امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

مسافری از بهشت

تولدت مبارک گل دوساله ی من...

1392/7/2 17:47
5,973 بازدید
اشتراک گذاری

پسرکم سلام!

دوباره آمدم تا از دلم برایت بنگارم...که من بنشینم و آهنگ آشنای خانه ی مشترکمان

بنوازد و سرانگشتانم به نوازش حروف شاغل شوند و حروف جان بگیرند برای کلمه شدن...

برای عشق شدن و در کام تو فرو ریختن...برای زنده ماندن این روزها و این لحظه ها که غم و 

شادی را ، من و تو در هم آمیختیم...شادی سالی دیگر که از عمر نازنین تو گذشت...که به 

خوبی گذشت ...شادی بالیدنت...قد کشیدنت...به سخره گرفتن لباسهایی که کوچک شدند

 و تو بزرگ...گذر از روزهایی که جا ماندند و تو سر جمعشان را سالی کردی برای خودت در 

دفتر سالهای عمرت...و مهری که هر روز از عمر زیبایت گذشت در دلم افزون شد..دوسال 

گذشت از نخستین روزهای نفس کشیدنت ...نخستین روزهایی که دیگر نفس تو نفس من 

هم بود... روزهایی که دیگر حس میکردم تکه ای از قلبم تپشی آزادانه را برای خود آغاز کرده

است و من جز تماشای عاشقانه اش نقشی در آن تپش نخواهم داشت... و این است راز 

تشویش جاودانه ی مادران....

شادیم افزون می شود آنگاه که به کلماتی شیرین مهمانمان میکنی ...آنگاه که چه روشن 

معنای عشق را در می یابی ...آنگاه که دستان کوچکت را بر گردنم حلقه میکنی و صورت

بر صورتم میگذاری و من از خدا میخواهم که آن لحظه ها ابدی باشند ...

اما این روها پسرکم...

نهال شادیمان را پیچک غمی در آغوش کشیده است که از وجودش گریزی نیست ...

آخرین اتصال زمینیت را باید که بریدن از مادری که همه وجودش در گرو عشق توست...

گریزی نیست فرزندم ،گریزی نیست....

که اگر بود من مشتاقتر بودم به گرمای تن تو...که اگر بود مرا خوشتر بود لالایی 

نفسهای تو برای خفتنی آسوده...که اگربود شیره ی جانم گواراتر بود تو را...کاش مادر 

میشدی تا بدانی پایان شیرخوارگی مادر را زهرتر است تا کودک...اما چه میتوان

کرد که انسان از نخستین لحظات زمینی شدنش در رنج آفریده شده است...

از همان نخستین ثانیه ها که از عالم ملکوت بریدی و با ملک پیوند خوردی و در غم زمینی

شدنت گریه سر دادی باید میدانستی که زمینی شدن را رنجی است بی پایان...

این روزها به یاد نخستین روزهای تولدت هستم که گویا بریدن از سرچشمه ی بهشتیت

چنان سوگوارت نموده بود که سینه ی مادر را نمی پذیرفتی و با چه ترفندها که تو را عادت

دادیم که از کوثر ازلی ات دست بکشی و شیره ی جان مادر را بپذیری ... و این روزها

نیز که تو را از واپسین اتصال جسمانی ات به مادر نهی میکنم همانقدر ترش و شیرینم

که در شب زاده شدنت...شیرین که تو پای در دنیایی جدید و مستقل میگذاری و ترش

از آنکه در این دنیای جدید یکی بودنمان کمرنگ تر است...و تو پیش خواهی رفت ... و مرا

پشت سر خواهی نهاد چرا که قدمهای تو روز به روز استوارتر و قدمهای من لرزان تر خواهد

بود...

اما پسرکم...

هماره به یاد داشته باش که مادری که واپس نهادی و پیش رفتی با چشمانی همیشه

نگران و از قفا تو را مینگرد و هر بند که از مهرش بریدی از پای خویش و رفتی بدان که بندی

از دلش بریدی ....

پسرک شیرین این روزهایم و جوان رشید فردایم...

آنچه از سرخی خونم بود نه ماه تمام به پای تو ریختم و آنچه از سفیدی شیرم بود دو سال 

تمام آنچنان که پرورگارم امر کرده بود به کامت....اگر روزی بند نافت را بریدند و من و تو هر دو

گریستیم از این جدا شدن و خندیدیم از آن هست شدن...امروز نیز که بند شیرخوارگیت را میبرم

و میگرییم از این جدا شدن بگذار لبخند نیز به لب آوریم از بالیدنت ...که مرا سخت تر است

این روزها...که مرا سخت تر است دیدن بیتابی تو و بدبینی ات از داشتن آنچه میخواهی و در کف

من است و دریغش کرده ام...

بگذار بگذرد این روزها...زودتر بگذرد این روزها...بیا قدمهایمان را تند کنیم که روزهای سخت

جا بمانند از قدمهای تند ما...و برسیم به ساحل آرامش روزهای لبخند...روزهای مرد شدنت...

روزهای قلم در دست فشردن و شکوفه شدنت...که تو زاده ی جشن شکوفه هایی...

روزهایی که به اشک های امروزمان لبخند بزنیم ....

تولدت مبارک هدیه ی آسمانی من!

آغاز سومین بهار زندگیت مبارک شکوفه ی زیبای پاییزی من ...

چنان روزی زاده شدی که تا ابد تلخی پاییز برگ ریز را برایم به شیرینی سبز بهار آرزوها

ترجمه کردی...و پاییز را همیشه با شهد میلاد تو آغاز خواهم کرد تا هستم....

و جاودان خواهد بود در قلبم آن سی ام شهریوری که تو زینتش دادی در سال نود....

