5 ماهگیت مبارک!
سلام برگ گلم!
باورت میشود که 5 ماه تمام از آن روز شیرین میگذرد؟روزی که خاطره اش التیام بخش
هر خاطره تلخی است...شهدی بهشتی که در کامم چکیده و هربار با یادآوریش تازه
میشوم ...
نازنین کوچکم...هر روز که چشمان زیبایت را به هستی دوباره میگشایی خدا را شکر
میکنم برای تولد دوباره ات...هر روز برایم تازه ای...هر صبح که در آغوشت میکشم گویا
نخستین بار است که مادر شده ام ...حسی غریب و قریب در رگهایم میدود و به قلبم
میرسد و دوباره عاشقانه تر روانه تمام هستی ام میشود...
5 ماه گذشت از آن لحظه دوست داشتنی ...از آن لحظه وصال...چه دوست داشتم
که دستانم تاب داشتند و تو را همان دم در آغوش میکشیدم ...
یادت هست اولین باری که با گریه تو گریستم؟چهار روزه بودی که یاد گرفتی چطور
شیر مادر بخوری...شب های قبل شیرخشک میخوردی و میخوابیدی و من بخاطر
سردردهای شدید از نگهداریت در شب معاف شده بودم...اما آن شب مرتب گریه
می کردی و من گرچه بیتاب میشدم اما توان برخاستن نداشتم و به گمان آنکه دلدر
داری و مادربزرگ های مهربانت بهتر از من بلدند چطور تسکینت دهند ...اما گریه
تو قطع نمیشد...تویی که تا آنروز بزور چند دقیقه در روز گریه کرده بودی و دیگر
تاب از کف دادم و برخاستم....سردرد ...سردرد نخاعی...آه که چه طاقت فرسا
بود...اما باید میدانستم چه شده...مادر عزیزم را دیدم که خسته و درمانده تلاش
میکرد با پستانکی تو را آرام کند و نمیتوانست...پرسیدم دلدرد داره؟ گفت نه...
گفتم شیر خشکشو خورده گفت نه...گفتم پس چرا؟گفت شیر مادر میخواد...
اگر تاآنروز تنها نسیمی از عشقت بر روحم وزیده بود اکنون با این جمله کوتاه
طوفانی عظیم در درونم به پا شده بود که جز سیل اشک راهی برای بروزش
نداشتم...هق هق گریه امانم نمیداد وقتی دیدم که تو چه آرام شدی در آغوشم
و چه مشتاق آن مائده بهشتی بودی که تا آنروز حتی خوردنش را بلد نبودی...
اگر امروز هم با یاداوری آن خاطره قطره های اشک بر گونه هایم میلغزد تنها به
این دلیل است که آن احساس نه حس افسردگی بعد از زایمان که نخستین
جوانه عمیق درختی تنومند بود در درونم که تو با گریه های آن شب در دلم
کاشتی...درختی همیشه سبز به نام مهر مادری....
...................................................................
پسر نازنینم تو این چند روزه یه کار جدید کرده...که این کار بزرگ غلت زدن بوده.
گرچه علاقه ای به غلت زدن نداره نمیدونم چرا؟!کاش همونقدر که دیوانه وار
عاشق نشستنه یکمم بهاین کار علاقه نشون میداد! به علت این عشق امروز
گذاشتمش تو صندلی غذاش و کلی کیف کرد! منم از تمام این لحظه ها
عکس گرفتم که بعدا میذارم.
اینم اولین باری که غلت زدی و از تشکت افتادی پایین!اینجا قیافت شبیه پسرخالس!مگه چیه؟!
نفت بخرم؟!
مامانی رحم کن به اون لبای خوشگلت!آرومتر گازشون بگیر بچه!
بابایی نزن تو سرم با پاشنه پات!
(استفاده از هنر پرسپکتیو در یک توطئه علیه بابایی!)
و
.
.
.
.
.
.
.
.
اینم هدیه مامان برای تفلد 5 ماهگیت...
حتما اون سری عکسای مادرهنرمندو همه دیدن.این عکسو با الهام از اون گرفتم.کار خیلی
سختی بود.و اون ایرادی که به نظرم اون عکسا داشتن خواب بودن بچه در تمام صحنه ها بود
که خدا رو شکر من موفق شدم با چشمای باز از امیرحسین عکس بگیرم.بعد از گرفتن تعداد
زیادی عکس این از توش خوب دراومد.امیدوارم بقیه هم بپسندن...
پی نوشت:
برای دوست خوبم که پرسیده بود این عکس چجوریه:
مواد لازم:
یه ملحفه سفید برای بک گراند
روپوش جراحی مامان و بابا برای سبزه ها!
چند شاخه گل مصنوعی
چتر بچه گونه ترجیحا مال بچگی های دایی بچه!
گلبرگ های گل سرخ هدیه گرفته شده در روز ولنتاین
اینا رو که چیدین بچه رو با لباس مناسب سر جاش قرار میدین که اگه خواب باشه
کارتون راحت تره ولی عکس طبیعی نیست.من اول رفتم بالای صندلی که عکس از
بالا بگیرم اما بعد دیدم بدون صندلی بهتره.به تعداد زیاد و با سرعت شاتر بالا عکس
بگیرین که بتونین یکی خوب از توش دربیارین که هم بچه پاش صاف باشه انگار
ایستاده و هم اینکه دستش به دسته چتر باشه.امیدوارم توضیحات مقبول افتد...
در ضمن من تو این عکس از فتو شاپ فقط برای تنظیم نور استفاده کردم و همه
المان ها طبیعی هستند