امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

مسافری از بهشت

بهارانه ...مشهدانه...بیمارانه!

1392/1/26 8:29
2,495 بازدید
اشتراک گذاری

بهارانه....

سلام سلام سلام....به همه دوستای نازنین و مهربون و بهتر از برگ گلم!

دلم برای همتون درست به اندازه ی همون گره معروف اون کراوات مورچه کوچولو

شده بود.

اول یه عذرخواهی اساسی بدهکارم به همه ی اونایی که با غیبت طولانی نگرانشون کردم

که در ادامه مفصل قانعتون میکنم که منو اساسی ببخشین.حالا اخماتونو باز کنین 

و تبریک سال نو رو از من کمترین بپذیرین و بهترین آرزوهای منو برای سال جدید که از 

خدای مهربون براتون میخوام آمین بگید...ایشالا که این سال مار خوش خط و خال بر همه

شما مبارک باشه:

اینم سفره هفت سین ما که زحمت سبزه زیباش رو مادرهمسر گرامی کشیدن.دستشون بی بلا

 

دوباره سال مار مبارک!این مارهای خوشگل شکلاتی کلی بچه های فامیل رو خوشحال

کرد.من جمله برادرزاده های خودم.قربونشون برم الهی...

 

و این بیسکویت های ماری هم اینقدر مامانی بودن که من خودم دلم نیومد یدونه بیشتر ازشون 

بخورم.ولی خورندگان عزیز گفتن که خوشمزه بوده.من عاشق شکل و قیافشونم!در برنامه است 

پخت مجدد ایشان!

 

حالا که شیرینی بازاره این کیک شربتی ها هم تقدیم شما!شیرین کام باشین سال نویی...

 

بهار برای من ما هم مثل همه با یه مقدمه پر تلاش در بیرون و داخل منزل شروع شد.

این اولین سالی بود که بعد بارداری و پارسال که امی حسین کوچولو بود و نمیشد 

خونه تکونی کرد من خونه تکونی کردم.کارای مالی آخر سال داروخونه و جمع کردن حسابا 

و ....هم به عهده ی من بود و تا 29 اسفند میرفتم سر کار.پس قبل عید به هیچ عنوان 

وقت نکردم آپ کنم یا به دوستای خوبم سر بزنم.منو ببخشین.قرار بود برای عید با ماشین

خودمون بریم مسافرت مشهد و به کلی از دوستای خوبمون از جمله زهره جون مامان 

نیایش و راحله جون و هوراد کوچولو تو شمال سر بزنیم و من روزها در تدارک چنین سفر 

رویایی بودم که....

............................................

مشهدانه:

بعلهههههه...میگفتم براتون که از روز اول عید بعضی ها شروع به نواختن ساز مخالف 

کردن.من از شخص خاصی اسم نمیبرم(آقای شوهر)!

که اگه بریم اینهمه وقت چطور داروخونه تعطیل باشه و داروخونه اگه باز باشه و ما نباشیم 

آب میبرتش و داروخونه اگه آب نبرتش ممکنه بازرس برامون غیبت بزنه و...الخ!(بچه که

بودم این لغت "الخ" چه ابهتی داشت برام!)

همین قدر بگم که اون شخصی که من اسمی ازش نبردم حتی روز اول عید رو هم رفت

سر کار و فقط برای نهار که اونم مهمون بودیم ساعت 3 یرگشت!و روزای بعدی همون

نهار رو هم برنگشت!این شد که ما تصمیم گرفتیم در حرکتی انقلابی با خرید یک قطعه

بلیت طیاره خودمون رو به برادرزاده ی تازه متولد شدمون برسونیم.

این زهرا خانوم عسل عمشه .سومین برادرزاده ی شیرین من.قدمش مبارک باشه.

از اونجا که من یدونه داداش بیشتر تو دنیا ندارم و اون داداشم هم در قبال من احساس 

مسئولیت شدیدی داره برای اینکه من از نظر برادرزاده کمبود نداشته باشم و بچه هامم

کمبود دختر خاله و پسرخاله و ....رو زیاد حس نکنن ، قراره به تعداد زیاد بچه دار بشه!