تولدت مبارک نازنینم...

............................................................................... 

سلام به همه ی دوستان خوبم...

به همه ی دوستانی که این دوسال همراهم بودن.دوسالی که از تولد امیرحسین و 

تولد این خونه ی مجازی گذشت ..و من بهترینهای عالم مجاز رو در واقعیت پیدا کردم 

و سخت قدرشون رو میدونم...

خیلی دوست داشتم این پست رو درست روز تولد امیر بذارم اما آنفولانزای اول فصل سرما

بدجوری غافلگیرم کرد و زمینگیر شدم.خدا رو شکر که امیرحسین به شدت من و پدرش 

مریض نشد و زود خوب شد.

همونطور که متوجه شدید در حال از شیر گرفتن امیر هم هستم و روزهای سختی رو پشت 

سر میگذاریم.هم من و هم امیر.ولی خوب چاره چیه.سختی ها هم جزو زندگین دیگه.نمیشه

حذفشون کرد...

امیدوارم که زودتر موفق بشم و امیر هم از بیتابی هاش دست برداره .شما هم مارو دعا کنین.

امسال تولد خوبی داشتیم.دلیلش هم جز این نبود که خاله لیلی عزیزم و خانوادشون از سفر 

اصفهان که برمیگشتن لطف زیادی کردن و راهشون رو طولانی کردن و به ما سر زدن و بعد 

رفتن تبریز.فقط خیلی شرمنده شدیم که چون درگیر تولد امیر بودم نتونستم خوب ازشون

پذیرایی کنم امیدوارم دفعات بعد جبران کنم.و این به نظرم خیلی جالب بود که مابرای تولد 

هدی کوچولو که چهل روز از امیر بزرگتره رسیدیم تبریز و اونها هم برای تولد امیر حسین

رسیدن کرمانشاه.اینم کار خدا.در حد بضاعتم برای امیر تولد گرفتم و باز هم یه تولد خانوادگی

بود.به نظرم هنوز برای تولد کودکانه گرفتن زود بود.چون امیر زیاد متوجه نمیشه .ایشالا

سالهای بعد.

چون امیرحسین به باب اسفنجی علاقه داره خواستم تولد با تم با اسفنجی بگیرم ولی نه از اون

تولدای پرهزینه.فقط سعی کردم همه چیز توی سفره به شکل باب اسفنجی باشه.

ضحی دخترخالم که تب و تاب منو برای تزیین همه چیز میدید پرسید امیر که متوجه اینهمه

زحمت تو نمیشه درسته؟منم جواب دادم فردا روز که عکسهای تولدشو ببینه میفهمه

که چقدر برای من مهم بوده .همین برام کافیه.حالا امیدوارم واقعا همینطور باشه!

 

خوب تولد که بدون کیک نمیشه!دلم نیومد من که برای همه کیک درست میکنم برای

امیرحسین نکنم.گرچه با مهمونی توامان واقعا سخت بود اما حیفم اومد.برای تزیین روش 

از پایپینگ ژل استفاده کردن.کار با پایپینگ ژل هزچقدر ساده است کار با شکلات برای دورگیری

طرح خیلی سخته.شایدم من خوب بلد نیستم .ولی خوب جون کندم تا این شد...

این شکلات چیپسی ها رو ضحی جون دونه دونه به بغل کیک چسبونده.اون جاهای حمله 

روی کیک هم متعلق به هدی کوچولو هست!امیر با باباش و شوهرخالش رفته بودن هدیه

تولد بخرن اما هدی جونم رسالت امیرحسین رو به عهده گرفته بود!

برای پیش غذا خیلی فکر کردم چی میتونه باشه که بشه بهش طرح داد.رسیدم به پته یا کیک مرغ.

البته این ترکیب نون تست لایه لایه با مواد میانی میتونه هر چیزی باشه.از جمله کالباس یا هرچیز

که دوست دارین.ولی مرغ و گردو ترکیب جالبیه که من دوستش دارم.تزیین اینم خیلی سخت

بود ضحی شاهده به خدا!

اینم سالاد باب اسفنجی...

و اما به نظرم تمیزترین و باب اسفنجی ترین !محصول این ژله ی تصویری بود که خودم 

خیلی دوستش میداشتم..بخصوص با اون لنگ اسپانیایی و گیتار تو دستش!که داره 

برای تولد امیرحسین ساز میزنه!

خوب ژله ی تصویری هم اهل فن میدونن چقدر زمانبر هست و یک روز قبل درستش کردم.

اگه کسی خواست براش توضیح میدم حتما.ولی فقط اینو بگم اینطوری نیست که شما قلمو

بگیرین دستتون و روی ژله نقاشی کنین.یعنی تمیز درنمیاد.

اینجا هم جمع باب اسفنجی ها جمعه!

اوج شیطونی!

تا یادم نرفته اینم بذارم.فکر کردم برای تولد یه پسر کوچولو برای دستمال سفره چه طرحی

مناسبتر از تیشرت پسرونه میتونه باشه؟

خودمونو کشتیم واینستاد با کیکش عکس بگیره!

شمع فوت میفرمایند!ناگفته نماند با یه نرم افزار فندک توی گوشیم کلی تمرین فوت کردن داشتیم

و اونقدر امیر حرفه ای شده بود که تا می خواستم عکس بگیرم فرتی فوتش میکرد!

هدی و امیر هردو تلاش میکردن جرقه های فشفشه رو بگیرن!

امیر و کادوهاش...

همینجا لازمه از همهی کسایی که زحمت کشیدن و قدم رنجه کردن و کادو هم آوردن تشکر 

کنم.امیدوارم همیشه به شادی ....

