ترش و شیرین...
سلام برگ گلم...
امشب زیاد هوای نوشتن نداشتم.یعنی هوای عاشقانه نوشتن...اما فکر
کردم اگه ننویسم خبرهام بیات میشن!خبرای ترش و شیرینم...واسه همین
تصمیم گرفتم بی حوصلگیمو با عکسای خوشگلت جبران کنم و بنویسم...
این یه هفته اتفاقات زیادی افتاده ، برای ما و برای تو...
ایه شیرین میگم یه ترش...باشه؟که بشه ملس!
شیرین:یکشنبه این هفته بالاخره مجوز داروخونه رو گرفتم....هورااااااااا
ترش:از همون روز آزار و اذیت های رقبا شروع شد...شدیدددددددددددددددد.........
دیگه از حرص خوردن خسته شدیم فقط میخندیم!درد به عصب که برسه
دیگه درد نداره!توضیح اذیتاشون جز خراب کردن وبلاگ نازنینت کاری نمیکنه
پس ازشون میگذرم....
شیرین:بالاخره ماشینمونو عوض کردیم و از این بابت خیلی خوشحالیم چون واقعا
از صفر شروع کردیم.با همدیگه دوش به دوش هم ...کنار هم ...و هر چی به
دست میاریم حاصل دسترنج خودمونه و برای همین خیلی شیرینه.مطمئن باش
در چشوندن این شیرینی به تو هم فروگذار نخواهیم کرد و از اون بچه هایی که
همه چیز در اختیارشونه نخواهی بود
ترش:حدود 10 روزه شبا نمیخوابی...یعنی نکه که نخوابی ...خودت میخوابی ولی
نمیذاری من بخوابم!خوابت میاد و بیقراری ولی نمیخوابی باید همش روپام
تکونت بدم تا بخوابی.شنیده بودم اگه یه انسان سه روز بیخوابی بکشه وارد فاز حاد
افسردگی میشه!حالا دارم میبینم!دوساعت خواب پشت سر هم ندارم.شدی
مثل روزای اول نوزادیت...بعضی وقتا شبا گریم میگیره!
شیرین: صندلی ماشینتو خیلی دوست داری و توش راحتی .خیلی نگران این قضیه
بودم که برای مسافرت عید دچار مشکل نشیم که خدا رو شکر پسرم آقاست...
ترش: از دیشب تب داشتی.نمیدونم چرا.استامینوفن بهت دادم.صبح بهتر بودی اما
ظهر که از شرکت برگشتم بازم تب داشتی.دیشب وزنت کردیم.لاغر شدیخیلی
نگرانت شدم.نمیدونم چرا ؟این چند وقته اشتهات خیلی زیاد شده و خوب شیر
میخوری نمیدونم چرا بجای وزن گرفتن وزن کم کردی؟یعنی میخوای دندون دربیاری؟
شیرین: رفتیم با هم رای دادیم!من و تو وبابایی...رای هامونو تو انداختی صندوق!
منم ازت عکس گرفتم .همه دورمون جمع شده بودن.جای صدا و سیما خالی بود!
تازه نماینده هایی که بهشون رای دادی هم انتخاب شدن!ها ها!
ترش: بخاطر همون بحث رقبای نانجیب مجبورم روزای بیشتری برم سر کار حداقل
برای اولش و این یعنی جدایی از تو....این یعنی...امروز رفتم آخرین آمارم رو نوشتم
و از شرکت خداحافظی کردم.وقتی برگشتم از بغل مامان بزرگت که اومدی
بغلم شروع کردی به گریه کردن...بمیرم برات ...یعنی فهمیدی که مامان نبوده و
برگشته؟بعدم یه عالمه شیر خوردی با اینکه کلی برات شیر گذاشته بودم.
دلم یجوری شد که دلم نمیخواد بیشتر بازش کنم چون برام سخت تر میشه سر
کار رفتن...بعدم از ساعت 3.5 تا الان که 9.5 هست خوابیدی!خدا به شب من
رحم کنه!
عزیز مادر !
زندگی همینه!ترش و شیرین!همش کنار هم قشنگه... نگران ترشا نباش و به
شیرینی هاشم دل نبند...
هومممممم من عاششششق به به !(اولین باری که نشستی تو صندلی غذات
ولی غذا نبود که بخوری!
قربون خنده هات ...بخند تا دلم باز شه مامانی...
مامان!بجای عکس گرفتن یکم به به بده بخوریم مثل داداش علی!(پسرم علی 6 ماهش تموم شده!)
خاله للدا کتی که بلام خریدی داله کوچیک میشه
اینم اولین عکس بوووووووق من!قربون اون ممه های کوچولوت
عکس نگیر آقا عکس نگیر!
من یک عدد شاکی هستم!
من یک رای اولی هستم!