امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

مسافری از بهشت

عاج نامه!

1391/11/22 10:22
1,830 بازدید
اشتراک گذاری

چیه؟عصبانی

برای چی اینجوری نگاه میکنین؟مامان کلافه ندیدین؟اصلا دوست دارم اسم عنوانمو

بذارم عاج نامه!آخه اگه بچه بچه آدمیزاده و بچه فیل نیست، اگه دندون دندون بچه آدمیزاده

و عاج فیل نیست ، پس چرا قدر یه عاج فیل دراومدنش طول میکشه و قدر هیکل یه فیل

خون دل به همه میده آخه؟!شما بگین دیگه...قدما میگن وقتی برادر کوچولوی من تازه زبون

باز کرده بوده و اون وقتا من در قید حیات نبودم...یه روز میرن باغ وحش وکیل آباد مشهد.

اون وقتا یه فیل طفلکی بود که وقتی ما بچه بودیم پشتش سوار میشدیم و عکس هم 

میگرفتیم حالا دیگه به رحمت خدا رفته!خلاصه اینکه علی کوچولوی قصه ما وقتی به 

قفس آقا فیله میرسن کلی با اشتیاق فیل رو نگاه میکنه و بعد با انگشت کوچولوش

فیل رو نشون میده و میگه :"مامان!"قهقههحالا بگذرین از این که همه اونجا چقدر از خنده

روده بر شدن و چپ چپ مامان طفلکمو نگاه کردن تا شباهت های بین این مامان و اون 

مامان رو کشف کنن ،این واقعه ماقبل تاریخ نشون میده که پیوندهای عمیقی بین

خاندان ما و خاندان فیل ها و شاید حتی ماموت ها وجود داشته و داره...نمونه معاصرش

 هم همین گل پسر ما که من شک ندارم اگه از دندوناش نمونه برداری بشه دنیا رو 

شگفت زده میکنه که آخه این همه شباهت بین دندون شیری یه بچه یک سال و 5 ماهه

با عاج یه فیل بالغ از کجا اومده؟....زبان

هیییییییییییییییییییی

قاطی کردم اساسی ...آخه شما که نمیدونین الان نزدیک یک ماهه که دوتا دندون جدید 

یا همون عاج فیل داره  به دندونای امیرحسین اضافه میشه .و تو این مدت بی اشتهایی

بد خوابی، بد اخلاقی ، درد ، جیغ ، ضعیف شدن بدن و تب های متناوب امون همه رو بریده..

بعضی شب ها تبش اونقدرر بالا میره که جرات نمیکنم بخوابم.گاهی هم مثل دیشب بابای

دوسه ساعت امیر رو تو بغل میخوابونه و رو مبل نشسته میخوابه.از همه بدتر بی اشتهایی

و غذا نخوردنشه.فقط کارم شده اینکه از صبح تا شب غذاها و خوراکی های مختلف 

 رو امتحان کنم شاید از یکیش یکم بخوره.این دوتا دندون 7 و 8 هستن ...به نظرتون 

تا دندون 20 و 21 و 22 چیزی از من باقی میمونه؟اوه

...............................................................

پسرم جدیدا یاد گرفته با صدا نماز میخونه!مهر رو میذاره جلوش...نیت میکنه!بعد میگه

هه وه هو هی ها وی هی ها وو هه یه ها هو.......................قهقهه

احتمالا چیزی که از نماز خوندن ما میشنوه همین اصوات باشه!خدا رحم کنه!اگه فرشته های

کاتب هم همینجوری بشنون و همین نمازای دست و پا شکسته رو اینجوری ثبت کنن

وای به احوالاتمون!نیشخند

...........................................................

هر وقت داره یه کار بدی میکنه ....میگم امیر....نه.....نگام میکنه

چشماشو تنگ میکنه و یه لبخند به پهنای صورت کوچولوش تحویلم میده!ما اسم 

این حرکت رو گذاشتیم خر کردن!چون بعد از اینکه طرف خر شونده خر شد و اونم لبخند زد

خر کننده به کار بد خودش ادامه میده!(ببخشید بی ادبی شد!)