پی نوشت:

دوستای گلم.یه موردی هست که دوست دارم باهاتون درمیون بذارم.همونطور که تو پی نوشت 

پست قبل گفتم میخوام یه سری تغییراتی تو فضای وبلاگ بدم.اولیش هم رمز دار نوشتن 

پست هام هست.دلیلش هم واضحه.حداقل برای اونایی که وبلاگ دارن واضحه.وبلاگ

یه رسانه هست.رسانه هم به مخاطب زنده است.اگه مخاطب نداشته باشه انگیزه برای ادامه

نداره.من واقعا دلم میخواد بدونم مخاطب دارم یا نه.و اگه ندارم راه دیگه ای رو برای ثبت خاطرات امیر

پیش بگیرم.بارها اینو گفتم و از بازدیدکننده های خاموش خواستم که تنهام نذارن.ولی فایده نداشت

بذار ببینم راستی راستی اونایی که مصمم به خوندن وبلاگ هستن و ازم رمز میخوان کیا هستن 

.من اگه بدونم تعدادی خواننده ی ثابت دارم به احترام اونها راهم رو ادامه میدم.برای داشتن رمز 

هر پست کافیه یه کامنت بذارید و رمز بخواید.اگه وبلاگ داشته باشین براتون کامنت میذارم

و اگه نداشتید ایمیل که دارید.براتون رمز رو میل میکنم.

ببخشید که باعث زحمتتون میشم.اجازه بدین منم دلگرم بشم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (42)

مریم
2 مهر 92 18:52
سلام د.مین سالگر تولد گل پسرت مبارک .
راستی این وب مسافر کوچولوست یا شزح هنرمندی هیا ماد هنر مندش ؟؟؟؟؟
امید که فرداها پسری رشید قدر محبت مادرش را بداند و...

سلام .خوش اومدین.والا گفتیم یه تغییری تو فضای وبلاگ امیرحسین ایجاد کنیم و تجربیاتمون رو هم با بقیه شریک بشیم شاید کسی سود برد.من هم مثل شما امیدوارم
ح
3 مهر 92 8:44
سلام فاطمه جون.تولد پسر گلت مبارک.می خواستم بهت بگم اینطور نیست که اگه برات کامنت نمیذاریم یعنی خواننده نداری.من الان خودم تعداد زیادی رومی شناسم که خواننده همیشگی وبلاگت هستن ولی کامنت نمیذارن.نوشته هات خیلی شیرین ودلنشین هستن.در ضمن از اینکه دستور پخت رولت اسفناج رادادی ممنونم.موفق باشی عزیزم.


اول باید از لطفت تشکر کنم دوست خوبم.ولی خوب به منم حق بدین.من از اون خواننده هایی که میگی هیچ اطلاعی ندارم.خوب به امید کی باید بنویسم؟اگه وبلاگ داشته باشی به خوبی منظورمو درک میکنی.رولت اسفناج هم قابلتونو نداشت
آشتی
3 مهر 92 9:13
سلام عزیزم. تولدت مبارک پسر ناز من که من یه ارادت خاصی به خودت و اون چشمهای شیطونت دارم!
ایشالا همیشه از زندگیت لذت ببری امیرحسین من!
من که خواننده ثابت هستم و همیشه هم هستم!
میگم چقدر زحمت کشیدی!!!!!!!! واقعا خسته نباشی عزیزم. خیلی به خودت زحمت دادی. فقط یه چیزی. اون سالاد باب اسفنجی، اون زردها، کلمه یا ذرت؟
از ایده اش خوشم اومد!
خدا حفظت کنه.


ممنونم آشتی همیشه پر انرژی من.فکر میکنم زیادی زحمت بردن قضایا به بی تجربگی من ربط داره.وگرنه کار فوق العاده ای نبوده.فقط دست من کند و اجبارم به انجام کارهای حرفه ای هاست!!
من هم به ذرت فکر کردم اما دیدم ذرت به خوبی کلم شکل نمیگیره.اما اگه ظرفتون بزرگتر باشه یا باب اسفنجی تون بزرگتر شایدبا ذرت هم بشه شکل دهی کنگره های بغل باب رو انجام داد.
فاطمه
3 مهر 92 11:56
سلام فاطمه جونم .
دومین تولدت امیرحسین جون مبارک انشاالله که به سلامتی و خوشبختی بزرگ و رشید بشه .
و اما دختر دایی ما و هرمندیاش واقعا تحسین برانگیزه من که اون ژله برعکس رو درست کردم اما مثل مال تو نشد .
خلاصه که ایول هنرمند. راستی برا از شیر گرفتنش ما برا زهرا و نرگس سوره یوسف رو تو یه سیب خوندیم و بهشون دادیم خیلی راح تاز شیر گرفه شدن تو هم وقت داشتی امتحان کن.

