زیباترین پایان....
باز هم برای تو مینویسم پسرکم...
در واپسین روز یکی بودنمان...در آخرین ساعات نفس کشیدن تو در من...در آخرین
دقایق هم خون بودن من با تو...در آخرین ثانیه های حس کردنت درعین ندیدنت...
دلم تنگ می شود...دلم برای این روزها و ماه ها تنگ می شود...دلم برای این انتظار
شیرین...این دلواپسی های دم به دم...این تکان های آرام و نجیبانه تو در بطن
مادرانه ام تنگ میشود....
دلم برای معجزه ای که در درونم هر لجظه بیشتر نمود می یافت تنگ میشود...
اکنون که تو آرام آرمیده ای و هیچ عین خیالت نیست که فردا پا به این دنیای
بزرگ میگذاری،این منم که توفانی در دل و اشکی برگونه بی تابانه منتظرم
تا درآغوشت بکشم و فراموش کنم که امشب و امروز اینقدر دلتنگ بودم...
اما بگذار در این دقایق خلوت نیمه شب چشمهایم ببارند که دیگر مجالی
نیست برای ابر بودن و زین پس باید که خورشید بود برای بخشیدن گرمای
وجودم به فرشته ای که از بهشت پای به این دنیای یخزده می گذارد...
آری فرشته کوچکم!
غم دوری از دنیای کوچک بطن مادر را فراموش کن که آغوشی گرم در انتظار
توست...دلی که از عشق پدرت سرشار بود اکنون وسعت میگیرد تا جایی
برای ثمره این عشق باز کند...چه زیباست که تو محکمترین حلقه اتصال میان
دو قلبی که اکنون خون هردوی آنها در رگ های کوچک توست...تو زیباترین
معنای ما شدن یک من و یک تویی...
پسرک محبوبم!
شوق دیدارت خواب از چشمان خسته ام ربوده است و آخرین تکان های
آرام و شیرینت سخت دلتنگم میکند...و چه خوب است که خداوند به جای
این لحظات ناب روزهای شیرینتری را به من هدیه خواهد کرد و موهبت دیدار
هدیه آسمانیش را به من ارزانی خواهد داشت تا غم تمام شدن روزهای
یکی بودنمان را فراموش کنم....و چه سخت بود برایم درک احساس مادرانی
را که دلتنگ میشدند برای روزهای سخت بارداری...برای نخوابیدن ها،تنگی نفسها،
افسردگی ها،نگرانی ها، دلتنگیها ،ویارها،تهوع ها،زودرنج شدن ها و....
گرچه دلتنگ خواهم شد برای سکسکه های شیرینت...برای چنگ زدنت به دیواره
رحمم که این روزهای آخر یاد گرفته بودی...برای کش و قوس آمدن هایت...برای
هیجان زده شدن هایت...برای آنوقت ها که آرام لگد میزدی به آرامگاه کوچکت...
اما..........
شوق دیدار روی ماهت از دلم خواهد زدود تمام آنچه را دلتنگی مینامیم...
گرمای تن کوچکت مرا از دالان کوچکی از بهشت به قصری بزرگ خواهد برد ...
اشتیاق بوسیدن گونه های نرم و دستان کوچکت دلم را لبریز شادی خواهد
ساخت تا دیگر جایی برای غم نباشد....
سخت در انتظار شنیدن نخستین گریه ات و آغازین لبخندت هستم معنای زندگیم!
بیا که دیگر تاب دوری زیباترین هدیه خداوند را ندارم.....
...............................................
خدای مهربانم!
در این روزها می اندیشم مهربانتر از مادر یعنی چه؟.........مرا توان درک بالاتر
از این نیست ...پس تو برایم بگو عشق را چگونه آفریدی که هیچگاه کهنه نمیشود؟
تو برایم بگو تو که مهربانتر از مادری چگونه عذابم خواهی کرد آنگاه که چشم به
مهربانیت دوخته ام ؟برایم بگو چگونه در آغوش مهربانت بیارامم و غرق در محبت
ناب تو شوم آنگاه که هزاران شیطان مرا از رسیدن به تو منع میکنند؟
خدایا این منم!بنده ای کوچک در روزی بزرگ...بپذیر مرا...بپذیرم تا این هدیه
بزرگت را در دامان مهرم چنان بپرورم که او نیز روزی چون من سرافکنده در
پیشگاهت نباشد...
.................................
گرچه فردا من در پایان هفته 38 هستم اما دوست دارم تا آخرین عکس
نی نی سایت رو اینجا بذارم.که پایان 39 هست.امیدوارم هفته بعد عکس
خود امیرحسینو بذارم تو وبلاگش...
كودك شما حسابي چاق شده است! او بين 2720 تا 3400 گرم وزن دارد (پسرها معمولا كمي سنگين تر از دخترها هستند) و طول بدن او نيز بين 48.2 تا 50.8 سانتي متر است. او مي تواند خيلي محكم چنگ بيندازد كه اين را هم به زودي مي توانيد با انگشت خود امتحان كنيد! اندامهاي او كاملا رشد كرده و در مكان نهايي خود قرار دارند. ولي ريه ها و مغز او هرچند به اندازه اي رشد كرده اند كه بتوانند فعاليت كنند اما تا زمان تولد و مدتي پس از آن نيز به رشد خود ادامه مي دهند
........................
كودك شما آماده است تا به دنيا قدم بگذارد! او به ساختن يك لايه چربي جهت كنترل دماي بدن پس از تولد ادامه خواهد داد؛ اما اكنون حدود 60 سانتي متر طول و 3150 گرم وزن دارد (پسرها معمولا كمي سنگين تر از دخترها هستند). اندامهاي بدن كودك شما كاملا رشد كرده و در محل نهايي خود قرار گرفته اند و با شكل گرفتن يك لايه جديد از پوست زير لايه خارجي فعلي به تدريج پوست جديد جايگزين پوست قديمي مي شود.
...................
فردا تولد گل زندگیمه....
لطفا برام دعا کنین....
29/شهریور/90
3و 20 دقیقه بامداد