.........................................................

جدیدا یاد گرفته چرخ بزنه...دور بزنه ....هر چیزی پیدا میکنه میذاره وسط و خودش 

دورش میچرخه...اونقدر که سرش گیج بره بیفته!اگه خونه مثلا خیلی تمیز باشه

و هیچی رو زمین نباشه(این اتفاق هر 70 سال یک بار هزمان با عبور ستاره دنباله دار

هالی در خونه ما میفته که اینقدر تمیز باشه!)رو گل وسط فرش دور میچرخه!

حالا این شی میتونه هر چیزی باشه.حتی حلقه هولاهوپ!

....................................................

از وقتی امیر بچه بود من راحت تر بودم که دراز بکشم و شیر بدم.و برای دراز کشیدن

هم لاجرم یه بالشی کوسنی چیزی لازمه.اینه که پیوند عمیقی بین کوسن و بالش

و شیرخواستن امیرحسین برقراره.و این روزهای بی اشتهایی این کوسن ها هستن 

که دائما توسط امیر بغل میشن و بر ای مامان برده میشن که یعنی شیر بده بخولیم!

گاهی هم کوسن رو میبره میذاره وسط خونه و خودش کنارش دراز میکشه و شروع

به غر زدن میکنه که یعنی بیا...اگه بلد نبودین بدونین که معنای جدید کوسن :

کوسن = شیر مادر!

اینجا دوتا کوسن داره میاره یعنی خیلی شیر میخوام!

............................................

این روزا امیرحسین وقتی محبتش گل میکنه میاد و گردن آدمو بغل میکنه و صورتش 

رو به صورتمون میچسبونه.وای که چه قدر خوشمزه است اون لحظه...

..............................................

این روزا یاد گرفته اعتراض کنه...شکل اعتراضشم خیلی جالبه.اگه از چیزی ناراحت

بشه اول داد میزنه ...بعد چشماشو تا حد ممکن گرد میکنه و میگه :شییییییی

حالا این شی هم چی هست یا نیست نمیدونم!یعنی از صدای خودش تعجب میکنه؟!

..........................................

 یه جیزی جدیدا کشف کردم.اینکه امیرحسین خیلی قشنگ مداد و خودکار تو دستش

میگیره اصلا حرفه ای!بچه ام قراره دانشمند بشه!

...................................................................

این عکسا رو روز اربعین که رفته بودیم تنگه مرصاد یادمان شهدا گرفتیم.پسر رزمنده مامان

.......................................................

دل ضعفه گرفتم وقتی دیدم داره برام گردگیری میکنه!اونم فرشو!یهو دیدم دستمالم نیست و

امیرم که همش کنار پام بود نیس.بعد با این صحنه مواجه شدم.کلی فرشو برام سابید بچه ام!

 

توهم پهلوانی هنوز ادامه داره!نمیدونین چقدر سر بلند کردن این کیسه برنج 10 کیلوی 

کلنجار رفت و غر زد!آخه جوجه!!!!

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (26)

مامان نیایش
22 بهمن 91 13:32
خدااااااااا چی بگم بهت فاطمه جون با این عنوان پستت همین جور مونده بودم
اینقدر حرص نخور عزیزم هر چند که میدونم خیلی سخته وای منم خیلی اذیت شدم موقع دندون در آوردن نیایش ولی از اون بدتر خرابی این دندونا بود که الان همش یه پامون دندون پزشکیه ...اون روزا که شیرش میدادم همش دلم به این خوش بود که بچه وسال شیر مادر بخوره همش استخون بندیش درشت تر میشه و قوی تر هم دندوناش بهتره اوضاعش ولی زهی خیال باطل
هییییییییییییییی
بچه همینه دیگه باید صبور باشی خیلی خیلی خیلی خیلی
چه قدر ولی با مزه نوشته بودی خنده ام گرفته نیایش گیر داده به چی میخندی ها به چی می خندی یالا بگو بگو دیگه
منم موندم چی بهش بگم میگم هیچی به عکس امیر حسین و کاراش دارم میخندم میگه بالاخره حرف زددددددددد
فدای امیر حسینم بشم برای تو هم آرزوی صبر و توان بیشتر دارم هیچ نگران نباش مامانا خیلی پوست کلفتیم هیچیمون نمیشه