خلاصه اگه خبر چهارمی و پنجمی رو هم دادم تعجب نکنین!

از شما چه پنهون ما اینقدر تو  بچگی تنها بودیم که دل خودمم برای بچه به تعداد زیاد

غنج میزنه!ولی فکر نکنم برای خودم میسر بشه!!!!

(بی کلاس خودتی! خودش میدونه کیو میگم!همون که تو دلش بهم گفت بی کلاسو

میگم!دادشم پزشکه خیلی هم باکلاسه!عینک)خنده

و اینطوری شد 

که در نصفه روز برنامه ها به سرعت عوض شد و اون بلیتی که هیچوقت یافت نمیشد 

هم شانس ما به سرعت یافت شد اونم چه یافت شدنی!

میبینین که!وقت رفتن یدونه صندلی و وقت برگشتن 5 تا صندلی کنارم خالی بود 

و من و امیرحسین کلی کیف کردیم که بدون هزینه پسرمم جای نشستن و حتی

خوابیدن داشت!

(این سوییشرت خوشگلو خاله سعیده برای پسملم خریده که الان تو هواپیما یه لیتر

آب انبه روش ریخته!)

و فرداش همون وقت ما مشهد بودیم!

این هفت سینای زیبا رو مخصوص عکس گرفتن تو فرودگاه مشهد درست کرده بودن.

 

و توهم پهلوانی همچنان ادامه داشت!کلی سر اینکه چرا زورش نمیرسه چمدون رو 

بکشه با من دعوا کرده این پهلوون پنبه!

......................................

بیمارانه:

روز دوم ورود به مشهد امیرحسین رو بردیم حرم...

 

امیرحسین با پدربزرگ و مادربزرگ عزیزش.دلمون براشون تنگ شده حسابی...

 

و ان اتفاقی که نباید بیفته و علت

غیبت طولانی ماست افتاد.بله ...ویروسی که صدا و سیما روز 29 اسفند در مورد ورودش 

به کشور هشدار داده بود به بدن این نازنین ما هم ورود پیدا کرد و ناقابل بیش از 10 

روز مهمونش بود...یک اسهال و استفراغ خفن که نه دیدین و نه شنیدین...امیرحسین 

که حتی تو نوزادیش هم ندیده بودیم بالا بیاره اونقدر شب و روز رو جاهای مختلف

بالا میاورد که دل آدم کباب میشد.اولش فکر کردیم مسمومیته.یا دلیل اسهالش

دوتا دندون کرسی هست که طبق معمول تو مسافرت دراورد!(روز قبل سفر به پوریا 

گفتم این سری امیرو ببرم مشهد حسابی کیف میکنن باهاش.هم تپل شده هم مریض 

نیس و هم دندونی تو راه نداره! شب اولی که رسیدم دیدم جای دوتا دندون کرسی ورم

کرده!)

ولی وقتی از روز دومش من هم با شدتی باور نکردنی به همین بیماری دچار شدم و کارم

 به بیمارستان و سرم و آمپول کشید فهمیدیم که ویروسه.امیر با نسخه اول تغییری نکرد

و مجبور شدیم ببریمش بیمارستان کودکان و سرم بگیره.اونجا عمق فاجعه رو دیدم که تعداد 

بچه های مبتلا چقدر زیاد بود....

نگاه به قیافه خندونش نکنین .عملا پوست ما رو کند تو اون چند ساعت.طفلکم...

بگذریم نمیخوام ناراحتتون کنم.فقط همینقدر بگم 

که وقتی 18 ام برگشتیم این ویروس 2 هفته بعد از ابتلا هنوز فعال بود و همچنان امیر 

اسهال خفیف داشت و سوغاتیشو به باباش هم داد و ایشون هم به مدت 5 روز به شدیدترین

وجه ممکن و حتی بدتر از من مبتلا شد...همین دیشب هم امیر دوبار بالا آورد که من دیگه 

واقعا نمیدونم باید چیکار کنم...گریه

علت بالا آوردنش معلوم شد!گلوش چرک کرده شدید.بمیرم براش با اینهمه

پروژه مریضی...اینقدر بود که این وسط واکسن 18 ماهگی که اونقدر ازش میترسیدم

اصلا به چشم نیومد!

