جشن قدمهایت...
سلام پسرکم!
این روزها که دیگر مکان ناشناخته ای در هیچ نقطه ای از خانه ما و مادربزرگت
نمانده که با قدم های کوچکت فتح نکرده باشی...این روزها که دیگر به راه رفتن
قانع نمیشوی و تمام تلاشت را برای دویدن میکنی...این روزها که دیگر آمار قدمهایت
سر به فلک میکشد و ما دیگر شمردن را فراموش کرده ایم...به یاد می آورم سال
پیش همین روزها را....روزهای پایان بارداری که با چنان سرعتی از پی هم میگذشتند
که برایم باورش سخت بود...و من مینگاشتم....یک هفته تا پایان...و زیباترین پایانم را...
روزهایی که علی رغم وزن زیاد ولی سبک بال بودم و رها و در انتظار در آغوش
کشیدن موجود نازنینی که نه ماه تمام درونم را به عطر وجودش معطر کرده بود...
هنوز پس از گذشت یک سال تمام گاهی تکان خوردن های تو را در بطنم حس میکنم..
و دست میکشم بر خطوط عاشقانه آرامگاه نخستینت که سرسختانه قصد دارند
به یادگار برایم بمانند...آنچه دیگرانش ترک های پوستی بارداری مینامند برایم یاداور
یکی از شیرین ترین دوران های زندگیم است ...
جنین کوچک سال گذشته ام...نوزاد نازنین روزهای پاییزم...شیرخوار روزهای سرد
زمستانم...و نوپای شیرین این روزهایم...دوستت دارم عاشقانه...
پدری دارم با دلی نازکتر از بلور که بارها برایم خاطره آن روز را تعریف کرده است که پدری
برای برداشتن کودک یک سال و چند ماهه اش به مهد می رود و مربیان مهد به
او می گویند که نازنین دخترش امروز اولین قدم های لرزانش را برداشته است...
و آن دختر کوچک که آن روز پیراهن زیبای بنفشی به تن داشت من بودم و پدری
که همیشه حسرت دیدن نخستین گام های دخترکش را به دل داشت پدر من بود...
و من همیشه در هراس از ندیدن نخستین هایت...اما خدای مهربانم همواره
نخستین هایت را خالص و ناب به من هدیه کرده است...نخستین لبخندت...نخستین
قهقهه ات...نخستین غلتیدنت...خزیدنت...چهاردست و پا کردنت...ایستادنت...
و نخستین گام های لرزانت...آن قدر مشعوف گام های کوچک و شیرینت بودم
که ابتهاج درونیم را بدل به جشن کوچکی ساختم ...جشن قدم هایت...
..............................................................
اثر انگشت امیرحسین رو پایین پاشنه سیر کنین!
کیک شکلاتی به شکل پای تپلی امیرحسین!(کار ناشیانه مامانی!)
سالاد الویه پا کپلی!
سالاد فصل پا کپلی!
ژله خرده شیشه پا کپلی!
تهدیگ پا کپلی!
همه پا کپلیا یه جا!جهت ارضای کنجکاوی:خورشت فسنجانو نشد شکل پا درست کنم!
امیرحسین در حال گرفتن ناخن های پای کیکی!
جدیدا وقتی یه چیزی میخوری که خوشت میاد قیافتو اینجوری جمع میکنی!
حالا هر چی اون چیز خوشمزه تر باشه قیافت جمع تر میشه!اینجا ماکارونی!