بگو نیایش جونم ما هم مثل تو حسرت به دل حرف زدن این شازده ایم!پس تو هم مثل ما صبور باش خاله!
مامان نیایش
22 بهمن 91 13:33
چه قدر این داداشیت خلاق بوده خداییش
مامان نیایش
22 بهمن 91 13:35
قربون اون نماز خوندنش اون چشم تنگ کردنش اون چرخیدنش اون شیر خوردنش قربون اون بغل کردنش اعتراض کردنش نقاشی کشیدنش دانشمند کوچولوی نازم عاشقتم
مامان نیایش
22 بهمن 91 13:37
وای گرد گیریش رو نگفتم پهلوونیش رو هم فداشششششششششششششششش
عم هعاطفه
23 بهمن 91 0:13
ای الهییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی من دورش بگردم نفسه نففففففففففففس خداییش این دندونا یه چیزایی تو مایه های همون عاج فیلن دستت درد نکن فاطمه جونم خیلی ذلتنگ شده بودم می دوستمتون هوارتا
مامان نیایش
23 بهمن 91 9:46
دکلمه خون عزیز ! فاطمه ی مهربون بیا دکلمه خوندن نیایش رو هم ببین
آشتی
23 بهمن 91 9:47
سلام فاطمه جون. خدا صبرت بده . یعنی انگار اینا رو من نوشته ام!!! البته به جز مساله دندون. مانی هم اینجوری نماز میخونه و در ضمن بدون که اگه بنا به قبولی باشه، اینا از مال ما قبولتره! اونم هی می چرخه، هی چیزهای سنگی برمیداره. البته مانی طفلک من از نه ماهگی دیگه شیر منو نخورد. چون خشکید!!!!! در مورد دندون هم بعضی بچه ها اینجوری اند. مانی گاهی اسهال میشد. مثلا یادمه تابستون یه بار من رسیدم خونه از اداره گفتند از صبح سه بار شکمش کار کرده، تا من لباس دربیارم، شد چهار بار. تا حاضرش کردم برسونمش بیمارستان، شد هفت بار!!!!!!!!! یعنی مردم تا رسوندمش بیمارستان!!! ولی خب یه بحرانه عزیزم که باید برطرف بشه. باهاش صبوری کن. یه ژل هایی هست. آروم آروم بزن سر انگشتت و بکش به لثه اش. اگه گازت گرفت، تحمل کن! دست مامانها همه اش جای دندون بچه هاست. اونام خب دارند درد می کشند. هرچی آرومتر باشی و بیشتر صبور کنی، اونم آرامش بیشتری داره. خدا بهت عوض خیر بده و خسته نباشی مامان فاطمه جون
زهره
23 بهمن 91 14:48
خدا حفظش کنه کلا با نکمین!!!
مادر کوثر
23 بهمن 91 15:26
وای عزیزم چقد خندیدم خیلی خیلی عالی و بامزه و دوست داشتنی نوشتی کوثر هم برای 4 تا دندون نیشش خیلی خیلی اذیت شد و تب کرد و انگار توی دهنش 4 تا تاول بزرگ بود که هیچی نمیتونست بخوره! شیرین کاریهاش هم خیلی بامزه است عزیزممممم شیر مادر آوردنشووووووووووو پهلونی شده برا خودش ماشالله
مامان فرشته
24 بهمن 91 7:55
مادر تازه کار!! همه مامانا این دورانو سپری کردن انسان در سختی و برای سختی آفریده شده اگر قرار بود همه کارا راسته پیش بره که بهشتو زیر پات پهن نمی کردن طفلک خودش چقدر اذیته فقط خدا می دونه البته در عرف عامیانه می گن دندونی که سخت در بیاد دیر خراب میشه چقدر صحت داره نمی دونم مایعات قوی بهش زیاد بده اگه گرسنه نباشه بد اخلاقی نمی کنه از عوض من هزارتا کفتری بگیر
مامان نیروانا
24 بهمن 91 8:19
