این منم!
این منم!
دختر لوس و بدمریض سابق...مادر مقاوم و عاشق امروز!الان ساعت 1:15 نیمه شبه.
آخرین باری که تبمو اندازه گرفتم 0.2 مونده بود تا برسه به 40!پسرم تا ته چشماش
بازه!این یعنی مامانی حالاحالاها قصد خوابیدن ندارم...بیخود تلاش نکن که فقط ضایع
شدن و درد عضلات دستت برات میمونه...آخه من یه پهلوون 5 کیلوییم!بازومو که دیدی؟!
همسر نازنین روز سختی رو گذرونده و ماشین خیلی اذیتش کرده. هر بار اینقدر اذیت
میشه میگه همین فردا میفروشمش!!ولی زهی خیال باطل! آخر شب لرز داشتم.
بزور منو خوابوند که من بچه رو نگه میدارم.دستمال خیسم گذاشت رو گونه های تبدارم.
خوابیده بودم که با صدای گریه بچه بیدار شدم.عجیب بود که پوریا محلش نمیداد.یکم که
گذشت صداش کردم.جواب نداد...چند بار با صدای بلند...جواب نداد...پریدم از جام...
رفتم تو هال و دیدم دستش رو دسته کریر بچه است و بی حرکت...باز صداش کردم
تکون نخورد....تکونش دادم حرکتی نکرد....دیدی تو یه لحظه دنیا برات کاملا زیرو رو
میشه؟دستشو گرفتم یخ یخ بود....و سنگین...دنیا برام زیر و رو شد.دستش که از د
دستم رها شد رو دسته کریر چشماشو باز کرد...آخه گل من تو که خوابت اصلا
سنگین نبود...اونم اینهمه!گریه کردم دل سیر....
مریخی های نازنینم دوستون دارم...مریخی بزرگ رو عاشقانه و آگاهانه و مریخی
کوچیک رو مادرانه و فطری...و به نظر من اولی مقدس تره چون دوست داشتن
بارتاب دم به دم مهربانی های توست....
...........................................
ساعت دو بامداد.پسرم بالاخره خوابید.و تب منم کمی پایین اومده .میرم بخوابم.