جدیدا....
جدیدا یه حسی در پسملی ما بیدار شده به اسم بدجنسی!
قبلنا وقتی مهر نمازگزار بیچاره ای رو میبرد از سر بچگی و کنجکاوی بود و اینکه نمیدونست
اون بنده خدا برای سجده کردن به مهر احتیاج داره.اما حالا مهر نمازگزار رو برمیداره و با
سرعت تمام فرار میکنه و اون دور می ایسته و بال بال زدن نمازگزار مفلوک رو که به سجده
رسیده اما مهر نداره با لبخندی گوشه لب و برقی گوشه چشم نگاه میکنه!
حالا اون روز وقتی دیدم حاضر به پس دادن مهر نیست و نمازم داره خراب میشه به ناچار
روی تیکه مقوایی که مال لگوی خان والا اون گوشه افتاده بود سجده کردم.جالبش
عکس العمل ایشونه که بعد از قیام من برای رکعت بعدی اومده و با دقت تمام دستای منو
دونه دونه وارسی کرده که آیا مهر دیگه ای در اونها قایم کرده بودم و از دستبرد ایشون در
امون مونده؟!حالا من به زور جلوی خندمو گرفتم تا این نماز پرماجرا رو تموم کنم...به نظرتون
خدای مهربون این نمازای ما رو قبول میکنه آیا؟!
وقتی بهش میگم امیرحسین بدجنس شو این شکلکو درمیاره!
....................................................................
برای ما دعا کنید که زنده بمونیم...چرا که جدیدا پسمرمون یاد گرفته حتی شیر گاز
ترموکوبل دار رو هم باز کنه و با فندک گاز هم کار کنه....اصلا نمیشه یه کاری کرد بچه ها
تو آشپزخونه نرن؟یه سیب زمین خام نخورن...یه پیاز تند رو گاز نزنن و نیمساعت گریه
نکنن...غذا هامون رو خام یا سوخته نکنن...ماشین لباسشویی خالی رو روشن نکنن و فرار
کنن...تو سطل آشغال سرک نکشن...نه نمیشه؟!واقعا نمیشه؟اصلا راه نداره؟
بدون شرح!
..................................................................
جدیدا پسملی ما یاد گرفته از همه جا بالا بکشه و هر قله ای رو فتح کنه...مبل ها
که شوکولاتن!میز عسلی ها رو هم اضافه کنین...تخت مامان و بابا و حتی مبل های
سلطنتی خونه عزیز جون هم جای خود دارن...حتی گاهی تلاشی مذبوحانه برای بالا
کشیدن از میز نهار خوری به همون شیوه هم انجام میشه!آخه بچه !!!!!من چی بگم
به تو؟مگه پاهای کوچولوت چقدر بالا میاد که میخوای از میز نهارخوری بالا بری آخه!؟
میز عسلیمون چرا شیشه نداره؟یعنی خودتون جواب این سوالو نمیدونین؟!برش داشتیم
تا خان والا نره بالای میز رقص و پایکوبی کنه بعدم کله بشه اون پایین!
..................................................................
جدیدا قد پسملی ما اونقدر بلند شده که به هر جا قبلا دستش نمیرسید حالا
دیگه میرسه!اگه لیوانشو پر آبمیوه کردی و نخورد و گذاشتیش سر سینک بعدا
دیدی دستشه و داره هورت هورت آبمیوه میخوره چشماتو نمال و دوباره نگاه کنی...
گفتم که قدش میرسه!اگه دیدی کفگیرچوبی که رو گاز گذاشته بودی (و آغشته به
رب و زردچوبه و روغن و هر چیز وحشتناک دیگه ای که لکش تا ابد روی فرش میمونه)
دستشه و داره رو فرشای کرم رنگ خونه رژه میره هول نکن!گفتم که قدش میرسه!
خلاصه مکان امن دیگه وجود نداره!مگه بالای یخچال... مراقب باش که مثلا
بابایی که سطل ماست 2 کیلویی رو وقتی میذاره رو یخچال تا تو داری بقیه خریدا
رو جابجا میکنه امیرحسین ترتیبشو نده ،خود همون بابایی حواس جمع در یخچال رو باز
نکنه که سطل بیفته پایین و وسط آشپزخونه منفجر بشه!
(نگران نباشین من شدیدا مراقب دوتا بچه هام در دوسایز متفاوت هستم که خونه زندگیم
نره رو هوا!فقط دعا کنین برام!)
...........................................................