خیلی ممنونم فاطمه جونم.چرا عزیزم؟اشکال کارت کجا بود؟منم دفعه ی اول بود این ژله رو درست میکردم ولی به نظرن قلق خاصی نداشت.کارایی که کردی بگو تا بگم ایراد کارت کجا بوده.ممنونم فاطمه جون.کاش زودتر میپرسیدم.چشم حتما امتحان میکنم سوره یوسف رو.
منامامان الینا
3 مهر 92 12:14
سلام فاطمه جون
یه چیزی بگم من عادت دارم وقتی میخام وبلاگی را بخونم از آخر میام به اول!
عادت بدیه نهههه؟

بخاطر همین اول نظر م راجع به عکسا میدم و قبل از همه یه نفر بهم قول داده بود زیاد خودش تو زحمت نندازه پس چی شدددد؟

اما محشر بودن!
همه همه همممممه
از کیک گرفته
تا سالاد مرغ
اون ژله که دیگه ععععاخر هنر بود عسیسم
نقاشی روش رو خودت کشیدی>؟؟؟
اگه اره که نقاشیت هم بیست بیسته
اما از همه خوشکلتر و قشنگتر
امیر عزیز خودمه
قربونش برم مممن
معلومه حسابی ذوق کرده بود پسر گلم
میگم سفارش جشن تولد نمیگیری واسه تولد الینا


و اما نوشته های دلنشینت که همیشه به دل ما میشینه ، چه قشنگ توصیف کردی حال اینروزها ی دل مادرانه ات رو
میدونم که تو هم باور داری شیرین ترین دوران زندگی همین دوران شیرین و خاطرات قشنگ فرزند که تا ابد توی ذهن مادر حک میشه
این دوران سخت شیردهی هم میگذرن فاطمه جان
هر چند من از الان تا دوماه دیگه هر وقت به الینا و از شیر گرفتنش فکر میکنم تب میکنم و سعی میکنم ذهنم را زیاد درگیرش نکنم
اما چاره ای نیس
امیدورام این دوران را به راحتی پشت سر بگذاری هم تو و هم امیر عزیز دلم [قل

خیلیییی ممنونم منا جونم نه اصلنم عادت بدی نیست.بخصوص تو کامنت گذاشتن.ببخشید که بدقولی کردم!باور کن تازه ساده گرفتم.خیلییی چیزا تو ذهنم بود.مثلا اینکه کیکهای مرغم رو تک نفره باب اسفنجی کنم.برای هرکس یدونه...که بیسکوییت شکل باب درست کنم...اینکه کل کیکم رو با باب تزیین کنم که فقط بالاتنش شد.اینکه بقیه دوستای باب رو هم روی ژله بندازم که وقت نشد!اینکه خونه رو هم کمی به شکل باب تزیین کنم.که ....ولش کن!بگم دعوام میکنی دیگه.بسه!عزیزم این ژله ی تصویری هست اگه دوست داری توضیحش دم.نه خودم نکشیدم.اتفاقا نقاشیم زیاد تعزیفی نیست.ولی تذهیب کار میکردم قبلا که برای رنگ آمیزی به کارم اومد چون باید با قلموی صفر کار کنیم.
من تمام قد در خدمتم برای تولد الینا.کاشکی پیشت بودم همه کاراشو خودم میکردم.
برای از شیر گرفتن هم نگران نباش بالاخره راهشو پیدا میکنی.آفرین بهش فکر نکن!مثل اسکارلت بفرستش تو پستو و بگو بعدا بهت فکر میکنم!
صفورا
4 مهر 92 1:05
سلام تولد جوحوت مبالک
خوبی؟
جان ما رمز نذار ازین سوسول بازیا خوشم نمی یاد. بابا فکم افتاد خعلی باکلاس بود کارات . برو تو کار اموزشش.
فکر کنم اموزشگاه آشپزی بزنی هم خودت حال می کنی هم درامدش بیشتر باشه.
ما منتظر اموزشیم تو رو خدا.
کی میای مشهد؟ راستی


صفورا جونم ممنونم.نه بابا لطف داری اینطورام نیست...ولی از شوخی گذشته فکر میکنم اگه یه رشته ای مثل هتلینگ میخوندم خعلی بیشتر از زندگیم لذت میبردم!پولشم که عالیبود...دیگه گذشت...بیخیال...فعلا که تو رژیمیم و تا اطلاع ثانوی آشپزی آنچنانی ممنوع است!مشهد ایشالا اواخر آبان میام عزیزم.امیدوارم ببینمتون.دلم تنگ شده.چشم آموزش همشو میذارم
کوثر
4 مهر 92 1:20


وسطی که امیر خان هستن... بغلیام معلومه دیگه

جشنتون مبارک



(فاطمه جونم کیف میکنم برا نوشته هات...)




ممنونم کوثر جونم.قربونت برم.الان که سعیده اومده ارومیه امیدم برای دیدن تو هم بیشتر شده


مامان فرشته
4 مهر 92 17:45
سلام گل دختر
ماشاوالله به من !!!!!!!!!!دختر که بزرگ نکردم الهه ی توانمندیه از هر پنجه انگشتش ده تا هنر می باره ولی گفته باشم وای به حالت اگه من و بابا آمدیم کرمانشاه برا امیر جسین جونم تولد ما فی الذمه نگیری خلاصه شکم مبارکو صابون زدیم برا تولدی از نوع شکرستاندستت درد نکنه و خدا بهت قوت روحی و جسمی بده در این روزای سخت از شیر گرفتن پسملم از عوض ما صد تا کفتری بگیر


خیلی خیلی ممنون مامان گلم.شما دیگه شرمنده نفرمایید.چشم حتما براتون تود ما فی الذمه میگیرم.به شرط اینکه خوب بخورینا!خدا بخواد این روزهاهم میگذره...
شبنم
5 مهر 92 17:36
تولدت مبارک خوشگل ترین پسر دنیا!
(اون روز که مامی ات بهم اس داد که تولد دوسالگیت رو برگزار کردن، برام خیلی جالب و شیرین بود!..انگار همین دیروز بود که پست تولد یک سالگیت رو خونده بودم قند عسل)..
مامانت این پست رو خیللللللی زیبا و هنرمندانه نوشته...اونقدر زیبا که ارزشش رو داره که تا دو سه هفته، هر بار که لپ تاپ رو روشن می کنم، بیام یه سری از روی جمله های این پست بخونم و برم..
اگر دویست سالت هم که شد، قدر مامان رو خیلی بدون پسر نازم، که یکی از خوشبوترین گل های عالم رو کنارت داری...دوست تون دارم!


