امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

مسافری از بهشت

ده ماهگیت مبارک!

1391/5/2 13:29
1,182 بازدید
اشتراک گذاری

.سلام پسرکم!

ده ماهگیت مبارک نازنین...تنها یک ماهگرد دیگر برای تبریک گفتنت باقیست...

این بار آمده ام تا از حقیقت و مجاز برایت بگویم.از مجازی که چند سالیست 

پای در زندگی حقیقی ما گذاشته است...کلبه های مجازی به نام وبلاگ..

چونان کلبه مجازی من و تو...و دوستانی مجازی که گاه آنچنان با تو پیوند میخورند

در غمشان اشک میریزی و با شادیشان مسرور میشوی...مجازی که در 

احساساتمان دیگر واقعی میشود.این سر انگشتانمان که بر این دکمه های

سرد میلغزد پیام های گرم قلبمان را از پس فاصله هایی دور به کسانی 

میرساند که حتی تصوری از ظاهرشان نداری...این زیبایی این دنیای

مجازیست که دوستانی داری در سراسر ایران عزیز...دوستانی از سرزمینهایی

که تا بحال حتی پایت به آنجا نرسیده و چه زیباست یافتن یک همکلاسی 

قدیمی از لابلای این خطوط...همدرد شدن با مادری داغدیده...شریک شدن در 

شادی به دنیا آمدن یک نوزاد...تپیدن قلبت برای کودکی بیمار که همسن و سال 

فرزند توست...و دعایی در هر قنوت برای شفای فرشته ای کوچک ...

 

 

آری فرزندم!

دنیای مجازی چیزی نیست جز همان چاقوی معروفی که میتوان از آن بهترین

بهره ها را برد و بدترین ضررها را کرد...

دوستان مجازیم را تک تک به شماره نمی آورم دوستانی که از چندین سال

پیش در دوره های مختلف زندگیم همراهم شدند و تنهایم نگذاشتند...و ماندگارترین

دوستانم همان هایی هستند که در مراحل مادرانگیم شریک بودند در مجاز 

و حقیقت...و چه شیرین است پیوند این دو...آنگاه که چشم میدوزی در چشمان

مهربان دوستی مجازی که حال روبروی تو نشسته و فرزندت را در آغوش 

کشیده، باز ایمان می آوری که همواره در دوست یابی خوش شانس بوده ای...

زهره عزیزم تو اولین حضور از دنیای خیالی بودی که پای در حقیقت زندگیم

گذاشتی ...و چه خوب است که اولین تجربه بهترین باشد...

غروب یک روز گرم تابستان را خنکای حضور دوستی تازه یافته چه مطبوع میکند

در پارک ملت مشهد با یک دنیا خاطره از کودکی...و چه افسوس خوردم که همسرم

نبود تا او را نیز در داشتن دوست خوبی چون همسرت سهیم کنم...

به نیایش نازنینم قول دادم دفعه بعد که امیرحسین را دید با هم بازی کنند

و دیگر کالسکه نشین نباشد....

 

امیرحسین خیلی تو رو دوست دایه خاله جون...

برای همیشه در قلبم ماندگار خواهی بود دوست خوبم...(زهره جون، نیایش وامیرحسین)

 

هدیه خوشگل زهره جون به امیرحسین که اتفاقا رنگ سبز خیلی هم بهش میاد..

ممنونم زهره عزیزم...

..........................................................

مدت هاست که به کلبه مجازیمون سر نزده بودم.سفر 10 روزه به 

مشهد و بعدش سرماخوردگی شدید هر دومون که هنوز هم بعد از یک هفته 

ادامه داره دل و دماغ حتی شارژ کردن خطمون رو هم ازم گرفته بود.به همه اینها

اضافه کن نصب یک نرم افزار حسابداری جدید و وارد کردن ریز به ریز اطلاعات 

5 ماه گذشته رو تو نرم افزار جدید که واقعا کار سخت و توانفرسایی بود.الان که به 

نرم افزار تقریبا تکمیل شده نگاه میکنم میگم یعنی اینهمه کارو من کردم؟

اول از سفرمون بگم که خیلی بهمون خوش گذشت .گرچه همش دنبال یه فرصتی

بودم که تو خواب باشی و من تند تند در حال تایپ کردن اسم کالا ها تو سیستم جدید!