آقا حالا عذرمون موجهه آقا؟یا بریم با ولیمون در پست بعد بیایم؟

با ولیمون و عکسای مشهد در پست بعد خدمت میرسیم...

این عکسو اتفاقی از پنجره هواپیما گرفتم چون اصلا امیر نه خودش علاقه به تماشای 

بیرون داشت و نه به من اجازه میداد.چند دقیقه که خوابید اینو گرفتم.به نظرتون کوهی 

زیباتر از دماوند تو دنیاوجود داره؟

 

اینم بی تربیت دست تو دماغ مامانشه.برای اینکه پست رو با لبخند تموم کنین...

.................................

پی نوشت:

عمه عاطفه جون فارغ التحصیل شدنت رو از صمیم قلب تبریک میگم.خوشحالم که با یه نمره

عالی دفاع کردی و به زودی برمیگردی پیشمون.فقط حیف که نشدما هم پیشت باشیم.

دوستت داریم یه دنیا...قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (26)

راحله
25 فروردین 92 15:31
وای فاطمه جووووووووونمخیلی ناراحت شدم برای همتونمخصوصا واسه امیر حسین نازنینمالهی بمیرم چقدر اذیت شد طفلی.خیلی خیلی دوست داشتم تورو ببینم حیف سعادت نداشتم ولی باید بهم قول بدی دفعه دیگه بلیط طیاره به مقصد خونه ما بگیری باشه؟میگمااا هر چقدر آقای همسر شما سرش شلوغ بود تو ایام عید عوضش ما اینجا بیکار بیکار بودیم تازه من کلی نقشه داشتم همسرتو با همسر خودم بفرستم مطب تا در جوار همدیگه طبابت کنن و ما هم بریم واسه خودمون گردش و ددر و دودورامیدوارم هر چه زودتر خوبه خوب بشین.بیصبرانه منتظر پست مخصوص مشهد هستم
سعیده
26 فروردین 92 0:48
سلام عزیزم سال نوت مبارک عمیقا از اینکه امیر حسین کوچولوی ملوسم سختی کشده ناراحت شدم امیدوارم هر سه تون هر چه زودتر خوب خوب بشید نگرانت نشده بودم چون فک می کردم عیده و درگیری ولی از اینکه پست جدید نذاشتی تو سال جدید و اینکه بم زنگ نزدی یه کمکی ازت دلخور بودنم و تقریبا هر روز وبلاگتو چک می کردم امیدوارم سالی پر از شادی و سلامتی و کامروایی در انتظارتون باشه کلوچه می بوسمت
شبنم
26 فروردین 92 9:36
سلام بله، می بینیم که فاطمه خانمی ما پرحادثه ترین و شلوغ ترین عید ممکن رو پشت سر گذاشتن، و حالا برای اینکه ما دهباش نکنیم، کنیم دلایل کوچیک و بزرگ قانع کننده داره.. فقط حیییییف، حیف که امیر مریض بوده و این از هر عذری موجه تره که چرا شما تشریف نمی اوردید نت، وگرنه الان خودم به نمایندگی از همه، پوستت رو می کندم! خو فاطمه جان، تو ببین از کی تا حالا نیومدی که این بچه، انقدر بزرگ شده و تغییر کرده (البته هزار ماشالله اش باشه گل پسرمون)..اما واقعا عکس های این پست رو با عکس های پست قبلی مقایسه کن تا خودت متوجه طول مدت تاخیرت بشی.. انقدرررر دلم برای امیر تنگ شده بود که نگو ونپرس..دوست داشتم بدونم عیدش رو چطوری گذرونده که متاسفانه وقتی که پستت رو خوندم و شنیدم که مریض بوده، اونم انقدر اذیت کننده، کلی ناراحت شدم.
شبنم
26 فروردین 92 9:42
