عاشقانه ای برای تو...
پسرک شیرینم!
عاشقت می شوم با هر بار بوییدنت...با هر بار بوسیدن گونه های لطیفت..
عاشقت می شوم با هر لبخند شکرینت و هر بار که مرا به قهقهه های نمکینت مهمان
میکنی...هر روز صبح که تو را در آغوش میکشم و دوباره به یاد می آورم که من یک مادرم
دوبار سرشار میشوم و لبریز از عشق مادری...تو را به سینه می فشارم و تو نه تنها از
این فشار ناراحت نمیشوی که لبخندی زیبا در پاسخم میدهی و من گیج میشوم که چگونه
است که تو مرا حس میکنی و احساس مرا...بوسه باران میکنم تمام تنت را و هر آنچه
خالق زیبای ما به زیبایی در تو نقش زده است ....کاش میشد خدایم را هم ببوسم و تمام
سپاسگذاریم را یکجا به او تقدیم کنم...اما مگر نه اینکه تو بوی او را میدهی؟و این مهری
که در وجود من جاری است قطره ای از دریای مهر او به بندگان است؟پس بگذار تو را غرق
بوسه هایم کنم که تو مرا به آن روزها میبری که هیچ نبود بین من و معبودم جز عشق...
روزهایی که هنوز نمیدانستم گناه چیست و چگونه حایلی دردناک بین ما خواهد شد...
کاش میشد به همان پاکی بمانیم که آمده بودیم...به زلالی این روزهای تو...
اما ناامید نباش پسرم!در این دریای دنیای بزرگ و گاه ترسناک، در این جنگل انبوه و گاه
تاریک ، در این دریای بی انتها و گاه طوفانی...کشتی نجاتی هست به نام حسین(ع)...
بنشین بر کشتی مهر حسین و برس به ساحل امن ایمان...به آغوش گرم الهی...به
قلعه محکم لااله الا الله...
.......................................................
امیرحسین خوشگلم روز بروز شیرین تر میشه.تمایل به خوابیدن به پهلو داره و تا
میذارمش رو زمین میخواد بچرخه و فکر کنم که این مقدمه غلت زدن باشه.
جغجغشو که میدیم تو دستش نگهش میداره و وقتی تکونش میده و ازش صدا
درمیاد تعجب میکنه!لباسای سایز یکش دیگه براش کوچیکن من چه عشقی میکنم
وقتی لباسایی که قبلا براش بزرگ بودن الان تنش میکنم.جدیدا یاد گرفته با صدا
بخنده البته وقتی خیلی ذوق کنه.اصلا گریه تو کارش نیست و برای هر کاری
آواز میخونه!آواز اعتراض آمیز!یکم ترسو شده و با تعویض ناگهانی تن صدا میترسه
و یا با حرکت ناگهانی دست یا صدای عطسه!این تنها وقتیه که گریه میکنه.
مثل مامانش وقتی از خواب بیدار میشه هم احساس تنهایی و ترس میکنه
و گریه میکنه.خدارو شکر شبا میخوابه.از 1 شب تا 10 و 11 ظهر.البته وسطش
دوسه نوبت شیر میخوره.تو آوازاش حرف ب رو زیاد میگه و فکر کنم مثل مامانش
عاشق بابایی باشه و اول از همه چیز بگه بابا!
امیرحسین قبل از مراسم شیرخوارگان حسینی
همان روز...
روز عاشورا...امیرحسینم کمر بسته امام حسینه...
آخخخخخخخخخخخخ که من عاشق این لب ورچیدنتم!
مامان ببین از حموم که میام چقدر سفید میشم!
امیرحسین جغجغه افتخار را بالای سر میبرد!اولین بار که چیزی رو خودش گرفت و نگه داشت...
پی نوشت:دوست عزیز کرمانشاهی که از من یه سوال پرسیده بودین متاسفانه آدرس وبلاگتون اشتباه بود و من هر چی تو گوگل هم سرچ کردم همچین وبلاگی پیدا نشد.ببخشید که نشد جواب بدم.اگه هنوز سوالتون پا برجاست لطفا آدرس صحیح برام بنویسین.درضمنکامنت شما خصوصی بود نمیدونم چرا عمومی شده من شرمندم بجای نی نی وبلاگ