شبنم جون باید بگم که از دیدن کامنتت واقعا سورپرایز شدم.واقعا ممنونم ازت گلم.پستای ناقابل من اونطورم که میگی نیست.شما همیشه به من لطف داری...فکر نکنم امیرحسین درمورد من باهات موافق باشه!ما هم دوستت داریم عزیزم.برات بهترین آرزوها رو میکنم.امیدوارم این کامنت آغازی باشه برای یک شروع دوباره...
منامامان الینا
6 مهر 92 8:19
فاطمه جون پروژه از شیر گرفتن به کجا رسید؟
شبا که الینا را میخام بخوابونم به یاد تو و امیرم هستم
شبا راحت میخوابه؟
الینا که حس میکنم هر چی میگذره وابستگیش انگار بیشتر میشه
یادمه یه بار تو یه وبلاگی خوندم که مامانه از همون شب اول به پسرش گفت از امشب دیگه می می نیست ! پسرشم انگار نه انگار پشتش را کرد به مامانش و تا صبح خوابید!
ینی میشه همچین معجزه ای واسه منم اتفاق بیافته خواهر؟؟؟


منا جونم چیزی که گفتی واقعا شبیه معجزه است!نه فر نکنم!ولی خوب سختیش همون هفته ی اوله.امیرحسین چند روز اول بیتابی زیاد میکرد.اما الان بهتر شده و طفلکم کنار اومده با قضیه هرچند حس میکنم کلا یذره بهانه گیر شده.فقط سعی کن از الان کمش کنی. من چند ماه بود کمش کرده بودم.فقط وقت خواب بعدازظهر و خواب شب بهش شیر میدادم.برای همینم وقتی از شیر گرفتمش فق دو نوبت در روز گریه میکرد!
شيما
7 مهر 92 18:29
سلام فاطي جون
ميبينم كه اين چند وقت كه من بهت سر نزدم كللللي خبر بوده!
به جون خودم من خيلي سرم شلوغه اين مدت. ثبت نام دانشجوها و الانم حذف و اضافه...يعني كلا درگيرم!
واقعا شرمنده اگه دير به دير بهت سر ميزنم
تولد اميرحسين جون هم خيلي خيلي مباركككككككك
ايشاله تولد 120 سالگيش
هزارماشاله هم به مامان هنرمندش
خوش باشيد در كنار هم



ممنونم شیما جونم.بخدا من توقع از شما ندارم.میدونم سرت خیلی شلوغه.همینکه سر میزنی دستت درد نکنه.امیرحسینم از خاله شیما تشکر میکنه
مامان نیایش
7 مهر 92 19:33
سلام فاطمه ی عزیزم ببخش که جاموندم از تولد گل پسرم تبریک میگم بهت به خاطر یه عالمه چیز اول دو ساله شدنه گل پسرت رو تبریک میگم و دومین سال مادر نامیده شدنت عزی زدلم مبارکت باشه و تبریک به خاطر این همه عشق این همه ذوق و هنر
تبریک به خاطر این نوشته ی قشنگت برا یگل پسرت آره الان متوجه نمیشه ولی وقتی بزرگ بشه حتما قدر مامان گلش رو خوب میدونه و می فهمه چه زحمتی کشیده
فاطمه جون واقعا هنرمندی کد بانوی نازنین امید وارم همیشه موفق و موفق تر باشی و همیشه تنت سالم باشه و مریض نباشی تا بتونی تو ی روز تولد گل پسرت مثل هیمشه سنگ تموم بذاری تو با هنرت سنگ تموم میذاری با همون هنر یکه ا زسر انگشت هات عاشقامه می باره نه با هزینه ی زیاد آفرین به تو دلم میخواد مثل تو باشم شروع کردم ها برای شروع بد نبود !!!!
عزیزم بازم تبریک منو بپذیر با تاخیر البته و بدون که دوستتون دارم خیلی زیاد الهی که همیشه تنتون سالم باشه و لباتون خندون

زهره جونم شما هر وقت بیای قدمت روی چشم ماست.میدونم تو هم درگیر تولد نیایش جون بودی و خیلی هم عالی شده بود.دست گلت درد نکنه.تو از من خیلی بهتری.من دوست دارم مثل تو صبور و مهربون باشم.آشپزی که همه میتونن
بکنن.تولد نیایش عزیزم هم مبارک باشه زیر سایه ی پدر و مادرش زنده باشه ایشالا
ستاره ی صبح
9 مهر 92 0:17
سلام تولد گل پسرت مبارک. بابا واقعا هنرمندی ها!!! منم خیلی از این کارها دوس دار ولی در توان خودم نمی بینم!!
از همین الان هم بگم که منم رمز میخوام. راستی شرمنده هر چی فک کردم رمز اون پست رو که قرار بود بهت بدم یادم نیومد از دوستم هم پرسیدم اونم نمی دونست. ولی وقتی دیدمش با اصرار بیشتری ازش می خوام بره تو کامنت های قبلیش نگاه کنه. شاید پیداش کرد.
اشکم رو با نوشته های زیبات درآوردی.
کاشکی منم هر چه زودتر مادر بشم. واقعا از همین الان برام تلخ شد روزهای از شیر گرفتن بچه م. انشاءالله .
خدا بهت قوت بده و همیشه در کنار گل پسرت شاد باشی و بیش از پیش شکوفا بشی..
التماس دعا.


