ده ماهگیت مبارک!
.سلام پسرکم!
ده ماهگیت مبارک نازنین...تنها یک ماهگرد دیگر برای تبریک گفتنت باقیست...
این بار آمده ام تا از حقیقت و مجاز برایت بگویم.از مجازی که چند سالیست
پای در زندگی حقیقی ما گذاشته است...کلبه های مجازی به نام وبلاگ..
چونان کلبه مجازی من و تو...و دوستانی مجازی که گاه آنچنان با تو پیوند میخورند
در غمشان اشک میریزی و با شادیشان مسرور میشوی...مجازی که در
احساساتمان دیگر واقعی میشود.این سر انگشتانمان که بر این دکمه های
سرد میلغزد پیام های گرم قلبمان را از پس فاصله هایی دور به کسانی
میرساند که حتی تصوری از ظاهرشان نداری...این زیبایی این دنیای
مجازیست که دوستانی داری در سراسر ایران عزیز...دوستانی از سرزمینهایی
که تا بحال حتی پایت به آنجا نرسیده و چه زیباست یافتن یک همکلاسی
قدیمی از لابلای این خطوط...همدرد شدن با مادری داغدیده...شریک شدن در
شادی به دنیا آمدن یک نوزاد...تپیدن قلبت برای کودکی بیمار که همسن و سال
فرزند توست...و دعایی در هر قنوت برای شفای فرشته ای کوچک ...
آری فرزندم!
دنیای مجازی چیزی نیست جز همان چاقوی معروفی که میتوان از آن بهترین
بهره ها را برد و بدترین ضررها را کرد...
دوستان مجازیم را تک تک به شماره نمی آورم دوستانی که از چندین سال
پیش در دوره های مختلف زندگیم همراهم شدند و تنهایم نگذاشتند...و ماندگارترین
دوستانم همان هایی هستند که در مراحل مادرانگیم شریک بودند در مجاز
و حقیقت...و چه شیرین است پیوند این دو...آنگاه که چشم میدوزی در چشمان
مهربان دوستی مجازی که حال روبروی تو نشسته و فرزندت را در آغوش
کشیده، باز ایمان می آوری که همواره در دوست یابی خوش شانس بوده ای...
زهره عزیزم تو اولین حضور از دنیای خیالی بودی که پای در حقیقت زندگیم
گذاشتی ...و چه خوب است که اولین تجربه بهترین باشد...
غروب یک روز گرم تابستان را خنکای حضور دوستی تازه یافته چه مطبوع میکند
در پارک ملت مشهد با یک دنیا خاطره از کودکی...و چه افسوس خوردم که همسرم
نبود تا او را نیز در داشتن دوست خوبی چون همسرت سهیم کنم...
به نیایش نازنینم قول دادم دفعه بعد که امیرحسین را دید با هم بازی کنند
و دیگر کالسکه نشین نباشد....
امیرحسین خیلی تو رو دوست دایه خاله جون...
برای همیشه در قلبم ماندگار خواهی بود دوست خوبم...(زهره جون، نیایش وامیرحسین)
هدیه خوشگل زهره جون به امیرحسین که اتفاقا رنگ سبز خیلی هم بهش میاد..
ممنونم زهره عزیزم...
..........................................................
مدت هاست که به کلبه مجازیمون سر نزده بودم.سفر 10 روزه به
مشهد و بعدش سرماخوردگی شدید هر دومون که هنوز هم بعد از یک هفته
ادامه داره دل و دماغ حتی شارژ کردن خطمون رو هم ازم گرفته بود.به همه اینها
اضافه کن نصب یک نرم افزار حسابداری جدید و وارد کردن ریز به ریز اطلاعات
5 ماه گذشته رو تو نرم افزار جدید که واقعا کار سخت و توانفرسایی بود.الان که به
نرم افزار تقریبا تکمیل شده نگاه میکنم میگم یعنی اینهمه کارو من کردم؟
اول از سفرمون بگم که خیلی بهمون خوش گذشت .گرچه همش دنبال یه فرصتی
بودم که تو خواب باشی و من تند تند در حال تایپ کردن اسم کالا ها تو سیستم جدید!
مامان و بابای عزیزم در حال تدارک سفر مکه بودن.الان مدینه هستن و میدونم
که این پستمو نمیخونن.یکم نگرانشونم چون روزه داری تو گرمای عربستان خیلی
سخته.اونم وسط تابستون.خدا به همه روزه دارا اجر بده.ما که امسالم مثل
پارسال محرومیم از این اجر بزرگ...امیدم به سال آیندست که دیگه دوماه آخر شیرواری
من باشه و فقط شیر شب بدم و بتونم روزه بگیرم.انشالله...
تا حالا دیده بودین بچه ای بجای دوتا دندون از پایین یا بالا ،یکی از پایین یکی از بالا
دربیاره؟!پسر ما این مدلی بود!اولش دندون بالا و پایین سمت راست
و بعد برگشتن از مشهد بالا و بعد پایین سمت چپ رو دراورد!الان خیلی با مزه شده.
وقتی میخنده خیلی خوردنیه.تا امروز هیچوقت گاز نگرفته بود.همیشه فقط تهدید
میکرد ولی امروز یه گاز درست و حسابی از انگشتم گرفت.
خبر دیگه اینکه در پایین اومدن از تخت و تک پله آشپزخونه مهارت پیدا کرده ولی
هنوز راه پله رو بلد نیست.
از همه دوستای خوب روزه دارم التماس دعای مخصوص دارم.
اینم یه عکس که با مصیبت از لبخند جدیدش گرفتم.دندونا رو داشته باشین!
شیطونکمو نیگا!