امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

مسافری از بهشت

ترش و شیرین...

1390/12/16 22:18
2,893 بازدید
اشتراک گذاری

سلام برگ گلم...

امشب زیاد هوای نوشتن نداشتم.یعنی هوای عاشقانه نوشتن...اما فکر

کردم اگه ننویسم خبرهام بیات میشن!خبرای ترش و شیرینم...واسه همین

تصمیم گرفتم بی حوصلگیمو با عکسای خوشگلت جبران کنم و بنویسم...

این یه هفته اتفاقات زیادی افتاده ، برای ما و برای تو...

ایه شیرین میگم یه ترش...باشه؟که بشه ملس!چشمک

شیرین:یکشنبه این هفته بالاخره مجوز داروخونه رو گرفتم....هورااااااااامژه

ترش:از همون روز آزار و اذیت های رقبا شروع شد...شدیدددددددددددددددد.........

دیگه از حرص خوردن خسته شدیم فقط میخندیم!درد به عصب که برسه

دیگه درد نداره!توضیح اذیتاشون جز خراب کردن وبلاگ نازنینت کاری نمیکنه

پس ازشون میگذرم....

شیرین:بالاخره ماشینمونو عوض کردیم و از این بابت خیلی خوشحالیم چون واقعا

از صفر شروع کردیم.با همدیگه دوش به دوش هم ...کنار هم ...و هر چی به 

دست میاریم حاصل دسترنج خودمونه و برای همین خیلی شیرینه.مطمئن باش

در چشوندن این شیرینی به تو هم فروگذار نخواهیم کرد و از اون بچه هایی که

همه چیز در اختیارشونه نخواهی بودعینک

ترش:حدود 10 روزه شبا نمیخوابی...یعنی نکه که نخوابی ...خودت میخوابی ولی

نمیذاری من بخوابم!عصبانیخوابت میاد و بیقراری ولی نمیخوابی باید همش روپام

تکونت بدم تا بخوابی.شنیده بودم اگه یه انسان سه روز بیخوابی بکشه وارد فاز حاد

افسردگی میشه!حالا دارم میبینم!دوساعت خواب پشت سر هم ندارم.شدی

مثل روزای اول نوزادیت...بعضی وقتا شبا گریم میگیره!کلافه

شیرین: صندلی ماشینتو خیلی دوست داری و توش راحتی .خیلی نگران این قضیه

بودم که برای مسافرت عید دچار مشکل نشیم که خدا رو شکر پسرم آقاست...

ترش: از دیشب تب داشتی.نمیدونم چرا.استامینوفن بهت دادم.صبح بهتر بودی اما

ظهر که از شرکت برگشتم بازم تب داشتی.دیشب وزنت کردیم.لاغر شدینگرانخیلی

نگرانت شدم.نمیدونم چرا ؟این چند وقته اشتهات خیلی زیاد شده و خوب شیر

میخوری نمیدونم چرا بجای وزن گرفتن وزن کم کردی؟یعنی میخوای دندون دربیاری؟

شیرین: رفتیم با هم رای دادیم!من و تو وبابایی...رای هامونو تو انداختی صندوق!

منم ازت عکس گرفتم .همه دورمون جمع شده بودن.جای صدا و سیما خالی بود!

تازه نماینده هایی که بهشون رای دادی هم انتخاب شدن!ها ها!نیشخند

ترش: بخاطر همون بحث رقبای نانجیب مجبورم روزای بیشتری برم سر کار حداقل

برای اولش و این یعنی جدایی از تو....این یعنی...امروز رفتم آخرین آمارم رو نوشتم

و از شرکت خداحافظی کردم.وقتی برگشتم از بغل مامان بزرگت که اومدی

بغلم شروع کردی به گریه کردن...بمیرم برات ...یعنی فهمیدی که مامان نبوده و

برگشته؟بعدم یه عالمه شیر خوردی با اینکه کلی برات شیر گذاشته بودم.

دلم یجوری شد که دلم نمیخواد بیشتر بازش کنم چون برام سخت تر میشه سر

کار رفتن...بعدم از ساعت 3.5 تا الان که 9.5 هست خوابیدی!خدا به شب من

رحم کنه!خمیازه

عزیز مادر !

