امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

مسافری از بهشت

این روزها...

1390/9/20 17:43
2,172 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها من سرشارم...سرشار از حس سپاس...یک سال زمان زیادی نیست

برای فراموش کردن...و من فراموش نمیکنم که یک سال پیش در این روزها ما

تصمیم گرفته بودیم که بعد از پنج سال زندگی عاشقانه و پر از خوشبختی، پر از

روزهای خوب،پر از یک دلی و یک رنگی...خلوت دونفره مان را با شیرین ترین صدای

دنیا برهم بزنیم...صدای خنده ها و گریه های کودکی که خوشترین موسیقی دنیا

را خجل میکند...روزهای دانشجویی تمام شده بود.روزهای شور و هیجان درس

خواندن و امتحان و کلینیک و ...و ما در خود این بلوغ را یافته بودیم که پدری باشیم

و مادری برای هدیه ای از جانب خدا...و فراموش نمی کنم که مهربانترین امام واسطه

بین من و خداشد برای این هدیه...

خدایا تورا شکر...تو را شکر بر این شیرین ترین هدیه ات بر نوع بشر...

و تو راسپاس امام مهربانم...حسین مظلومی که خونت تا ابد حرارت دل های

شیعیان است...خدایا مهر حسین را از ما نگیر و فرزندانمان را محب حسین(ع)

و اولاد او قرار بده...

....................

سال پیش تو همچین روزایی که مراسم شیرخوارگان حسینی از تلویزیون پخش

میشد و من دلم سخت شکسته بود از امام حسین پسری خواستم که اسمش

رو حسین بگذارم و برای علی اصغر مظلومش 114 تا غذا نذر کردم...امام

حسین منو از الطاف خودش بی بهره نذاشت و ماه بعدش من امیرحسین رو

داشتم.جمعه این هفته موعد ادای نذرمون بود.دلم میخواد همین جا از مادرشوهر

عزیزم و پدربزرگ همسرم که کار اصلی درست کردن نذری رو برعهده گرفتن

تشکر کنم.و از برادر شوهر و جاری عزیزم و همینطور خاله و مادربزرگ همسرم

که درتقسیم و بسته بندی نذری خیلی کمک کردن.گرچه به برکت امام حسین

نذری ما به 210 تا غذا رسید.ایشالا یه روزی بیاد که بیشتر از هزارتا نذر بدیم.

خیلی خوشحال بودم اونروز.سبکبال بودم.خدا روشکر....

 

اینم امیرحسین خان کنار یکی از دیگای نذری...

.....................................................

ای بابا!مامان میخوام دستمو بخورم و صورتمو چنگ بزنم و چشممو درآرم

چرا دستکش دستم کردی آخه؟!اه ه ه ه ....

 

دیدی دستمو درآوردم؟!دماغ سوختهنیشخند

 

به نظر من....اصولا....اساسا...دستکش پدیده خیلی بدیه!

 

خوب مامانی قهر نکن دیگه!ببین از اون لبخندا که دوست داری برات میزنم!ببین چقدر نازم...

نه دلت میاد منو نبخشی؟!ببخشید دیگه نی نی بودم کار بدی کردم بهت دماغ سوخته دادمخجالت

 