مامان و بابای عزیزم در حال تدارک سفر مکه بودن.الان مدینه هستن و میدونم 

که این پستمو نمیخونن.یکم نگرانشونم چون روزه داری تو گرمای عربستان خیلی 

سخته.اونم وسط تابستون.خدا به همه روزه دارا اجر بده.ما که امسالم مثل

پارسال محرومیم از این اجر بزرگ...امیدم به سال آیندست که دیگه دوماه آخر شیرواری

من باشه و فقط شیر شب بدم و بتونم روزه بگیرم.انشالله...

تا حالا دیده بودین بچه ای بجای دوتا دندون از پایین یا بالا ،یکی از پایین یکی از بالا

دربیاره؟!زبانپسر ما این مدلی بود!اولش دندون بالا و پایین سمت راست 

و بعد برگشتن از مشهد بالا و بعد پایین سمت چپ رو دراورد!الان خیلی با مزه شده.

وقتی میخنده خیلی خوردنیه.تا امروز هیچوقت گاز نگرفته بود.همیشه فقط تهدید

میکرد ولی امروز یه گاز درست و حسابی از انگشتم گرفت.

خبر دیگه اینکه در پایین اومدن از تخت و تک پله آشپزخونه مهارت پیدا کرده ولی

هنوز راه پله رو بلد نیست.ابرو

از همه دوستای خوب روزه دارم التماس دعای مخصوص دارم.

 

اینم یه عکس که با مصیبت از لبخند جدیدش گرفتم.دندونا رو داشته باشین!

 

شیطونکمو نیگا!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (37)

مامان شادی
1 مرداد 91 22:19
سلام امروز خیلی اتفاقی به وب امیر حسین جون وارد شدم و جالب اینه که شادی من درست یک روز بعد از اقا کوچولوی شما متولد شده یعنی 31 شهریور و این برام خیلی جالبه
اگه موافق باشید با اسم وبلاگتون لینکتون کنم و باهم دوست بشیم
ممنون


