امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

مسافری از بهشت

5 ماهگیت مبارک!

1390/12/3 1:13
1,198 بازدید
اشتراک گذاری

سلام برگ گلم!

باورت میشود که 5 ماه تمام از آن روز شیرین میگذرد؟روزی که خاطره اش التیام بخش

هر خاطره تلخی است...شهدی بهشتی که در کامم چکیده و هربار با یادآوریش تازه

میشوم ...

نازنین کوچکم...هر روز که چشمان زیبایت را به هستی دوباره میگشایی خدا را شکر 

میکنم برای تولد دوباره ات...هر روز برایم تازه ای...هر صبح که در آغوشت میکشم گویا

نخستین بار است که مادر شده ام ...حسی غریب و قریب در رگهایم میدود و به قلبم

میرسد و دوباره عاشقانه تر روانه تمام هستی ام میشود...

5 ماه گذشت از آن لحظه دوست داشتنی ...از آن لحظه وصال...چه دوست داشتم 

که دستانم تاب داشتند و تو را همان دم در آغوش میکشیدم ...

یادت هست اولین باری که با گریه تو گریستم؟چهار روزه بودی که یاد گرفتی چطور

شیر مادر بخوری...شب های قبل شیرخشک میخوردی و میخوابیدی و من بخاطر

سردردهای شدید از نگهداریت در شب معاف شده بودم...اما آن شب مرتب گریه 

می کردی و من گرچه بیتاب میشدم اما توان برخاستن نداشتم و به گمان آنکه دلدر

داری و مادربزرگ های مهربانت بهتر از من بلدند چطور تسکینت دهند ...اما گریه

تو قطع نمیشد...تویی که تا آنروز بزور چند دقیقه در روز گریه کرده بودی و دیگر

تاب از کف دادم و برخاستم....سردرد ...سردرد نخاعی...آه که چه طاقت فرسا

بود...اما باید میدانستم چه شده...مادر عزیزم را دیدم که خسته و درمانده تلاش

میکرد با پستانکی تو را آرام کند و نمیتوانست...پرسیدم دلدرد داره؟ گفت نه...

گفتم شیر خشکشو خورده گفت نه...گفتم پس چرا؟گفت شیر مادر میخواد...

اگر تاآنروز تنها نسیمی از عشقت بر روحم وزیده بود اکنون با این جمله کوتاه

طوفانی عظیم در درونم به پا شده بود که جز سیل اشک راهی برای بروزش

نداشتم...هق هق گریه امانم نمیداد وقتی دیدم که تو چه آرام شدی در آغوشم

و چه مشتاق آن مائده بهشتی بودی که تا آنروز حتی خوردنش را بلد نبودی...

اگر امروز هم با یاداوری آن خاطره قطره های اشک بر گونه هایم میلغزد تنها به 

این دلیل است که آن احساس نه حس افسردگی بعد از زایمان که نخستین

جوانه عمیق درختی تنومند بود در درونم که تو با گریه های آن شب در دلم

کاشتی...درختی همیشه سبز به نام مهر مادری....

...................................................................

پسر نازنینم تو این چند روزه یه کار جدید کرده...که این کار بزرگ غلت زدن بوده.

گرچه علاقه ای به غلت زدن نداره نمیدونم چرا؟!سوالکاش همونقدر که دیوانه وار

عاشق نشستنه یکمم بهاین کار علاقه نشون میداد! به علت این عشق امروز

گذاشتمش تو صندلی غذاش و کلی کیف کرد!خنده منم از تمام این لحظه ها

عکس گرفتم که بعدا میذارم.

اینم اولین باری که غلت زدی و از تشکت افتادی پایین!اینجا قیافت شبیه پسرخالس!مگه چیه؟!

نفت بخرم؟!خنده

 

مامانی رحم کن به اون لبای خوشگلت!آرومتر گازشون بگیر بچه!

 

بابایی نزن تو سرم با پاشنه پات!نگران

(استفاده از هنر پرسپکتیو در یک توطئه علیه بابایی!عینک)

 

و

.

.

.

.

.

.

.

.

اینم هدیه مامان برای تفلد  5 ماهگیت...

حتما اون سری عکسای مادرهنرمندو همه دیدن.این عکسو با الهام از اون گرفتم.کار خیلی 

سختی بود.و اون ایرادی که به نظرم اون عکسا داشتن خواب بودن بچه در تمام صحنه ها بود

که خدا رو شکر من موفق شدم با چشمای باز از امیرحسین عکس بگیرم.بعد از گرفتن تعداد 

زیادی عکس این از توش خوب دراومد.امیدوارم بقیه هم بپسندن...