اما خدا رو شکر که رو به بهبودی گذاشته و الان در حال خوب شدن هستش. تو همه عکس ها معلومه که اصلا قیافه اش بی حاله.. فاطمه این امیر کوچولوی شما اب انبه خیلی دوست داره؟..الههی، یعنی اگر شما خواستید بیاید شیراز، من قبلش باید برم برای خوشحال کردن شاده خان،آب انبه تهیه کنم؟! ای جوووووونم به این گلابتون کوچولویی که عکسش رو گذاشی..عزیزم ای شالله قدمش مبارک باشه..تو رو خدا یه موقع بد نگذره، اینطوری پشت سر هم عمه می شی.. کاش همه داداش های دنیا مثل داداش شما احساس مسئولیت شون شدید بود، اونوقت دنیا عمه بارون می شد! کاش من یکی زن داداش دار می شدم، عمه شدن پیشکشم..با وجودی که منم یه جورایی با داداش شماهم عقیده هستم و اگر خدا واسمون خواسته بود، حتما بیشتر از دو تا بچه تو برنامه هام و فکرهام بود، ولی جدا خوشم اومد که انقدر شهامت دارن که رفتن تو دل این گرونی ها و مشکلات و سومین فرشته کوچولوشونم به دنیا اوردن. ای شالله که همیشه سلامت باشه..مراقب خودت و بابای امیر هم باش تا همتون زود زود خوب خوب بشید
شبنم
26 فروردین 92 15:49
فاطمه پس دو تا کامنت من کوشون؟؟؟؟؟؟...نگو ثبت نشده که کله ام میره توی دیوار... خو این چه وضعی که شما نی نی بلاگی ها دارید..کلی می نویسی، می نویسی،بعد می گن ثبت نشده!!
شبنم
26 فروردین 92 15:50
اصلا من تا اطلاع ثانوی قهر می کنم!!!! با این وبلاگ هاتون چه وضعی یه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
راحله
26 فروردین 92 17:03
نینی داداشیتون چقدر نازنازیهالهیییییی امیر حسین پهلوونم رو تخت بیمارستان چیکار میکنه؟ قربونش بشم همه جا لبخنده رو لبهاش رو حفظ میکنه.راستی فاطمه جونم چقدر شبیه مادرتی خدا حفظش کنه معلومه عین خودت با محبت و مهربوونه.یادته چت کرده بودم با مادرت؟
منا مامان الینا
27 فروردین 92 12:10
سلام عزیز دلم فاطمه جونم میبینم که اینجا همه چی در همه! عید و عید دیدنی و مسافرت و زیارت و عمه شدن و مریضی و بیمارستان و الخ!!! ! من رو بگو تو این مدت خبری ازتون نبود با خودم میگفتم حتما این فاطمه امیر جون را برده ایرانگردی و حالا حالا ها خیال برگشتن ندارن ! ای دل غافل تو هم که در حال مریض داری بودی عزیزم ! من قبل از عید با الینا گرفتار بودم تو هم که نوشتی امیر جونمون گرفتار این ویروس خبیث شده بابام جان ما تحملمون کمه طاقت دیدن مریضی عزیزامون خصوصا امیر آقای گلمون رو نداریم بخدا طفلی حتما حسابی اذیت شده قلبونش برم من شبنم راست میگه ببین پسرم چه قدی کشیده ماشششششالا هزار ماششششالا این نی نی کوشمولو ها قدمش پر خیر و برکت باشه انشالا و به شادی و سلامتی بزرگ بشه الهی آمین فاطمه جون ایندفعه دیگه باید یه پست با عکسهای خودت برامون بذاری آخه عزیزم نوبتی هم که باشه نوبت دیدن روی ماه خودته مگه نه شبنم جون؟
مادر کوثر
28 فروردین 92 9:33