زندگی همینه!ترش و شیرین!همش کنار هم قشنگه... نگران ترشا نباش و به 

شیرینی هاشم دل نبند...

 

هومممممم من عاششششق به به !(اولین باری که نشستی تو صندلی غذات

ولی غذا نبود که بخوری!

 

قربون خنده هات ...بخند تا دلم باز شه مامانی...

 

مامان!بجای عکس گرفتن یکم به به بده بخوریم مثل داداش علی!(پسرم علی 6 ماهش تموم شده!)

 

خاله للدا کتی که بلام خریدی داله کوچیک میشهمژه

 

اینم اولین عکس بوووووووق من!نیشخندقربون اون ممه های کوچولوت

 

عکس نگیر آقا عکس نگیر!

 

من یک عدد شاکی هستم!عصبانی

 

من یک رای اولی هستم!نیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (25)

سارا
17 اسفند 90 9:26
سلام عزيزم ، قربون آقا جيگره برم ماشااله خواهر مدتي كه من نبودم براي خودش مردي شده ها ، دلم خيلي خيلي براتون تنگ شده بود اين رو از ته دل مي گم خيلي خوشحال شدم روي ماه اميرحسين جون رو ديدم ، راستي خواهر تبريك من رو هم براي داروخانه بپذير و توي اين راه ثابت قدم باش و تنگ نظران رو محل نده ، عزيزم شايد اميرحسين بي قراري مي كنه مي خواد به سلامتي دندون دربياره ، ايشااله خيره
مي بوسمتون

ممنون سارا جون خیلی کم پیدایی خانومی؟
عمه عاطفه
17 اسفند 90 15:31
ایییییییی جاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان
ایشالا روزبه روز به شیرینیای زندگیتون اضافه شه
هر روز خوشبخت تر از دیروز
دینگ دینگ
دوستون داررررررررررررررررررررررررررررررررررررررم


ماهم دوست داریم عمه جونم هزارتا...
مریم
17 اسفند 90 17:33
سلام به وب "فاطمه نیوز " خوش امدید خبرای خوبت مبارکه
مادر کوثر و علی
18 اسفند 90 9:37
وای بخولمششششششششششش چه پسمل ناز و شیرینییییییییییی چه خبرای ترش و شیرین جالبییییییییییییی همیشه شاد باشید و سلامت
آسمان
18 اسفند 90 19:25
سلام. عزیزم من با اسم مامی امیرحسین شما رو یادم مونده . معمولا اگر فرصت بشه به وبلاگت سر می زنم. بزنم به تخته شازده پسرت داره بزرگ میشه کم کم .
می دونی خانومی هر وقت میام اینجا یاد این می افتم که شاید خدا به من به یه زن گردالی که همیشه از این می ترسه به خاطر تپلی بودنش نتونه نی نی دار بشه یه نی نی اونم اگر صلاحه پسر بده . یادمه یک بار توی یه تاپیکی گفتی غصه وزنت رو نخور می تونی نی نی بیاری. تو الان از گناه پاکی . برام دعا می کنی ؟
گل پسرت رو ببوس

حتما عزیزم حتما...
زندگی دوباره
18 اسفند 90 22:00
سلام خوبی مبارکا باشه مواظب پسرت باش . بزرگ شده ماشاالله. موفق باشی. یا علی
[جوجه نارنجی ما
19 اسفند 90 2:14
ما شالا به این پسمل وطن پرستتتتتت.خاله هنوز واسه صندلی ماشین زود نیست مگه امیر جونم میتونه بشینه/؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟مجوزتون هم مبارک ایشالا به سلامتی


نه گلم با کمک که میتونه بشینه.یعنی دعوا میکنه که اصلا بشینه!
مامان مهربان فاطمه
19 اسفند 90 4:21
سلام عزیز.از لطف مدامت ممنونم.واقعا وقتب به وبلاگ نهربون فاطمه ی من سر میزنی خوشحالم میکنی.ماشاالله چه گل پسری داری.قربون خنده های بانمکش.دوست دارم.باز هم ممنون از این همه محبت.