با افتخار دوست خوبم
مامان نیایش
2 مرداد 91 10:16
سلام عزیزم چه قدر زیبا نوشتی از حقیقت و مجاز مثل همیشه زیبا بود و خواندنی ممنونم از این همه محبتت از این همه لطفی که به من داری دوست عزیز برای من هم خیلی لذت بخش بود دوستی رو که عاشق نوشته هاش هستم از نزدیک ببینم و پسر کوچولو ی خنده روی توی این عکس ها رو در آغوش بگیرم قربونش بشم که چه قدر شیطونی کرد اون لباس ها هم قابلش رو نداشت خدا رو شکر که اندازه اش هست خیلی خوشگل شده ما شاا لل همه چی بهش میاد 10 ماهگیش مبارک الهی همیشه سالم باشه چه قدر دلم براتون تنگ شده عزیزم از طرف من بوسه بارونش کن ان شا الله که بازم سعادت دیدن شما دوستای خوب رو داشته باشیم خیلی نگران حالتون بودم خدا کنه بهتر شده باشی دوست گلم اجر شما هم کم از روزه دار ها نیست مخصوصا زمانی که داری این فرشته کوچولو رو شیر میدی برای ما هم دعا کن ان شاا لله سفر مامان و بابا هم بی خطر و حجشون قبول بهشون بگو برای ما هم دعا کنن عزیزم وای راستی من اون شب توی ماشین دندون بالای امیر حسین رو دیدمااااا نمیدونم بهت گفتم یا نه ولی قربونش بشم با این دندون در آوردنش کوچولوی خوش خنده ی من منم خیلی دوستت دایم خاله جون الهی همیشه لبات خندون باشه گلم فاطمه ی عزیزم دوستت دارم و تا همیشه در قلب و ذهنم خواهی ماند و باز هم ممنونم از این همه مهرت دوست خوبم ممنونم از حضورت توی خونه ی نیایشی و نظزات پر مهرت که تا فهمیدم اومدم تا مهمون این خونه و نوشته های نابش بشم اخه دلتنگتون بودم
سعیده
2 مرداد 91 11:14
سلام خوبی؟ واقعا لباس سبز به امیرحسین میاد.... ....فدای دندونای خوشملش..... خوشحالم که مشهد بت خوش گذشته...جای مان و بابات هم خالی نباشه دختر مهربون
ضحی
2 مرداد 91 12:24
سلام فاطمه جونم پسرت واقعا داره بزرگ میشه خیلی بزرگ شده فاطمه اون پسر شیطنه داره راه میره این هدی ما حالا تازه تازه داره وایمیسته واقعا کوچولو و خوشگله شیطنت داره از چشات میباره وقطتو نگیرم فعلا خداحافظ
زهرا از نی نی وبلاگ213
2 مرداد 91 13:15
سلاااااااام دوست خوبم خیلی قشنگ نوشته بودی
منم ده ماهگی پسر گلت رو تبریک میگم و دندون در آوردنشو
عکسهاش خیلی نانازه.
عکس خودتم همینطور البته اگه اشتباه نکنم وخودتون باشید!
خیلی خوشحالم که منو لینک کردی منم با افتخار شما رو لینک میکنم ببخشید کمی دیر شد