عزیزم ایشالا شما هم به همین زودی مادر میشی و همه ی روزای تلخ و شیرینش رو کنار هم دوست خواهی داشت.روزای سختیه هم برای مادر و هم برای بچه.ولی میگذره.ممنونم برای اومدنت .حتما خیالت از بابت رمز راحت باشه
مامان امیرناز
10 مهر 92 1:04
سلام عزیزم تولد پسر نازت مبارک آخ گفتی هنوزم که از شیر گرفتن امیر یادم میاد بغضم میگیره خیلی سخته کلی باهاش گریه میکردم بابا کدبانو من دستور همه اینارو میخوام اخه امیرم عاشق باب اسفنجی میگم خواهر یه وب آشپزی هم بزن اخه چرا همه دارن وباشون رمزدار میکنن?یادت باشه به منم حتما رمز بدی من عاشق خودت و نوشته هاتم دوست عزیزم

ممنونم عزیزم.سلامت باشی.دستور هرکدومشو میخوای بگو تا پست بعد پی نوشت کنم.کلا باب اسفنجی موجود دوست داشتنی هست!منم دوسش دارم. پخمه است!والا من کمتر از اونم که وب آشپزی بزنم.والا دلیل رمزدار کردنم شناختن دوستامه فقط همین!منم خیلی شما و گل پسر قشنگت رو دوست میدارم.خدا حفظتون کنه
نویده
10 مهر 92 13:17
اینقدر خوب نوشتی و کامل عکس گرفتی که اصلا فکر نمیکنم ما اونجا نبودیم، هرلحطه اش واسم ملموسه! وبلاگ نوشتنت راه خوبیه واسه دور نموندن از تو!

خوبه که ماه بعد می بینمت!
کاش طوری بیای، دسته جمعی ارومیه هم بریم. آخه الان هواش خیلی خوبه!

به امید دیدار


ممنونم نویده جون.ایشالا همو میبینیم.برنامه ارومیه داریم اتفاقا فقط نمیدونم وقت هست که دسته جمعی بریم یا نه.
شبنم
10 مهر 92 20:15
سلام مامان فاطمه خانوم جان
تولد گل قشنگتونو تبريك ميگم...خيلي وقت بود كه به اين وب سر نزده بودم...واي كه چقدر اين كوچولو آقا شده واسه خودش...خسته نباشي خانوم...چه همه هنرنمايي كرده بودين واسه تولد گل پسر...كلي دهنمون اب افتاد
از طرف من صورت پسر نازتو ببوس خانومي


ممنونم عزیزم.آدرسی نذاشته بودین و من متاسفانه یادم نبود آدرست رو که لطفت رو جواب بدم
مامان امیرحسین و کوثر جونی
12 مهر 92 15:33
سلاااام.فاطمه جونم خوااااهش می کنم رمز نذار به خدا سخت میشه.خوب روزی چندین برا میام نگاه می کم می خونم و لذت می برم خواهش می کنم .

تفلدت مبارک باشه امیرحسین جونم.خیلی دوستت دارم خاله جون.عااااشقتم شیطون بلا.
به خدا فاطمه لذت می برم از نوشته هات هی می خونم میخونم ... می دونی الان وقتی میام سرمو می ندازم پایین میام و به قول ما ترکها... (ایکینن گلیرم)ولی با رمز هی باید در بزنم اجازه بخوام... مثلم جالب بود نه؟
بابا آشپز... کد بانو ...هنرمند ...سلیقه...مامان زحمت کش... خیلی محشرررررره.واقعا.دست گلت درد نکنه.
عزیزم امیرحسین خاله بی تاب نباش این روزها دیگه داری بزرگ میشی خاله جووونم یه کوچولو دیگه صبر کن.یاد اون روزایی که من داشتم امیرحسین رو از شیر می گرفتم افتادم داغ کرده بودم گر گرفته بودم ... خیلی سخته.می دونم.ولی امیرحسین من انگار معطل بود دیگه شیر نخوره بعدا دیگه هر چی گفتم بیا شیرت بدم نیومد اصلا نگامم نکرد.موفق باشی مامان مهربون و هنرمند.


خیلی خیلی ممنونم دوست خوبم.حق با شماست با رمز یکم سخته.ولی خواهش میکنم یه مدت صبوری کنین تا من دوستای همراه همیشگیم رو بشناسم.چشم دومرتبه بی رمزش میکنم.شما شرمنده میکنی اونطورام نیست.خدارو شکر پروژه شیر تموم شد!
مامان یزدان
13 مهر 92 7:18
تولدت مبارک عزیزم.


مرسی عزیز دلم
مامی امیرحسین
13 مهر 92 16:19
فاطمه جون خیلی باسلیقه ای خسته نباشی! من که دورادور کلی کیف کردم!!!
تولد گل پسر هم مبارک باشه


سلامت باشی دوست خوبم.لطغ داری گلم.ایشالا تفلد امیرحسین شما...
نگین مامان رادین
13 مهر 92 18:02
___$$$$$$$$______$$$$$$$$$
_$$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$$$$$$
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
_$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
___$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
______$$$$$$$$$$$$$$$$$
________$$$$$$$$$$$$$
___________$$$$$$$
_____________$$$
______________$ آپم و منتظر نیم نگاهی حتی گذرا ......
تولدت مبارک عزیزم برات از خداوند بهترین هارئ ارزو می کنم چون لایق بهترین هایی

مرسی نگین جون خوش اومدی عزیزم
مامان امیرحسین
14 مهر 92 21:10
تولدت مبارک اقا پسر. دست مامان درد نکنه واقعا لذت بردم از این همه هنر. اگه موافق باشید تبادل لینک کنیم.
مامان امیرناز
15 مهر 92 8:51
عزیزم دستور کیک باب اسفنجی گیگ مرغ و ژله باب اسفنجی . می خام اگه زحمتی نیس