 پی نوشت:

برای دوست خوبم که پرسیده بود این عکس چجوریه:

مواد لازم:

یه ملحفه سفید برای بک گراند

روپوش جراحی مامان و بابا برای سبزه ها!زبان

چند شاخه گل مصنوعی 

چتر بچه گونه ترجیحا مال بچگی های دایی بچه!چشمک

گلبرگ های گل سرخ هدیه گرفته شده در روز ولنتاینعینک

اینا رو که چیدین بچه رو با لباس مناسب سر جاش قرار میدین که اگه خواب باشه

کارتون راحت تره ولی عکس طبیعی نیست.من اول رفتم بالای صندلی که عکس از 

بالا بگیرم اما بعد دیدم بدون صندلی بهتره.به تعداد زیاد و با سرعت شاتر بالا عکس

بگیرین که بتونین یکی خوب از توش دربیارین که هم بچه پاش صاف باشه انگار

ایستاده و هم اینکه دستش به دسته چتر باشه.امیدوارم توضیحات مقبول افتد...

در ضمن من تو این عکس از فتو شاپ فقط برای تنظیم نور استفاده کردم و همه 

المان ها طبیعی هستند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (29)

مامان اميررضا
1 اسفند 90 23:10
مباركهماماني بهمون سر بزن با افتخار لينك شدي
سعيده
2 اسفند 90 9:00
تولدت مبارك عزيززززززززززززم چقد شبيه تر شدي به ماماني كلوچت....انگاري صورت مامانيت ني ني تر شده باشه....!؟ فاطمه كلك زديا مي ذاشتي بابايشم يه كم دخالت داشته باشه تو صورت ماه پسرت خيلي عكساي نازي اند...دستت درد نكنه هميشه save مي كنم همشونو....
مامان نفس طلایی
2 اسفند 90 10:16
سلام عزیزم 5 ماهگیت مبارک ... واااااااااای مامانی چه عکسای ازت گرفته خصوصا توطئه علیه بابایی
مامان آرتین (شازده کوچولو)
2 اسفند 90 12:10
5 ماهگیت مبارکه مامانی آرتین من یه 17-18 روزی بزرگتر از پسر شماست. خوشحال میشم تبادل لینک داشته باشیم. البته اگر موافقید.
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
2 اسفند 90 14:20
سلام. خیلی قشنگ نوشتی.یاد اولین باری که خواب ماهان رو دیدم افتادم.حدود 40 روز بود که باردار بودم.خواب دیدم تو بغلمه و دارم بهش شیر میدم.زیباترین حسی بود که تا اون لحظه تو عمرم داشتم اصلا بیانش برام آسون نیست.حتی حاضر نیستم دنیا رو با فکر کردن به اون خواب و اون لحظه عوض کنم. . . . جیگری رو ببین .میخواد زود حرف بزنه.لبای خوشکلش رو چکار کرده.
مامان زینب
2 اسفند 90 14:26
سلام گل پسر قند و عسل. پنج ماهگیت مبارک عزیزم.خدایی مامان هنرمندی داری. خدا برای هم حفظتون کنه و هردوتون رو برای بابایی. می بوسمت امیرحسین کپل
مامان محمدرضا
2 اسفند 90 16:31
سلام به این پسر خوشگل و خوردنی و مامان جونش . کاش زودی این چند هفته هم بگذره و پسر منم بیاد منم بتونم ازش عکس بگیرم . آره چون همش به زایمان و اینا فکر می کنم از این خوابها می بینم
مامان مهربون فاطمه
2 اسفند 90 17:00
سلام عزیزم.ممنونم که به وب مهربون فاطمه سر زدین.ما شاالله شما هم پسر ناز داری ان شاالله پنج هزارساله باشه.اگر مهربون فاطمه من رو به پیونداتون اضافه کنید ممنون میشم.امیرحسین جون خاله و فاطمه گلی 5 ماهگیتو تبریک می گن.


باافتخار دوستم
مامان ریحانه جون
2 اسفند 90 17:10
سلام 5 ماهگیت مبارک... ممنون که به ما سر زدین.. مامان امیر حسین زیاد عجله نکن بالاخره دندونای پسر گلت در میاد..مطالب وبلگتون قشنگه.. هر چه از دل برآید بر دل نشیند...
مامان نیایش
2 اسفند 90 22:12
سلام عزیزم ممنون از حضورت 5 ماهگی برگ گلت مبارک ان شا الله گل پسرت همیشه سالم باشه عزیزم نمیدونم چه مشکلی بوده که وبلاگ باز نشده ولی اگه با اکسپلورر باز کنی نباید مشکلی داشته باشه بازم ممنون
مامان ریحانا
3 اسفند 90 1:10
سلام 5 ماهگیت مبارک امیر حسین جون خدا برات نگه داره مرسی که به ما سر زدید راستی این روزا فقط ماله من نیست به شما هم می رسه و اونوقت من میآم حالتون رو میپرسم
مامان علی
4 اسفند 90 13:37
سلام به فاطمه و امیرحسین 5 ماه خوشگل گل خوردنیه باب دندونش تولدت میارک باشه خوشمزه جونم. ببخش اگه دیر اومدم چندبار م اومدم ولی پنجره نظرات باز نمی شد. چقدر این حس های مادرانه تو منو به بند می کشونه در ان روزها که منتظر بهانه ام واسه گریه کردن ... راستی نگران غلت زدنش هم نباش علی با اینکه خیلی زود شروع به غلتیدن کرد ولی الان زیاد تمایل نشون نمیده و بیشتر دوست داره بنشونمش بسکه راحت طلبن باور کن بعضی وقتا قشنگ می بینم که حوصله ش نمیشه :
مامان علی
4 اسفند 90 13:39
راستی عکسا فوق العاده بود مادر دامپزشک هنرمند! . عکس آخری واقعا محشر بود قشنگ تر و حرف ای تر ازعکسای اون مادر هنرمند. عاشق اون عکس پسرخاله شدم