نه عزیزم ایشون زهره جون مامان نیایش هستن.من عکاسم!
زهرا از نی نی وبلاگ213
2 مرداد 91 13:16
زیارت پدرو مادرت قبول انشاالله بسلامتی برگردند
زهرا وزهره
2 مرداد 91 15:37
سلام فاطمه جون ، مثل همیشه متنت فوق العاده بود 10 ماهگی امیرحسین رو هم تبریک میگیم راستی لباس سبز خیییییییییلی بهش میاد از طرف ما گل پسر رو هم ببوس
عمه عاطفه
2 مرداد 91 19:31
ای جااااااااااااااااااااااااااااااااااااان الهی دورش بگردم
عمه عاطفه
2 مرداد 91 19:32
ای جاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان الهی دورش بگردم من
مامان امیرحسین
2 مرداد 91 19:39
سلام .خوبید؟وخیلی وقت بود که خبری ازتون نبود.دلم براتون، نوشته هاتون و امیرحسین گلم تنگ شده بود.زیارت قبول باشه.دندونای خوشگلت مبارک باشه خاله جونم.فدات بشم.بیام بخورمت هام هام...آخه خیلی گشنمه بستنی!! می بوسمتون. راستی من هم نیایش رو تازه پیدا کردم با اون لبخند شیرینش. فرشته کوچولوی نازنین که لباس قرمز خیلی بهش میاد.
مامان نيما
4 مرداد 91 9:07
دوست خوبم چه ناز نوشته اي با اجازه لينكتون كردم
مادر کوثر
4 مرداد 91 10:11
سلام عزیزم چه زیبا نوشتییییییییییییییییی به به به چه عالی که نیایش جون و مامانیش رو دیدییییییییییییییییییین چه باحال ایول بابا دندونای خوشگل امیرحسین جون مبارررررررررررک ماشالله به این شیطون پسر از داشتن دوستی چون شما خوشحالم
مامان سارینا
4 مرداد 91 10:28
سلام فاطمه خانوم گل . وبلاگ نیایش عزیز رو سر زدم و از اونجا با شما دوست عزیز آشنا شدم . ده ماهگی امیر حسین گل رو بهش تبریک میگم انشالله که 120 سالگیشو جشن بگیرید . واستون آرزوی سلامتی دارم و از خدا میخوام که همیشه سایتون بالا سر امیر حسین عزیز باشه . ماجرای دیدارتون رو خیلی جالب نوشته بودید از خوندنش لذت بردم . واقعا که شیرینه وقتی دوستان مجازی به یه حقیقت توی زندگی تبدیل میشن . زنده باشی مامان مهربون . دوستتون دارم. روی ماه گل پسری رو ببوسید
مامان سارینا
4 مرداد 91 12:01
ممنون که به ما سر زدید . خوشحال شدیم . با افتخار لینکتون کردم . روی ماه امیر حسین رو ببوسید
مامان فری
4 مرداد 91 17:29
سلام گل پسر مامان ، ده ماهگیت مبارک باشه ، انشالله صد ساله شی ، دندونای خوشگلتم مبارکه بوسسسسسسسسسسسسسسسس
مامان نازنین زهرا
5 مرداد 91 15:17
با سلام.از وبلاگ زیباتون دیدن کردم.وافعا وبلاگ قشنگی دارید.با افتخار شما رو لینک کردم.خوشحال میشم به وبلاگ نازنین زهرای ما هم به آدرس زیر سری بزنید esghemamanivababaei.Niniweblog.com
جوجه نارنجی ما
5 مرداد 91 17:59
اوخ قربونت برم من پس اومده بودین مشهد خاله جون.چه زود داری دندون در میاری گوچولو جونم.وایییییییییییاخاله از دیدن وبل اگ الینا خیلی ناراحت شدم واقعا به خاطر واکسن این طور شده؟
مامان مهبد كوچولو
7 مرداد 91 9:45
سلام چه زيبا نوشتيد ا ز دنياي مجازي . خدا پسر گلتون رو براتون نگه داره .
راحله(مامان هوراد)
7 مرداد 91 9:47
ده ماهگیت مبارک قربونت برممممممممم عزیزم چقدر قشنگ روی پاهات ایستادی فاطمه جونم اونقدر کنجکاوم خودتو ببینمممممم یه عکس بذار ببینمت دیگهههههههههه
منامامان الینا(مامان فرشته کوچولو)
7 مرداد 91 9:50