عزیزم در اوووولین فرصت قول میدم...
راحله
15 مهر 92 19:46
سلام مامان فاطمه جووووووووووون خوبی؟ بابا دمت گرم سنگ تموم گذاشتی که! اصلا من روم نمیشه عکس از تولد هوراد بذارم تو وبلاگم که!!! هر چند هنوز 5 ماه و نیم وقت دارم یه کوچولو هنر کسب کنم شاید شاید به پای انگشت کوچیکه شما برسم!
آخه مگه میشه اینهمه مهربونی و کدبانویی و هنر و لطافت و ظرافت و خوبی و معرفت و بامرامی و یه عالمه ویژگی خوب دیگه یکجا تو یه نفر جمع بشه آخه؟
مثل همیشه از خوندن نوشته های زیبات واسه گل پسر لذت بردم...تولدش مبارک باشه انشالله صد و بیست سالگیش رو جشن بگیرین...چه زود گذشت فاطمه جووونم...نه؟
الانم تو مرحله ی سختی هستی امیدوارم زیاد اذیت نشی ... اینجور مواقع مادر بیشتر افسرده و ناراحت میشه...گاهی دلم واسه شیر دادن به هوراد تنگ میشه اما هوراد دیگه سراغی ازم نمیگیره ...
راستی
خودت که میدونی من پایه ثابت وبلاگتم پس اگه رمز دار کردی اول اول اول باید رمزتو به من بدی
میدونی شاید بیشتر از ده بار وبلاگتو باز کردم و میخواستم برات پیغام بذارم اما هر بار به طریقی نمیشد! یه یهو تلفنم زنگ میخورد یا هوراد میومد سراغ لب تاپ یا کار دیگه ای پیش میومد اما بالاخره موفق شدم
راستی 5شنبه یه مهمون عزیز دارماااا...یلدا جونم قراره بیاد...کاشکی میشد تو هم باشی...
امیر رو از طرف من ببوسش..روزت هم مبارک خانوم دکتر مهربون من


راحله جونم الان که من دارم اینو مینوسم یعنی یلدا اونجاست؟من میکشمش که قرار بود شهریور بیاد اینجا..فکذ کنم هنوز تو شمال شهریور نشده ها؟!
شرمندم میکنی راحله جون.ما خاک پای همه ی دوستانیم.چوبکاری نفرمایین دیگه.ایشالا تولد هورادی.دیدی زهره تونست تو هم میتونی.چقدرم قشنگ شده بود تولد نیایش.
روز شما هم مبارک خانوم دکتر گلم.
نگین مامان رادین
16 مهر 92 18:30
کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود، ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم ، ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم
روزت مبارک فرشته ی کوچولوی دوست داشتنی


خیلیییی ممنونم نگین قشنگم که همیشه حواست هست.
مامان امیرحسین و کوثر جونی
18 مهر 92 19:49
سلام.فاطمه جونم.اون پیام دومی رو یادم رفته خصوصی برات بزنم.لطف کن اونو تاییدش نکن.ببخش.اینو فقط برای شما نوشتم.خوشحالم که پروژه از شیر گرفتن هم تموم شد. دیگه برای خودش مردی شده گل پسرمون.


چشم دوست خوبم
(زهره)مامان فاطمه
21 مهر 92 9:40
سلام مامانی مهربون ماشااله به گل پسرت .تقریبا همسن دخمله منه .راستی تولدشم باکلی تاخیر مبارک خیلی اوشگل بودن عکسها


ممنون از تشریف فرمایی و لطفتون دوست خوبم.در اولین فرصت میام پیشتون
مامان نیایش
23 مهر 92 17:30
عیدتون مبارک عزیز دلم


عید شما هم مبارک عزیزکم
راحله
1 آبان 92 11:31
سلام فاطمه جونم 5 بهمن پست (جدیدا.... )چند تا کامنت گذاشتم اسم دکتر ... توش هست میتونی پاکشون کنی؟ اخه با سرچ ساده گوگل پیداش میکنه نمیخوام ببینه...ممنونم ازت


چشم عزیزم حتما
مامان امیرناز
2 آبان 92 8:59
سلام نازنینم کجایی؟ بیا دیگه مثلا قرار بود دستور این باب اسفنجی های خوشگل و برام بذاری بخصوص کیک و ژله منتظرمپ


ببخشید عزیزم لب تابک خرابه با گوشی هم نمیتونم حتی کامنتها رو تایید کنم.چشم در اولین فرصت قول میدم
نسرین مامان سپهر و صدف
5 آبان 92 7:30
سلام فاطمه گلم.سلام پسر کوچولوی ناز.چقدر بزرگ شدی!کلی تغییر کردی.ماشالله تولد دو سالگیت مبارک.الهی زیر سایه مامان و بابا 120 سال شاد و سلامت باشی.
فاطمه جون دستت درد نکنه چقدر زحمت کشیدی همه چیز خیلی خوشگل به نظر میرسه.بابا هنرمند به ما هم یاد بده.


ممنون نسرین جونم.خوشحالمون کردی.سلامت باشی گلم.
مامان زینب
7 آبان 92 6:29
ماشاءالله مرد شدی گل پسر. تولدت مبارک . ان شاءالله همیشه زیر سایه پدر و مادرت شاد و سلامت زندگی کنی.