میبینی پوران جون همه چیز هستم جز دامپزشک!
راحله
6 اسفند 90 2:36
امیر حسین جووووون 5 ماهگیت مبارکخوشبحالت چه مامان و بابای هنرمندی هم داری
مامان علی
6 اسفند 90 20:35
چه توضیحات کاملی نه بابا میبینم آموزگار خوبی هم هستی ولی جدا خیلی حال کردم
عمه عاطفه
7 اسفند 90 9:46
مثله همیشه فوق العاده عکسای خیلی قشنگی گذاشتی فاطمه جونم می دوستمتون خیلی زیاد
مادر کوثر و علی
7 اسفند 90 16:04
وااااااااااااای عجب پستییییییییییییی حالم جا اومد روحم تازه شد جون گرفتم آفرین به این مامانیه هنرمند و زیبا قلم
[جوجه نارنجی ما
8 اسفند 90 1:03
5 ماهگیت مبارک داماد گلمممممممممممممممممممممم.ماشالا به این پسمل ناناس خدا حفظت کنه
نیلوفر(فرح) مامان آوا
8 اسفند 90 8:48
سلام فاطمه خانوم. بواسطه ی وبلاگ کوثر جون با شما آشنا شدم و حسابی لذت بردم از خوندن خاطرات و متون قشنگتون. منم کارمندم اما دخترم در اولویت هر کاریه. خدا کنه بزرگ که بشه بخاطر تنها گذاشتنش ازم شاکی نباشه. بااجازه تون لینکتون می کنم.
مادر کوثر و علی
8 اسفند 90 11:03
سلام عزیزم ممنون از حضورت و نظرات خوشگلت
منا مامان الینا
8 اسفند 90 18:56
تفلد تفلد تفلدت مبارک بیا شمعا رو فوت کن الهی 5 ساله بشی! نگی دیر اومدم ها! آخه خونه مامانم بودم الانم یادم بود تفلد امیر حسین جونه و به به و دست مریزاد به این خانوم دکتر هنرمند راستی امیر حسین مثل الینای من کچله!!!!
خاله هدي ياسمين زهرا
9 اسفند 90 9:41
واي خداااااااااا چه با مزه و خوشگله اين پسملي ضمنا اين هنر پرسپكتيو رو خوب اومدي ماماني. خيلي مموشه امير حسين ماشااله
مادر کوثر و علی
9 اسفند 90 11:18
چقد خوشحالم که امروز تونستم همه صفحات این وبلاگ رو ورق بزنم چه حس خوبی اما سرشار از دلتنگی پیدا کردم وقتی عاشق میشوی با شنیدن و خوندن مطالب اینچنینی که حاصل عشق سرشار و لبریز و پدید آمده از یه دل پاک هستن، جلا پیدا میکنی و دلت میخواد پرواز کنی و تنها باشی و در رویا غرق بشی....کمی طول میکشه که برگردی به روال طبیعی زندگی و از حس بیای بیرون آهنگ وبلاگت هم که به این پرواز حسابی کمک میکنه
مادر کوثر و علی
9 اسفند 90 11:24
خصوصی داری عزیزم چه خوب که کرمانشاه هستین (بهترین دوست دوران تحصیلم کرمانشاهیه). چه بامزه که با همکلاسیتون ازدواج کردین (خیلی رمانتیکه).و چه عالی که هر وقت دوست داشته باشین میرید مشهد و دیدار خانواده و زیارت و.... براتون آرزوی سلامتی و شادی روز افزون دارم
مادر کوثر و علی
9 اسفند 90 11:33
خیلی خیلی خوشبختم از آشنایی با یه مادر بهشتی و کودکی که هنوز عطر بهشت رو در خودش داره....

برگ گلم (چه اصطلاح زیبا و لطیف و خوشبویی)


ممنونم دوست خوبم.منم همینطور.امروز حتما یه روزه خوبه که من اینقدر کامنتای قشنگ و با محبت داشتم...که به یه دوست خوب نزدیکتر شدم...
محمد
9 اسفند 90 14:23
شاد باشید وسلامت
مادر کوثر و علی
10 اسفند 90 15:04
سلام عزیزم با خاطره ای دیگر از کودکم که عطر بهشت را دارد منتظر حضور سبزت هستم
مادر
10 اسفند 90 15:37
خدا حفظش کنه برات
هم خودش خیلی نازه و هم وبلاگش ...


ممنون دوست خوبم.
مائده
16 اسفند 90 13:58
خوشبحال امير حسين آقا كه مامان به اين هنرمندي داره