میگم من ولی هیچی از دندون درآوردنای نیروانا یادم نیست. اصلاً نفهمیدم کی دراومدن و چه جوری، فقط یادمه اون اوایل که ذوق داشتم یه گوشه ی تقویم مینوشتم، وگلاب نداشت که بچه م! خدا بهت صبر بده فاطمه جون، ولی فکر میکنم هر چی بیشتر بهش توجه کنی بیشتر دامنت رو میگیرن این عاجا! عنوان پستت منو کشته خواهر! بامزگیای این پسر نازنینت خیلی آدمو شاد میکنه مخصوصاً که تو هم خیلی خوشگل مینویسیشون. پاینده باد !
سلامسلاسل
24 بهمن 91 13:41
عالی بود دلم برا دوتاتون شده میایمشهد کی م
مامان امیرحسین
24 بهمن 91 16:32
سلام.ماشالله امیرحسین چقدر بلا شدی. خیلی جالب بود.می بوسمت پهلوون
شيما
27 بهمن 91 13:44
سلام مامان فاطمه جون ميبينم كه اميرحسين حسابي مشغولت كرده! البته من چيزي از زجر كشيدن مادرا زمان دندون درآوردن بچه هاشون نميدونم ... فقط ميدونم كه مامانم 7 تا بچه بزرگ كرد و نفهميد دندوناشون كي دراومد! دندون درآوردن هم دندون درآوردن قديممممممممم با اين پسري كه برات گردگيري ميكنه ديگه نيازي به دختر نداري .... خوش به حالتتتتتتتتت
منا مامان الینا
30 بهمن 91 9:49
سلام فاطمه جون اینگدر حوص نخول خواهر لاغر میشی ها!!! این دندون در اوردن امیر درسسسسسسس مثل الیناس تازه موکشیدن و گاز گرفتن و یه صورت پر از دونه های ریز ریز را هم بهش اضاف کن! فاطمه جون اگه بازم خیلی بیشتر عصبانی شدی و خیلی خیلی خیلی خسته تر من حاضرم از همین لحظه امیر رو به دوماد سرخونه ای قبول کنم! یه دوماد پهلوون با اون نماز خوندنش!!!دورششش بگردم من
مامان نیایش
1 اسفند 91 10:07
سلام فاطمه ی عزیزم قربونت برم دلم براتون تنگ شده تشریف بیارید لطفا ببوس امیرم رو
عسل
3 اسفند 91 8:19
ماشاالله به این شیرین کاریها و بلبل زبونیات خاله جون. ♥♥♥سلام دوســـت مـــــــن __♥♥_♥♥آپم _♥♥___♥♥آپم _♥♥___♥♥_________♥♥♥♥آپم _♥♥___♥♥_______♥♥___♥♥♥♥آپم _♥♥__♥♥_______♥___♥♥___♥♥آپم __♥♥__♥______♥__♥♥__♥♥♥__♥♥آپم ___♥♥__♥____♥__♥♥_____♥♥__♥آپم ____♥♥_♥♥__♥♥_♥♥________♥♥آپم ____♥♥___♥♥__♥♥آپم ___♥___________♥آپم __♥_____________♥آپم _♥_____♥___♥____♥آپم _♥___///___@__\\__♥آپم _♥___\\\______///__♥آپم ___♥______W____♥آپم _____♥♥_____♥♥آپم _______♥♥♥♥♥آپم
مامان امیرناز
4 اسفند 91 19:06
عزیزم خودت و اذیت نکن هر بچه ای یه جوره فداش بشم با اون گردگیری
جوجه نارنجی ما
8 اسفند 91 0:13
واییییی خاله جون نیکا بچم هم هر وقت میخواد دندون در بیاره 2 تا با هم در میاره و همین طوریش لاغره دیگه اون موقع که اصلا لب به غذا نمیزنه بوس برای پهلووووووووووووووون
فاطمه
8 اسفند 91 20:12
سلام فاطمه جونم . خدا حفظش کنه .
شبنم
8 اسفند 91 22:27
