آی دندون دندون دندون!
سلام!
گفته بودم که امیدوارم پست بعدی به دندون پسرکم اختصاص داشته باشه ...
ولی اصلا انتظار نداشتم 4 تا دندون یجا دربیاره!!!
روز شنبه مطابق با 10 تیر 91 و 9 ماه و 10 روزگی پسرکوی من بود که به محض
اینکه از سر کار برگشتم با اینکه امیرحسین خواب بود شروع کردم به معاینه دندوناش!
دیشبش اصلا نخوابیده بود و نذاشته بود ما هم چرتکی بزنیم برای همین مطمئن بودم
که امروز باید خبری از یه مروارید کوچولو باشه.چیزی دیده نمیشد پس با دسته یه
قاشق فلزی امتحان کردم و دیدم بلههههههههههههههههههههههههههههه
صدای خوش آهنگ ترق و ترق از برخورد دسته قاشق با دندونای آکبند فرشته
مامان به گوش میرسه!و شاید که این خوشگلترین ترق و ترق عمرم بود که شنیدم...
مادرهمسر گرامی مات و مبهوت از کارای من مونده بودن که چرا دارم با این بچه
بیچاره اینطوری ور میرم در حالیکه هنوز مقنعه رو هم از سرم درنیاوردم
سه روز بود طفلکم تب داشت و بی اشتها بود که ما گذاشته بودیم پای دندون...
ولی اون شب دونه های ریز قرمزی تمام بدنش رو پوشوند .اولش مضطرب شدم
ولی بعد یاد صحبت های دکتر ترکمن پزشک اطفال تو برنامه خانواده افتادم که
در باره بیماری به نام سرخ جوش در شیرخواران صحبت میکرد که 80 درصد
شیرخواران در شرایط ضعف سیستم ایمنی بهش مبتلا میشن که دندون دراوردن
هم سیستم ایمنی رو تضعیف میکنه.علایمشم سه روز تب بالا ،اسهال و بعد از سه روز
تب کردن ،دونه های قرمزی که تمام بدن رو میپوشونه و در عرض چهار روز بدون
نیاز به درمان از بین میره...با یه سرچ کوچیک مطمئن شدم که قضیه همون
سرخ جوشه و یه نفس راحتی کشیدم.نتیجه اینکه تلویزیون یه منافعی هم داره!
الان دیگه دونه ها از بین رفته و اشتهای امیرحسین هم خیلی خوب شده.فکر کنم
اعتماد به نفس هم پیدا کرده چون همه چی رو میخواد بخوره!دیشب که برگشتیم
خونه بابایی کشف کرد که دوتا دندون بالاشم زده بیرون!میگم این می می
بیچاره چرا اینقدر درد میکنه!پسرم یکی یکی دیگه چه خبرته بابا!
مبارکت باشه پسر نازنینم....
امیرحسین در 40 روزگی بعداز حموم چله.....
امیرحسین در 8 ماهگی ...بزرگ شدم آیا یا کریرم کوچیک شده آیا؟
دست مامان بزرگ عزیزم درد نکنه حیف که قسمت نشد تنش کنیم و فصل گرما رسید...
خودشو به خواب زده!
ذوق میکنیییییییییییییییییییییییییم!
متبحر در چشم را از کاسه دراوردن...چشم انسان ، عروسک و یا عدسی دوربین!
بچه گربه باباش!عاقبت دامپزشکی!!
عکس جامانده ازروز پدر ...خونه عزیز جون
خاله صبا و عمو پیمان عزیزمون...
دوری از شما واقعا برای هممون سخته...ولی امیدواریم به روزای خیلی خوبی
که پیش روی شما زوج خوشبخت و پر تلاش هست...به امید اون روزهای
قشنگ این دوری رو تحمل میکنیم و همیشه به یادتون هستیم...
افتتاح داروخونتونو از صمیم قلب تبریک میگیم ....
پی نوشت1:
پس فردا عازم مشهد هستم.دعاگوی همه دوستای خوبم...دعای خصوصی
خواستین کامنت یادتون نره!
پی نوشت 2:
از عزیزجون بابت پخت آش دندونی بسی بسیار سپاسگزاریم...حیف که تا من رسیدم
تقسیم شده بود و نشد از دیگ کامل عکس بگیرم.اما خیلییییی خوشمزه بود