بهارانه ...مشهدانه...بیمارانه!
بهارانه....
سلام سلام سلام....به همه دوستای نازنین و مهربون و بهتر از برگ گلم!
دلم برای همتون درست به اندازه ی همون گره معروف اون کراوات مورچه کوچولو
شده بود.
اول یه عذرخواهی اساسی بدهکارم به همه ی اونایی که با غیبت طولانی نگرانشون کردم
که در ادامه مفصل قانعتون میکنم که منو اساسی ببخشین.حالا اخماتونو باز کنین
و تبریک سال نو رو از من کمترین بپذیرین و بهترین آرزوهای منو برای سال جدید که از
خدای مهربون براتون میخوام آمین بگید...ایشالا که این سال مار خوش خط و خال بر همه
شما مبارک باشه:
اینم سفره هفت سین ما که زحمت سبزه زیباش رو مادرهمسر گرامی کشیدن.دستشون بی بلا
دوباره سال مار مبارک!این مارهای خوشگل شکلاتی کلی بچه های فامیل رو خوشحال
کرد.من جمله برادرزاده های خودم.قربونشون برم الهی...
و این بیسکویت های ماری هم اینقدر مامانی بودن که من خودم دلم نیومد یدونه بیشتر ازشون
بخورم.ولی خورندگان عزیز گفتن که خوشمزه بوده.من عاشق شکل و قیافشونم!در برنامه است
پخت مجدد ایشان!
حالا که شیرینی بازاره این کیک شربتی ها هم تقدیم شما!شیرین کام باشین سال نویی...
بهار برای من ما هم مثل همه با یه مقدمه پر تلاش در بیرون و داخل منزل شروع شد.
این اولین سالی بود که بعد بارداری و پارسال که امی حسین کوچولو بود و نمیشد
خونه تکونی کرد من خونه تکونی کردم.کارای مالی آخر سال داروخونه و جمع کردن حسابا
و ....هم به عهده ی من بود و تا 29 اسفند میرفتم سر کار.پس قبل عید به هیچ عنوان
وقت نکردم آپ کنم یا به دوستای خوبم سر بزنم.منو ببخشین.قرار بود برای عید با ماشین
خودمون بریم مسافرت مشهد و به کلی از دوستای خوبمون از جمله زهره جون مامان
نیایش و راحله جون و هوراد کوچولو تو شمال سر بزنیم و من روزها در تدارک چنین سفر
رویایی بودم که....
............................................
مشهدانه:
بعلهههههه...میگفتم براتون که از روز اول عید بعضی ها شروع به نواختن ساز مخالف
کردن.من از شخص خاصی اسم نمیبرم(آقای شوهر)!
که اگه بریم اینهمه وقت چطور داروخونه تعطیل باشه و داروخونه اگه باز باشه و ما نباشیم
آب میبرتش و داروخونه اگه آب نبرتش ممکنه بازرس برامون غیبت بزنه و...الخ!(بچه که
بودم این لغت "الخ" چه ابهتی داشت برام!)
همین قدر بگم که اون شخصی که من اسمی ازش نبردم حتی روز اول عید رو هم رفت
سر کار و فقط برای نهار که اونم مهمون بودیم ساعت 3 یرگشت!و روزای بعدی همون
نهار رو هم برنگشت!این شد که ما تصمیم گرفتیم در حرکتی انقلابی با خرید یک قطعه
بلیت طیاره خودمون رو به برادرزاده ی تازه متولد شدمون برسونیم.
این زهرا خانوم عسل عمشه .سومین برادرزاده ی شیرین من.قدمش مبارک باشه.
از اونجا که من یدونه داداش بیشتر تو دنیا ندارم و اون داداشم هم در قبال من احساس
مسئولیت شدیدی داره برای اینکه من از نظر برادرزاده کمبود نداشته باشم و بچه هامم
کمبود دختر خاله و پسرخاله و ....رو زیاد حس نکنن ، قراره به تعداد زیاد بچه دار بشه!
خلاصه اگه خبر چهارمی و پنجمی رو هم دادم تعجب نکنین!
از شما چه پنهون ما اینقدر تو بچگی تنها بودیم که دل خودمم برای بچه به تعداد زیاد
غنج میزنه!ولی فکر نکنم برای خودم میسر بشه!!!!
(بی کلاس خودتی! خودش میدونه کیو میگم!همون که تو دلش بهم گفت بی کلاسو
میگم!دادشم پزشکه خیلی هم باکلاسه!)