سلام فاطمه جان چه زود 10 ماه گذشت ! 30 ام هر ماه من را یاد تولد امیر حسین میندازه یاد استرسی که قبل از بدنیا اومدنش داشتی و اونرو میشد از نوشته های 29 شهریورت فهمید یاد استرسی که من واسه تو خواهر خوبم داشتم بی اغراق میگم روزی که تو زایمان داشتی من اینجا پر بودم از شوق و دلواپسی ، شوق دیدن روی گل پسری که ماه به ماه پابه پای مادر مهربونش انتظار دیدنش را میکشیدم و دلواپسی واسه مادر مهربونی که 9 ماه مادرانه همه سختیهای بارداری را تحمل کرده بود هر روز میامدم اینجا تا خبری ازتون بگیرم و روزی که عکس امیر حسین را دیدم از ذوق فریادی کشیدم که همکارا همه با تعجب نگام میکردن! عجب دنیایی این دنیای مجازی ندیده اول عاشق مهربونیهای تو شدم و بعد عاشق شیطونیها و دلبریهای امیر! کاش فرصتی پیش می امد شما را از نزدیک میدیدم و یک دنیا ممنون که همیشه به فکر فرشته کوچولوی من هستی و انتظاری جز این از تو ندارم اینر ا بدون گرچه دیر به دیر اینجا میام اما همیشه همیشه خنده های امیر جلوی چشمامه چشمهای امیر را برای من ببوس
مامان نیایش
7 مرداد 91 12:19
سلام عزیزم خوبی خانمی بهتر شدی امیر حسینم خوبه ان شاا لله که خوبه خوب باشید اومدم بگم دلم براتون تنگ شده و به فکرتونم همیشه بوس
مادر کوثر
8 مرداد 91 1:44
سلام مامانییییییییییییییی مرسی از حضورت طاعات شما هم قبول اون عکسی که دیدید مربوط به دایی جونه حتما پست مسافرتمون رو ندیدید وگرنه همه ی نی نی وبلاگیا دیگه میدونن که این دایی جون کیه و چی میخواد
مادر کوثر
8 مرداد 91 1:46
اینم لینک صفحه ی مربوط به اون پست های سفرمون http://kowsar.niniweblog.com/p1.php
بابای امیرحسین
9 مرداد 91 0:20
چه کار خوبی واجب شد مشهد اومدیم یه سرم بیایم پیش شما...ایشالله امیرحسین ما به دنیا بیاد... مخلص همممه بچه محلهای امام رضا خیلی التماس دعا
مامان علی
9 مرداد 91 0:45
سلام گرم من به این شیرین عسل ده ماهه و مامان گلش چقد دلم برای اهالی این خونه صمیمی و گرم برای آهنگش که خوراک روح منه تنگ شده بود این بوسه های از ته دلم رو بدست باد میدم امیدوارم پیام رسان خوبی باشه
مامان علی
9 مرداد 91 0:46
مسافر بهشتی من امیدوارم اولین قدمت مقدمه گامهای بلندت به سوی خوشبختی باشه قدمهات در مسیر سبز زندگی محکم و استوار... ماشالله چقدر آقاتر و بزرگتر شدی .می بوسم صورت ملوس و نازتو
مامان علی
9 مرداد 91 0:50
چه قشنگ بوده این دیدار چه دوست داشتم این نوشته های از دل و جان برخاسته ت رو مث همیشه پروازم میده فاطمه .... شیرین لبی شیرین تبار/مست و می آلود و خمار(همای پرواز)
مامان علی
9 مرداد 91 0:58
خوشبحال هر دوی شما . خوشبحال فاطمه که خیسی و مهربونی نگاه زهره رو از نزدیک دیده و خوشبحال زهره که صدای تپش قلب مهربون تورو از نزدیک شنیده وقتی که صاحب این نوشته های ناب در بغل گرفته . وای که چه حادثه ی قشنگی بوده دیدار این دو فرشته آسمونی امیر حسین دوست داشتنی خوردنی و نیایش ناز و شیرین زبون چه تماشایی بوده اون لحظه .خوشبحالتون الان حقیقت و مجازتون یکیه هرچند من این دنیای مجازی رو این تصویرهای خیالی رو خیلی خیلی دوست دارم ولی چقدر دلم این حقیقت رو میخواد که برای ما هم اتفاق بیفته . دوستون دارم خیلی دوستون دارم
مامان علی
9 مرداد 91 1:01
سفر پدر و مادر نازنینت هم بخیر . ان شالله که زیارت بیت الله الحرام نصیب هممون بشه . ان شالله به حق این شب های عزیز خدا دل مادر این فرشته کوچولو رو شاد کنه از صمیم قلبم براش دعا می کنم. هرگز مباد که چشم مادری از رنج بچه ش به اشک بشینه...آمین
مامان علی
9 مرداد 91 1:02