سلام پسرکوچولوی نازنین و دلنشین من..سلام کچلی شیطونک و دوست داشتنی من..فدای اون چشم های نازیین و قیافه معصوم کودکانه ات که دلم واسش پر کشیده بود دیگه... یه سلام به خودت و صد تا سلام به مامانی ات که فکر می کنم الان یه خورده دلخور و دلگیر باشه از شبنمی ای که دیگه از بی معرفتی چیزی کم نذاشته و مامان تو اگر با تیر سه شعبه هم بخواد اونو بزنه!!!حق داره. عزیزکم اشک شوق باز توی چشم هام حلقه زد وقتی که صفحه گرم این وبلاگ رو بازش کردم و بازم از خاطراتت خوندم و مهمون شدم به عکس های بی نظیرت! الان نمی دونم از حرص خوردن مامانیت از بیرون اومدن اون عاج های کوچولوت باید بنویسم یا از اون سیب زمینی بیچاره ای که با همین عاج های تازه کار و تیزت، اون بلا رو سرش اورده بودی..
شبنم
8 اسفند 91 22:32
الهی من بگردم دور این نماز خوندنت با این اصوات عجیب و غریب و مریخی!..همون طوری که خودت دور حلقه هولاهوپ و گل وسط قالی میچرخی.. دلم می خواد یه روز این دست های کوچولوی هنرمندت رو بذارم روی لب هام و محکم ببوسم شون..همون دست ها و انگشت هایی که انقدر خوشمزه باهاش مدادت رو گرفتی و همون دست هایی که دارن واسه دوست عزیز من، فرش خونه رو بشور و بساب می کنن. اخه وروجکم نصف هندونه رو بغل کردی، دیگه فکر کردی کیسه برنج رو هم می تونی بلندش کنی....پهلوون کوچولوی منی تو.
شبنم
8 اسفند 91 22:37
تو قیافه تو هم که مثل توی اون عکس پایین بدجنس کنی، بازم زیر دست مامانی بزرگ شدی که جز خوبی ازت انتظار نمی ره.. بعدها که بزرگ شدی و داری وبلاگت رو می خونی، اگر یه روز صفحه کامنت هات رو باز کردی و این جمله من رو دیدی، بهم قول بده که چند دقیقه ای روش تامل می کنی..اااافرین پسر.. اون عکس دومی که روی ترازو ایستادی محشر شده..دلم می خواست یه لحظه کنارت بودم و می تونستم لپ خوشگلت رو بگیرم و بکشم. وای خدای من اون عکست توی لباس دایی علی ات که دیگه دیدن داره از حالا تا فردا صبح.. خدا کنه همیشه سالم باشی..همیشه خندون باشی..همیشه خوشبخت باشی..و همیشه همین امیرحسین که پاکی از چهره نازش می باره. خیللللللللللی دوستت دارم خاله.
راحله
9 اسفند 91 19:31
وای خدااااااااااااا یعنی مردم از خنده اونجا که کوسنهارو گرفته داره میاره با خودش چقدرم جدیه قیافش!وای نقاشیاشووووووو ای خداااااااااااامیگم یه پسر تر و تمیز داری که نظافت خونه رو انجام میده و گردگیری هم میکنه دیگه خیلی خوشبحالته نه؟کارهایی بابایی از جمله جابجا کردن گونی برنج هم که انجام میده دیگه بابایی هم داره کیف میکنه حتماقربون پسر پهلوونم

آخه خاله جون جدی تر از قضیه شیر هم مگه قضیه ای وجود داره؟!بعلههههههههه پسرم برای ما همه کاری میکنه پس چی؟
ترانه
8 فروردین 92 1:04
سلام خوبید ؟ من وبلاگتون رو از نینی سایت پیدا کردم همه مطالبتون رو هم خوندم دست قلم عالی دارید خیلی هم خندیدم خیلی قشنگ مینویسید دوست داشتم منم مث شما میتونستم بنویسم . من با اجازه شما رو لینک کردم انشاالله همیشه شاد و برقرار باشید
مامان النا
17 فروردین 92 9:14
هزارساله بشه این پهلون جونش سلامت دلش شاد در پناه حق