فدات بشم منم همیشه از وبلاگ نورانیت انرژی میگیرم.
مامان نیایش
19 اسفند 90 23:38
سلام خانمی ممنون اومدی پیشمون ان شا الله که پسر گل شما هم سلامت باشه همیشه و بزرگ و بزرگ تر شه و برات بلبل زبونی کنه ما شا الله خیلی نازه عکس هاش هم خیلی خوشگله ان شا الله که زندگیتون سرشار از لحظات شیرین باشه تعبیر قشنگی کردی ترش و شیرین و قشنگ تر که گفتی نگران ترش هاش نباش و به شیرین هاش هم دل نبند خیلی قشنگ نوشتی برای گل پسرت ان شا الله که قدر میدونه قدر این مامان مهربون و خوش ذوق و نویسنده رو الهی که توی کارت هم موفق باشی همیشه دوست خوبم

ممنون دوست خوبم تو همیشه لطف داری...
مامان نیایش
19 اسفند 90 23:39
راستی نیایش الان اومده کنارم میگه اینا پای کیه ؟ چرا پاهاشو بسته ؟ پای مامان و باباست؟ یا پای نی نی ؟ منم نمیدونستم چی بگم


الهی من قربونش برم...چقدر عسله این دخمل!بگواین پای نی نی شونه که حلقه های مامان بابا رو انداختن دور انگشتش
مادر کوثر و علی
20 اسفند 90 9:04
سلام عزیزم

به وبلاگ ناقابل ما هم بیا


چشم گلم با کله میام
مامان محمدرضا
20 اسفند 90 9:56
با وجود این گل پسر که ترشی نداره عزیزم .
تقریبا 30 تا مهمون داریم .
عصرونه ست .


میام وبت عزیزم
سعيده
20 اسفند 90 15:17
سلام عزيزم
خوبي؟
ماشينتون مبارك
واقعا خوشحال شدم كلوچه
ان شا ا... به سلامتي وشادكامي
عكس بوقش عالييييييييييييييي بود عزيزم
مي بوسمت مواظب خودت باش طلا...
راستي اينكه رقبا اذيتتون مي كنن ،نكت مهم و ه + داره:اينكه چقدمثمر ثمريد كه حسودا داغ شدن

مرسی قربونت برم...تو که میدونی چه خبره تو این بازار دامپزشکی دیگه گفتن نداره...هیییییی
مادر کوثر و علی
21 اسفند 90 11:13
سلام عزیزم
ممنون از حضور گرمت

مثه اینکه این روزا خیلی سرت شلوغه
بی صبرانه منتظر خوندن دست نوشته های خوشگل و بی مثالت هستم

5شنبه به خودم مرخصی دادم!حتماآپ میکنم
مائده
22 اسفند 90 9:29
ماشالا چه پسل نانازي خيلي بامزه هست


فدات شم
مامان علی
22 اسفند 90 9:44
سلام عزیزم. تمام لحظه هات پر از شور زندگی. شما بی حوصلگیتم قشنگه گلم. شیرینیات مانا و ترشهات میرا باشه عزیزم. مجوز داروخونه و ماشین نو مبارک .(من هم شیرینی خوردن از دسترنج رو با همه وجودم دوست دارم تجربه ش کردم . اگه فرصتی باشه برات می گم سالهای اول زندگیم رو.)


هزاربار ممنونم نازنین دوستم...
مامان علی
22 اسفند 90 9:55
عزیزم ازجور رقیبان هم گله مند نباش . هر گامی که به سمت موفقیت برداری معمولا نیششون زهرآگین تر میشه. توی این راه ممکنه سختی هایی پیش روت باشه ممکنه ممکنه حتی سد راهت هم بشن حتی ممکنه ازین خسته تر بشی اینقدر خسته که حتی نتونی با این آرامش الانت بیای و از شون بنویسی ولی عزیزم برای رسیدن به هر آرزویی باید از سختی های اون بگذری و در كنار نردبانی كه تا ستاره ها بالا مي ره، از انبوه آرزومندان خبري نيست،دشواری كار از شمار مشتاقان كاسته است....

