زندگی جاریست...
پسرکم سلام!
برایت گفته بودم از روزهای جاری زندگی....از جاده ای که مجبوری و باید بروی...
برایت گفته بودم از روزهای تلخ و شیرینی که لاجرم جای یکدیگر را پر میکنند...
شیرینی هایی که همیشه در کامت شیرین خواهند ماند و تلخی هایی که تا ابد
روحت را آزرده میکنند...برایت گفته بودم که باید گذاشت و گذشت گرچه گاه محال
آسانتر از این گذشتن است...اما میگذرم از غم انار بخاطر تو که هنوز هستی...
دوباره مینویسم برایت تا دلم دوباره جان بگیرد و دوباره دست به دعا بردارم برای
مادرش...تمام روزهای زیارت به یاد مادرش بودم و دعا برای دل سوخته اش...
گرچه شبی نیست که بدون یاد آن فرشته کوچک به خواب نروم...گرچه روزی
نیست که چهره نازنینش را به خاطر نیاورم...اما....زندگی جاریست...
پس مینویسم برای تو و برای تمام آن هایی که پاس میدارند نعمت فراموشی را...
مگر نه آنکه خدای مهربان از تمام ما مهربانتر بود به انار زیبا؟خدایا به دل بی قرار
مادرش نعمت فراموشیت را بیش از همیشه ارزانی کن و چنان توانش ببخش
که به دل رباب بخشیدی...
.............................................
ما برگشتیم.سفر خوبی بود.ایام خوبی اونجا بودیم.ایامی که هر سال آرزو میکردم
کاش مشهد بودم.گرچه برام خیلی زود گذشت.
خدا روشکر برای پسر آروم و خوش اخلاقم که همه دوستش داشتن و دارن.
سعی میکنم زود بزود تر آپ کنم.
قربون اون اخم مردونت برم...داری با کی دعوا میکنی تو خواب؟!
امیرحسین و برادرزاده های عزیزم فاطمه و محمد صادق
اینم پسر وسترن من!