جدیدا پسملی ما دو تا کلمه رو خوب به زبون میاره...یکی بابا:
با تاکید فراوان روی حرف ب...در مواقع شادی ،خوشحالی و سرمستی....
دیگری ماما:
با حالت شل و وارفتگی حرف م در مواقع ناراحتی ،گریه و دپرسیون شدید!
اینه دیگه.....
گله ای دارین؟
بیخود!
بچه است دیگه!
بالاخره همین که ماما میگه خوبه دیگه!
..............................................................
جدیدا مامانی شدیدا معتاد شده به یه سایت آشپزی و اگه یه روز شیرینی
یا کیک جدیدی درست نکنه اون روز شب نمیشه...و بسیار خوشوقتم که امیرحسین
و باباش از دستپخت های ناشیانه ما به شدت استقبال میکنن و حتی اگه بابایی
چیزی رو نخوره امیرحسین دل مامان رو نمیشکنه و همه رو نوش جان میکنه...
حالا باید یه پست جداگانه اختصاص بدم به آشپزی های شاهکارانه خودم!
مامانی اینقدر غذاهات خوشمزست که چاق شدم!
ای وای مامانی این یکی ترازو چاقترم نشونم میده!
باور کنین خودش میره رو ترازو !بچم دچار استرس ترازو شده !ترازو ها رو جمع
کردم دچار استرس چاقی نشه!
.........................................................
جدیدا امیرحسین خیلی هشیارانه به شعرهایی که براش میخونی گوش میکنه
و براشون ذوق میکنه و لبخند میزنه و همین تو رو تشویق میکنه که شعرت رو با تمام
ادا و اطوار بخونی !خرگوش بشی...موش شی...هویج بشی ...گل بشی...سبزه بشی...
خلاصه احساس این خاله و ها و عموهای تلویزیون رو درک کنی و به ساز فسقلی ها
برقصی و دلقک بازی دربیاری!
همین جا از عمو پورنگ و خاله شادونه تشکر میکنم چراکه شعرهاشون که پشت سر هم
کردم و یه برنامه کودک نیمساعته درست کردم مجالی به من میده که حتی گاهی
یواشکی برم دوش بگیرم!
............................................................
جدیدا حالم از انگری بردز به هم میخوره!کسی یه گیم جدید نداره بهم معرفی
کنه که مورد علاقه مادر و فرزند هر دوباشه؟آخه نمیشه که !لب تاپ=انگری بردز
پس من چی؟ما دعوامون شده یکی بیاد ما رو از هم جدا کنه!...
.........................................................
جدیدا امیرحسین به روابط انسانی بین ما خیلی حساس شده.اگه بابایی به
مامانی محبت کنه یا بالعکس ،متوجه یه جفت چشم کوچولوی خندون میشن که
داره از دور تماشاشون میکنه و میخنده و کیف میکنه.برام جالبه!
اگه کمی صدامون بالا بره حتی وقتی داریم در مورد یه نفر دیگه حرف میزنیم امیر
ناراحت میشه و جیغ میکشه!اگه با هم شوخی کنیم و دستمون به هم بخوره هم
حساسیت نشون میده که همو نزنین!فسقلی!
..........................................................
جدیدا امیر یه بازی جدید اختراع کرده و هر چیز پارچه ای گیرش میاد
میکشه رو سرش و تو خونه راه میره و منم باید مراقب باشم به در و دیوار نخوره!
فکر کنم از اون بچه هایی بشه که ملحفه سفید میکشن رو سرشون و
نصفه شب میان مامان و باباشونو زهره ترک میکنن!
.....................................................................
یه جدیدا داغ و از تنور دراومده هم بگم و تمام....
یه حسی به اسم:
حسودی!
پریشب بابایی عمه عاطفه رو مثل بچه ها بغل کرد و میچرخوند که مواجه شد
با یه پسملی که بغض کرده بود و اون غنچه لباشو ورچیده بود و عاقبت پقی زد
زیر گریه!یعنی از خنده منفجر شدیم!تا عمه رو پایین نذاشت و امیر حسینو یغل
نکرد گریه ادامه داشت....
...............................................................
این عکسو که میبینم جدا دلم برای داداشم تنگ میشه.آخه این پیرهن کار دست
مامان فرشته عزیزم که برای علی بافته بود و من صحنه هایی از بچگیمون که علی
این پیرهن تنش بود رو محو یادمه.حیف که امیرحسین با لباسای پشمی مشکل داره
و بدنش میخاره و فقط به قدر عکس گرفتنی اجازه داد تنش کنم.
دوستت دارم داداشی...