تو پست جدیدم میگم که چطور رقبا از میدون به در شدن!خدا که با آدم باشه همه چی درست میشه مثل برق!
مامان علی
22 اسفند 90 9:58
عکسات خیلی قشنگه خاله جون من مرده اون لبخندای ملیحیم که همیشه رو لباته اون قیافه شاکیتم منو کشت عزیزم لطفا یکم ساعت خوابت رو با مامانت تنظیم کنه همینروزا دنبال اینه که یه شکایت نامه علیه تو تنظیم کنه. شنیدم که دنبال یه وکیل خوب هم می گرده گفتم که نگی نگفتی


آخ گفتی پوران....آخ گفتی....
مامان علی
22 اسفند 90 10:01
و در آخر ببخشید که اینقدر دیر اومدم . یه روز اومدم اصلا مطالبت رو می دیدم که تلگراف زدم. بعدش صفحه نظرات باز نمیشد. این دو سه روزه هم درگیر مدرسه بودم. مامانم اینا سم پاشی داشتن مجبور بودم بخاطر علی شبا رو خونه مادر شوهر باشم اونجا هم نتشون قطع بود.به هر حال ببخشید عزیزم به بزرگواری خودت.


این چه حرفیه عزیزم.فقط دلم برات تنگ شده بود...
مامان زینب
22 اسفند 90 15:13
قربونت برممممممممممممم رای اولی خوشگل. بزن قدش کاندیداهایی که رای دادیم رای آوردن
مادر کوثر و علی
23 اسفند 90 14:33
مامان فاطمه ما منتظر پست جدیدیممممممممممم پیش ما هم بیا آخه آپیم
مادر کوثر و علی
24 اسفند 90 19:36
من دلم پست جدید میخواد سلام عزیزم. ممنون از حضور گرمت خیلی لطف میکنی که به ما سر میزنی پیشاپیش عیدت مبارک امیدوارم بهترین تعطیلات رو پیش رو داشته باشید خانم دامپزشک
منا مامان الینا
25 اسفند 90 11:54
سلام عزززززززززززززیزززز دلم خوبی فدات؟با تو نبودم مامانش با این پسر خوش خنده قند عسلم قررربون اون خنده هاش ببینم امیر حسین هر جایی که میهر هم خوش خنده است یا مثل الینای من خنده هاش فقط مال منه و هر جایی که میریم اخمووو؟این دختره من را کشته هر جا میریم میگن چرا دخترت اینقد اخمو و نمیخنده!!! اما ترش و شرین که گفتی زندگی همینه دیگه اگه همش شیرین باشه که دلمون را میزنه و ما اونوقت قدر داشته هامون را نمیدونیم اما یه کت ترشی که بیاد زیر زبونمون قدر روزهای شیرینش را بهتر میدونیم انشالا که این گل پسرمون روزهای زندگیش همیشه شیرینتر از عسل باشه
مامان ماهان عشـــــــــ❤ــق
26 اسفند 90 0:22
سلام عزیزم. شیرین:داروخونه مبارک. ترش:دلم واسه امیر حسین سوخت.(جدایی از مامان) شیرین:ماشین نو مبارک شیرین:قدر رقبا رو بدون.اگه نباشن که کار هیجان نداره.اگه نباشن که سرعت پیشرفت کنده.حالا به خاطر اونا هم که شده هر لحظه به فکر ایده های نو هستی.کهنه نمیشی.بد نیست ممنونشون باشی. خداییش بی رقیبی خسته کننده نیست؟؟؟حوصله آدم سر میره. شیرین تر از عسل:فدای اون قیافه گرفتنات نیم وجبی.
مامانی وروجک
9 فروردین 91 22:31
سلام سال نو مبارک امیدوارم سال خوبی داشته باشینالهییی پسر تو هم که کچلی و این کم مویی ت خیلی شبیه ارمیای منه مامانی گل اگه دوست دارین تبادل لینک کنیم