اون عکس آخری و اون عکسی که ایستاده با لباس سبز اون کفشای خوشملشو خیلی دوس داشتم بجای من ببوس امیرم رو
مامان شادی
9 مرداد 91 19:25
سلام وبلاگ شادی با مطلب 313 ستاره بروز شد خوشحال میشم سر بزنید
مامان ساينا
11 مرداد 91 7:42
من وبلاگ نيايش جون رو خوندم واز اون طريق با وبلاگ شما آشنا شدم...چقدر خاطره ديدارتون رو قشنگ توصيف كرده بوديد...لذت بردم و براتون ارزوي سلامتي و خوشبختي دارم...اين گل پسر خوش خنده هم يه بوس گنده...ماشا...
سعیده
11 مرداد 91 10:13
پس چرا به روز نمی کنی..کلوچه خانم
مادر کوثر
11 مرداد 91 11:30
سلام سلام خوبی مامانی ببوس خوشگلمو بیا پیشمون. آپیم
شبنم
11 مرداد 91 21:00
سلام مامان امیر حسین.سلام دوست و ابجی مهربونم. نمی دونم امشب چه حکمتی بود که بتونم خیلی اتفاقی وبلاگ مامان نیایش رو باز کنم و بعد در حالی که امید نداشتم اینترنتم یاری کنه،روی لینکی که توی وبلاگ مامان نیایش بود کلیک کردم و وبلاگ شما رو هم باز کرد!!!..اه سرعت نتم فعلا خیلی پایینه و اصلا هیچ کدوم از نی نی بلاگ ها رو برام باز نمی کرد. خیلی دلتنگ امیرحسین بودم.هرچند که الان هم عکس ها باز نشد و نتونستم ببینمش،اما همین که یه گوشه ای از شیرین کاری هاش رو خوندم و خبر خوب در اومدن مروارید های نازش رو خوندم،خودش برام خوشحال کننده بود.مثل اینکه سر دندون های خیلی اذیت شده بوده و سرخ جوش هم که گرفته بوده و بعدش هم که سرماخوردگی.ای وای من.ولی مهم اینه که الان حال گل پسرمون خوبه. امیدوارم خیلی زود بقیه دندون هاش هم به سلامتی دربیاد و همین طور نشستن بعد از ایستادنش و پایین اومدن از پله ها رو هم یاد بگیره ،تا مامانی اش دیگه نگرانی ای از این بابت ها نداشته باشه. نمی دونم چقدر طول بکشه،اما ای شالله اولین فرصتی که نتم درست بشه،بی تاب شدم که بیام عکس های نازش رو ببینم. فاطمه خانم راستش من یه تشکر خیلی بزرگ به شما بدهکارم.از اینکه خواهرانه کنارم بودید و هستید و اون همه برام وقت گذاشته بودید و حرف های خیلی سنجیده و دلسوزانه تون رو بهم گفتید،ممنونم ازتون.
شبنم
11 مرداد 91 21:01
می خواستم بگم که،فکر کنم صحبت هاتون بدون تاثیر نبوده روی من!!..یعنی راستش دیگه با اون جدیت قبلی،نمی تونم به این فکر کنم که خانم دیگه ای رو توی زندگی محمدرضام شریک کنم و دیگه فکر کردن به این قضیه هم برام راحت نیست.اما خب بالاخره باید یه کاری بکنم برای محمدرضا،اما مطمینا دیگه انقدر ساده انگارانه تصمیم نمی گیرم..یا حداقل خیلی بیشتر فکر می کنم. فاطمه خانم،راستش می خواستم یه چیزی بگم اما روم نمی شد،ولی خب،حالا می گم: اگر یه روزی می شد بچه داشته باشم ،که نمی شه!،دلم می خواست مثل شما بزرگش کنم! یعنی ادبیاتتون رو خیلی دوست دارم.دلم می خواست برای بچه ام،از همین ارزوهایی که شما دارید،داشته باشم!. و مثل شما همین طور زیبا و دل نشین خاطراتش رو ثبت می کردم! خب نشد دیگه..ولی من همیشه تو این ماه رمضان عزیز،دعا می کنم شما که انقدر وجودتون برای من مهربون بود و همسر محترم تون و امیرحسین ناز و قشنگم،سالم و سلامت و خوشبخت باشید.بازم به خاطر همه چیز ممنونم.
خاله ی نیایش
9 شهریور 91 16:21
سلام ببخشید که من خیلی دیر دارم این پست رو میخونم . واقعا خوشحالم از اینکه خواهر عزیزم تو این دنیای مجازی دوستان حقیقی ای مثل شما پیدا کرده . خیلی زیبا می نویسید . موفق و شاد باشید همیشه ... امیر حسین جون رو از طرف من ببوسید .