بار با صدای بلند...جواب نداد...پریدم از جام...

رفتم تو هال و دیدم دستش رو دسته کریر بچه است و بی حرکت...باز صداش کردم

تکون نخورد....تکونش دادم حرکتی نکرد....دیدی تو یه لحظه دنیا برات کاملا زیرو رو

میشه؟دستشو گرفتم یخ یخ بود....و سنگین...دنیا برام زیر و رو شد.دستش که از د

دستم رها شد رو دسته کریر چشماشو باز کرد...آخه گل من تو که خوابت اصلا

سنگین نبود...اونم اینهمه!گریه کردم دل سیر....

مریخی های نازنینم دوستون دارم...مریخی بزرگ رو عاشقانه و آگاهانه و مریخی

کوچیک رو مادرانه و فطری...و به نظر من اولی مقدس تره چون دوست داشتن

بارتاب دم به دم مهربانی های توست....

...........................................

ساعت دو بامداد.پسرم بالاخره خوابید.و تب منم کمی پایین اومده .میرم بخوابم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

خاله نسرین.مامان صدف و سپهر
5 آذر 90 7:56
آخ فاطمه جون بمیرم واست.بخاطر دوری مریض شدی؟!!!!!!!! درکت میکنم خیلی سخته آدم با بچه ی کوچیک مریض بشه و نتوته استراحت کنه. دعا میکنم زودتر خوب بشی.
سارا
5 آذر 90 12:52
فاطمه جون ،مامانا كه نبايد مريض بشن من زماني كه سپهر رو خدا به من داد واقعا وقت نكردم مريض شم ، يعني استراحت نكردم
سعيده
5 آذر 90 20:15
واي از دست تو فاطيمه داشتم نصفه جون مي شدم تنها چيزي كه بم اميد مي داد خوندن متنو با تپش قلب ادامه بدم اين بود كه با خودم مي گفتم اگه آخرش بد باشه كه فاطمه پست نمي ذاره...همه اين فكرا رو تو چند ثانيه كردم ولي مردم و زنده شدم.... منم سرما خوردم...با چشما و اشكايي داغ داغ.... مي بوسمت خودتو ني ني تو ملوسكم به بابايشش سلام برسون
مامان علی
5 آذر 90 23:21
عزیزم وبلاگت قشنگ و پر از احساس مادرانه است. با اجازه لینکتون کردم شما هم اگه دوست داشتین لینکم کنید.
مامان ریحانه
6 آذر 90 10:49
عزیزم مراقب خودت باش وقتیه ادم مامان میشه تازه میفهمه که مادر بودن یعنی چی؟ یه کم بفکر سلامتیت باش انشاله که زود خوب بشی مراقب گل پسر هم باش
مامان نفس
7 آذر 90 8:17
حسین (ع) بیشتر از آب تشنه لبیک بود افسوس که بجای افکارش زخمهای تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند
خاله نسرین.مامان صدف و سپهر
9 آذر 90 14:42
فاطمه جون کجایی خانمی بهتری؟ نگرانتم. خبر بده.