سلااااااااااام دلمون حساااابی تنگ شده بود خوش اومدین چقدر این پست شیرین و خوشمزه و خوشگل شروع شده قسمت بیمارانه اش خیلی غم انگیزههههه به یاد آنفولانزای سه ماهه ی خودمون افتادم که آخرش رسیده به آبله مرغان گرفتن بابایی در هفته ی اول نوروز ولی خداروشکر الا خوبیم امیدوارم خانواده سه نفریتون همیشه شاد و مستدام باشه وقت کردی به ما هم سر بزن راستی پسر خواهر شوهر منم از روزای اول عید این ویروس وارد بدنش شده و هنوزم بالا میاره که دکتر گفته عفونت سینوس هاش وارد ریه اش میشه و علت بالاآوردنش همینه!
طاهره
28 فروردین 92 12:47
سلام فاطمه جون عزیزم با تلاش زیاد امروز موفق شدم وبلاگت رو ببینم وازش لذت ببرم.دلیلش هم اومدن پدر و مادر عزیزمه که برا واکسن 6 ماهگی امیر علی اومدن شهر ما(چی بگم والله)کبودر اهنگ شده شهر ما؟ تولد زهرای نازنین رو بهتون تبریک میگم و ارزو میکنم به زودی آبجیها و داداشهای امیر جون رو هم ببینیم(اوه حواسم نبود ما جشنواره امیرها رو داریم .یهو دیدی خودم مبتلا شدم بنابراین اصلاح میکنم آبجیها و داداشهای امیرحسین) دست اون ویروس بی احساس هم بشکنه که اذیتتون کرده . من برم مامانمو از آشپزخونه بیرون بیارم که بازم بیاد خونم .یادتون هم باشه که نیومدید خونه ما قهریم
آشتی
28 فروردین 92 15:50
سلام عزیزم. سال نو مبارک. شکر خدا که به خیر گذشته. هرچند میدونم پوستت حسابی کنده شده. ولی من شنیده ام این مریضی ها که اینقدر پر و پیمونه، باعث میشه بدن بچه ضدضربه بشه و به قول معروف حالا حالاها پادزهرش تو تنش میمونه و مریض نمیشه. ایشالا.... چه عکس قشنگی از کوه انداختی. معرکه است. ایشالا امسال سال خوبی داشته باشی و خوش بگذره بهت. نمدونستم شاغلی و کار میکنی. حالا هرچند که ظاهرا خودتون صاحب کارید. ولی خسته نباشید ویژه میگم عزیزم.
عمه عاطفه
29 فروردین 92 12:16
سلام قبل از دفاع و این همه خبر بد تنها راه چاره ات اینه که خودتو بزنی به کوری و کری و نفهمی روزای تلخی بود ولی گذشت خیلی از دیدن عکسه بیمارستانش متأثر شدم بگذریم که میگذره راستی قدم نو رسیده تون مبارک ایشالا قدمش خیر باشه و سال های سال زیره سایه ی پدر مادرش و عزیزاش خوش و خرم زندگی کنه از پینوشتت ممنون فاطمه جونم بعععععععله بالاخره ما هم دفاعیدیم این کارای اصلاح تموم شه زودتر برگردیم که دلمون بدجور تنگیده به امید بازگشت از اینم خوشم اومد همینطوری میذارم
بهـــــــــــار
29 فروردین 92 13:18
سلام خیلی اتفاقی اومدم تو وبلاگتون ببخشید یادم رفت در بزنم تق تق صابخونه مهمون نمی خواید؟ الهی بمیرم چه دردی کشیده بچه انشااله زودی خوب بشه
مامان نیایش
30 فروردین 92 10:00