و اینطوری شد
که در نصفه روز برنامه ها به سرعت عوض شد و اون بلیتی که هیچوقت یافت نمیشد
هم شانس ما به سرعت یافت شد اونم چه یافت شدنی!
میبینین که!وقت رفتن یدونه صندلی و وقت برگشتن 5 تا صندلی کنارم خالی بود
و من و امیرحسین کلی کیف کردیم که بدون هزینه پسرمم جای نشستن و حتی
خوابیدن داشت!
(این سوییشرت خوشگلو خاله سعیده برای پسملم خریده که الان تو هواپیما یه لیتر
آب انبه روش ریخته!)
و فرداش همون وقت ما مشهد بودیم!
این هفت سینای زیبا رو مخصوص عکس گرفتن تو فرودگاه مشهد درست کرده بودن.
و توهم پهلوانی همچنان ادامه داشت!کلی سر اینکه چرا زورش نمیرسه چمدون رو
بکشه با من دعوا کرده این پهلوون پنبه!
......................................
بیمارانه:
روز دوم ورود به مشهد امیرحسین رو بردیم حرم...
امیرحسین با پدربزرگ و مادربزرگ عزیزش.دلمون براشون تنگ شده حسابی...
و ان اتفاقی که نباید بیفته و علت
غیبت طولانی ماست افتاد.بله ...ویروسی که صدا و سیما روز 29 اسفند در مورد ورودش
به کشور هشدار داده بود به بدن این نازنین ما هم ورود پیدا کرد و ناقابل بیش از 10
روز مهمونش بود...یک اسهال و استفراغ خفن که نه دیدین و نه شنیدین...امیرحسین
که حتی تو نوزادیش هم ندیده بودیم بالا بیاره اونقدر شب و روز رو جاهای مختلف
بالا میاورد که دل آدم کباب میشد.اولش فکر کردیم مسمومیته.یا دلیل اسهالش
دوتا دندون کرسی هست که طبق معمول تو مسافرت دراورد!(روز قبل سفر به پوریا
گفتم این سری امیرو ببرم مشهد حسابی کیف میکنن باهاش.هم تپل شده هم مریض
نیس و هم دندونی تو راه نداره! شب اولی که رسیدم دیدم جای دوتا دندون کرسی ورم
کرده!)
ولی وقتی از روز دومش من هم با شدتی باور نکردنی به همین بیماری دچار شدم و کارم
به بیمارستان و سرم و آمپول کشید فهمیدیم که ویروسه.امیر با نسخه اول تغییری نکرد
و مجبور شدیم ببریمش بیمارستان کودکان و سرم بگیره.اونجا عمق فاجعه رو دیدم که تعداد
بچه های مبتلا چقدر زیاد بود....
نگاه به قیافه خندونش نکنین .عملا پوست ما رو کند تو اون چند ساعت.طفلکم...
بگذریم نمیخوام ناراحتتون کنم.فقط همینقدر بگم
که وقتی 18 ام برگشتیم این ویروس 2 هفته بعد از ابتلا هنوز فعال بود و همچنان امیر
اسهال خفیف داشت و سوغاتیشو به باباش هم داد و ایشون هم به مدت 5 روز به شدیدترین
وجه ممکن و حتی بدتر از من مبتلا شد...همین دیشب هم امیر دوبار بالا آورد که من دیگه
واقعا نمیدونم باید چیکار کنم...
علت بالا آوردنش معلوم شد!گلوش چرک کرده شدید.بمیرم براش با اینهمه
پروژه مریضی...اینقدر بود که این وسط واکسن 18 ماهگی که اونقدر ازش میترسیدم
اصلا به چشم نیومد!
آقا حالا عذرمون موجهه آقا؟یا بریم با ولیمون در پست بعد بیایم؟
با ولیمون و عکسای مشهد در پست بعد خدمت میرسیم...
این عکسو اتفاقی از پنجره هواپیما گرفتم چون اصلا امیر نه خودش علاقه به تماشای
بیرون داشت و نه به من اجازه میداد.چند دقیقه که خوابید اینو گرفتم.به نظرتون کوهی
زیباتر از دماوند تو دنیاوجود داره؟
اینم بی تربیت دست تو دماغ مامانشه.برای اینکه پست رو با لبخند تموم کنین...
.................................
پی نوشت:
عمه عاطفه جون فارغ التحصیل شدنت رو از صمیم قلب تبریک میگم.خوشحالم که با یه نمره
عالی دفاع کردی و به زودی برمیگردی پیشمون.فقط حیف که نشدما هم پیشت باشیم.
دوستت داریم یه دنیا...