ممنون زینب جون لطف کردی
مامان زینب
7 آبان 92 6:30
اینم برای دل شما ذکر علی عباده http://shekarpare.parsiblog.com/ به روزم
سحر
9 آبان 92 20:21
سلام فاطمه جونم
وای عزیزم خیلی خیلی قشنگ بودن
اتفاقی اومدم اینجادیدم اسم امیرحسینه بعدعکسشودیدم نمیدونین چقدرذوق کردم ساعت 5پاشدم درس بخونم ولی الان 3 ساعته که نمیتونم ازاین همه عکس ومتن قشنگ دل بکنم
متن تولد2 سالگیش وازشیرگرفتنش اونقدرمنوتحت تاثیرقراردادکه ازاین همه عشق وذوق وفداکاری اشکم دراومد
چقدریک مامان میتونه عاشق باشه هنوزنمیتونم زیاداین حسودرک کنم ولی باخوندن اونافهمیدم چقدر حس مادر وفرزند میتونه قشنگ باشه الانم که دارم واستون نظرمیذارم هنوز اشک توچشام حلقه زده
دلم گرفته که ازتون دورم
خوش به حال امیرحسین که این طور مامان مهربون وهنرمندی داره
مطمئنم درآینده به شما افتخارمیکنه
من بادیدنشون اینقدرلذت بردم امیرحسین وقتی بزرگ بشه چه حسی بهش دست میده چقدراون موقع ازتون تشکرکنه که اینقدرعکسای قشنگ درلحظات مختلف ازش گرفتین
وای فاطمه جونم حسم قابل توصیف نیست
واقعاازاین همه احساس مادرانه به وجداومدم
چقدرخوشحاتم که باشماآشناشدم
وچقدرخوشحالم که هادی جون اینقدردوستای خوبی داره
واقعاحسن انتخابشوتحسین میکنم
دوستون دارم
بوس بوس


وای سحر جون من شوکه شدم از اینهمه لطفت.بی تعارف و بی اغراق میگم که منم جدا از آشنایی و معاشرت با شما و خانواده ی مهربونت خوشحالم .خدارو شکر میکنم که هیشه تو دوست یابی خوش شانس بودم.و هیچی اندازه ی یه دوست خوب لذت بخش نیست و به آدم انرژی نمیده.
سحر جون در مورد مادرانه هام دیشب حرف زدیم اما باز هم میگم اگه مادری اینقدر بچشو دوست نداشته باشه باید تعجب کنی.منتها یکی ابراز میکنه و یکی نه...
سعیده
9 آبان 92 22:43
سلام عزیز دلم
واقعا هنرمندی ...به معنای واقعی کلمه
نمیدونم در وصف هنرمندی عاشقانه ت چی بگم
خدا همواره یار و یاور عشق و سلامت خونواده خوبتون باشه
از صمیم قلبم تولد امیر حسب عزیرم و تبریک می گم
از هنرنمایی کلوچه خودم کلی کیف کردم
دسنت درد نکنه مامانی


ممنونم سعیده جونم.شرمنده میکنی.اینطورام نیست.داریم درس پس میدیم.زنده باشی سعیده جون.امیرحسین هم دستبوس خاله ی مهربونشه.
مامان طاها
10 آبان 92 18:40
سلام گلم.خوبی؟.گل پسر خوبه؟تولدش مبارک باشه.ببوسیدش به جای من.با افتخار لینک شدید.به امید دوستی پایدار


سلام عزیزم ممنون گل ایشالا
مامانی
16 آبان 92 15:27
عزیزم خیلی وبلاگت قشنگه مبارک گل پسرت باشه تولدش منم یه پسر کوچولو دارم البته فکر کنم یک سال و نیم بزرگتر از آقا کوچولوی شما باشه من هم گهگاهی کیک میپزم توی وبلاگم عکساش رو گذاشتم خوش حال میشم بیایی و ببینی راستی اون ژله تصویری خیلی قشنگ و تمیز دراومده ریزه کاریاش رو برام میگی لطفا
فاطمه مامی امیرحسین
پاسخ
ممنونم دوست خوبم.خوش اومدین.من که واقعا پیش اونهمه هنر شما هرضی ندارم.چوبکاری نفرمایید لطفا.کارهاتون حقیقتا خیلی تمیز و جالب بودن.دستتون درد نکنه
مامان ابوالفضل
25 آبان 92 16:14
سلام دوست خوبم تولد گل پسر مبارکه ما بعد غیبت طولانی برگشتیم امیدوارم دوباره پیشم بیای.
فاطمه مامی امیرحسین
پاسخ
سلام عزیزم چشم خدمت میرسیم ایشالا
مامان علی (نازی)
27 آبان 92 14:49
تولدت مبارک
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
27 آبان 92 23:26
تولودت مبارک
فاطمه مامی امیرحسین
پاسخ
ممنونم عزیزم
نگین طلایی
28 آبان 92 15:41
سلام دوست عزیز کوچولوی شیرین و بانمکی دارین خوشحال میشم به ما هم سری بزنید
فاطمه مامی امیرحسین
پاسخ
سلام خیلی ممنونم چشم حتما
ساناز
18 آذر 92 2:22
وایییییییییییی دست مامانی درد نکنه واسه تولدتتتت انشاله صد ساله شی به وبلاگ حلما هم سر بزنید
فاطمه مامی امیرحسین
پاسخ
ممنونم عزیزم لطف دارین.
فهیمه
26 آذر 92 13:24
سلام عزیز.ممنون که احساس زیبات رو با ما شریک شدی.لذت بردم.منم دو تا گل پسر دارم و یه وبلاگ .خوشحال میشم به ما سر بزنید. تولد پسر گلتون هم مبارک. طراحی های باب اسفنجی تون معرکه بود.افرین
فاطمه مامی امیرحسین
پاسخ
لطف داری خانمی. ممنونم که بهم سر زدی. مدم وبلاگتون و بسی لذت بردم