سلام فاطمه جون خیلی خوش اومدی بازم سال نوت مبارک دلم برات تنگ شده بود حسابی خانمی چه قدر هنر مندی بانو خوش به حال همسری و امیر کوچولو چه ما رهای خوش خط و خالی ساختی ما اشالله وای عزیزم ببین زهرا کوچو.لو رو ما شاالله بابا کار داداشیت درسته ما رو هم به عمهبودن میپذیره این زهرا کوچولو فداشششششششما شاا لله به حس مسئولین پذیری آقا داداش پزشک ما شاا لله امیر حسین رو بین چه آقا شده بزرگ شده هزار ما شااله بمیرم که مریض شده بود خیلی دلم سوخت به خدا این چه ویروسی بوده آخه الهی دیگه هیچ وقت تن کوچولوش مریض نشه عزیز دلم ببین چه قدر مریض احوال بوده طفلی میگم فاطمه جون نکنه خودت بچه رو چشم زدی آقا منتظر پست های بعد هستیم پیش ما هم بازم بیا یعنی اون انگشت تو مماغت منو مردههههههههههه اون عکس دماوند عالی بود آفرین راستی به عمه عاطفه جونم تبریک میگم
آشتی
31 فروردین 92 12:16
عمه عاطفه جون! فارغ التحصیل شدنت مبارک. موفق باشی همیشه عزیزم.
سعیده
31 فروردین 92 19:42
فاطمه جون تو بی نظیری...خانم دکتر هنرمند...مامانی خوش ذوق دستت درد نکنه.... چقدر عکسای امیر حسین قشنگن...خیلی دوست داشتنی تر شده پسملمون آدم دلش می خواد محکم بغلش کنه..یه عالمه بوسش کنه...
سعیده
31 فروردین 92 19:44
عکسارو بار اول ندیدم لود نشده بودن...فکر کردم پست جدید گذاشتی فیجیل
مادر کوثر
1 اردیبهشت 92 12:15
مامی امیرحسین
5 اردیبهشت 92 12:23
من اگه جای آقای پدر بودم میگفتم بدون من رفتین همین میشه دیگه!! چه زهرا عسلی ماهی دارین! خوشبحال پسردایی که همچین همبازی نازی داره
شبنم
5 اردیبهشت 92 23:02
خصوصی
مادر کوثر
8 اردیبهشت 92 8:12
آغوش تو ای مادر من بستر ناز است لالایی شب هات مرا گلشن ساز است رخسار و وجود تو مرا پیكر مهر است هم قبله و هم كعبه و هم عشق و نیاز است
خاله فاطیما(مامان ایلیا)
8 اردیبهشت 92 9:56
سلااااااااااام عیدتون مباااارک قدم نو رسیده ی برادرت مبااارک منم دلم یه عالمه بچه میخوااد
مامان علی
8 اردیبهشت 92 21:31
سلام دوست . دلتنگم همیشه برای فاطمه عزیزم و امیر شیرینم و خونه قشنگش . بر می گردم می خونمت
سعیده
8 اردیبهشت 92 23:05
شبنم
9 اردیبهشت 92 18:32
حالا انقدر نمی یای و آپ نمی کنی، که دفعه ی بعد که بیای، مثلا امیرحسن رفته مدرسه بعد حتما می خوای عکس هاش توی لباس های مدرسه تو هفته ی اول مهر رو بذاری
ناز نازی
27 اردیبهشت 92 9:36
سلام تبادل لینک کنیم ´´´,;****,´´´´ ´´´´´´´´´´´´,*¨¨,“¨¨*,´´´ ´´´´´´´´´´´,**¨¨¨@“;“;;-… ´´´´´´´´´-,¨**¨¨¨¨“)““-““““ ´´´´´´´´//,***¨¨¨¨* ´´´´´´´(,(**/*“¨““¨¨* ´´´´´´,(,¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨¨ * ´´´´´,(, ??????¨¨¨¨¨”¨* ´´´´,(,****.*¨¨¨¨¨¨* ´´´((,*****)¨¨¨¨¨¨¨* ´´,(,***/*)¨*¨¨¨¨,¨* ´´,***/*)¨*¨¨,¨* ´)*/*)*)*¨¨* /**)**¨¨“\\)\\) */*¨¨¨¨,...)!))!).....,( “,¨¨¨¨_)--“--“------/_. __000000___00000 _0000000000000000 _0000000000000000 __00000000000000 ____00000000000 _______00000 آپم