حالا که منوبخشیدی بیا بغلم ....آ بدو مامان گلم....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامان زینب
20 آذر 90 18:25
سلام عزیزم. قبول باشه خانمی. ان شاءالله امیرحسین نازت زیر سایه امام حسین سالهای سال باعث افتخار و سربلندیت باشه. ببوس گل پسرت رو.
آسمون ی ها
20 آذر 90 18:38
سلام اجازه؟ میشه ما هم اسم نی نی مون رو امیرحسین بذاریم؟
آسمون ی ها
20 آذر 90 19:15
حتما عزیزم خوشحال میشم جزو دوستان شما باشم. منم بهتون سر میزنم ولی متاسفانه وقتی دوست جدیدی رو به لیست دوستان اضافه میکنم، توی وبلاگمون اضافه نمیشه. ولی مطمئنا بازم اینجا میام.
مامان نفس طلایی
20 آذر 90 19:40
عزیزم قبول باشه
مامان علی
20 آذر 90 20:21
قبول باشه عزیزم. زیاد با این امیر حسین خان کل ننداز از الان بهت میگم اون پیروز میدانه پس پرچم تسلیم رو زودتر بالا بگیر می بوسمش خییییییییییییییییییلی
یه دوست
21 آذر 90 17:08
سلام دوست عزیز. فقط میتونم بگم که خوش به حالت که این همه پیش خدا عزیزی. ازت می خوام و قسمت می دم به جان امیرحسینت که برام دعا کنی که دعای دیگران در حق همدیگه زودتر مستجاب میشه . به امید اینکه زودی بیام اینجا و مژده براورده شدن دعات و رو در حقم بدم .
مامان نفس طلایی
21 آذر 90 17:18
خاله نسرین.مامان صدف و سپهر
21 آذر 90 23:37
سلام فاطمه جون.نوشته هات آدمو دگرگون میکنه.بازم میگم قدر این نعمتو بدون. خوش بحالت که تونستی نذری به این وسعت بدی خدا که قبول کنه.ایشاالله امیر حسین گلمم در پناه صاحب اسمش سالها زیر سایه ی مامان گلشو بابای مهربونش سلامت بزرگ بشه.
خاله نسرین.مامان صدف و سپهر
21 آذر 90 23:41
امیر خاله،قربون این ژست گرفتنات بشم.بمیرم الهی که مامانی دستکش به این کلفتی رو دستت کرده .حق داری هر کاری خواستی بکنی.تازه برای یه چیز دیگم میتونی مماخ مامانی رو بسوزونی اونم به این دلیل که گذاشتتت پیش دیگ به این بزرگی که فقط بوی غذا رو بفهمیو نتونی غذا بخوری .مگه مامانی یادش نبوده که شما دندوناتو نیاوردی؟
فاطمه
22 آذر 90 21:55
سلام فاطمه جونم،چقدر سخته بچه داری،انگار دست و پای آدمو با زنجیر بستن،از دور تو دست خوبم و امیر حسین نازتو میبوسم
سعيده
23 آذر 90 18:35
سلام كلوچه جونم چه متن نازي...نذرت قبول باشه عزيزم خدا رو شكر كه اينقدر شاكري و يادت نمي ره نعمت خدا رو اين يعني بنده خوبي هستي عسيسم
سعيده
23 آذر 90 18:39
خاله فدات شه عزيييييز فندقي خاله چه ماه شدي عسلم اون عكسي كه مي خندي عين مامان فاطمت كلوچه شدي تژلي من مي بوسمت و به اميد ديدار روي ماهت
خاله نسرین.مامان صدف و سپهر
24 آذر 90 9:21
سلام فاطمه جون.خیلی جالبه من بچه ی مشهدمو تا بحال نمیدونستم که جاییکه شما میگی هم لباس بچه هست.البته فکر کنم خیلی دوره و پر ترافیک.اما بازم آدرس دقیقشو بده تا منم برم. تو سناباد سمت مقابل البسکو (اسم مغازه رو نمیدونم )خیلی لباسای شیک داره.تو قسطنطنیه هم (راهنمایی)آقای فرجاد فر و همون چند تا مغازه ی اولش هم شیکننو یخورده قیمت بالا. بهت خوش بگذره.امیر حسین گلمو ببوس.
سارا
26 آذر 90 11:16
فاطمه جون نذرتون قبول و ایشااله در سایه الطاف خداوند و پیامبر و خاندانش سالم و سربلند و عاقبت به خیر باشد برای ما هم دعا بفرمایید
مامان علی
26 آذر 90 21:26
سلام دوست خوبم کجایی دلم لک زده واسه خودتو پسر خوشمزه تو قلم قشنگت
جوجه نارنجی ما
28 آذر 90 0:31
الهی همیشه امام حسین نگهدارت باشه عزیزم.بوسسسسسسسسس.داماد گلم چقدر بانمک شدیییییییییییییییییی
عمه عاطفه
29 آذر 90 16:43
سلام فاطمه ی خوبم چقد دلم براتون تنگ شده