تولدانه...
سلام پسرک یک ساله من...
انتظارم به سر رسید برای داشتن کودکی که با سال ها اندازه اش بگیریم...
گویی که تمامی عناصر حیاتمان بالغ شده اند با یک سالگی تو نازنینم...
قدم هایت این روزها چه استوارند و مرا لذتی استوارتر میبخشند...
چشمهای سیاه و زیبایت دیگر تنها نشان از معصومیت شیرخواری ناتوان ندارند
و برقی از شیطنت و هوش را میتوان در پس نگاهت خواند...
آنگاه که آگاهانه حود را در آغوشم رها میکنی تا جامی از عشق را سر بکشی
این منم که سرشار میشوم از حس سپاس...و بوسه هایم را نثار تمامی
بدن ظریف و نازنینت میکنم...
هنوز داشتنت را باورم نیست کودک دلبندم...هنوز خود را لایق مادری موجود
دوست داشتنی چون تو نمیدانم ...و هنوز نتوانسته ام پس از یک سال پروردگارم
را آنگونه که باید شکر بگزارم...
زندگی با تو هر روز شیرین است ...شیرین تر از قند ...و من در آرزوی روزهایی
که بی دغدغه در کنار تو باشم و به لحظه های جدایی پایانی شیرین دهم...
هنوز هم پس از ماه ها هر روز که که تو را به آغوش مهربان مادربزرگت میسپارم
دردی بی اجازه بر قلبم چنگ می اندازد و من می رانمش از دلم به امید دیدن
دوباره ات در چندین ساعت بعدتر...درددل مادرانه ام را تنها مادران می دانند و بس...
و در این اندیشه ام که اگر روزی زبان بگشایی و از من بخواهی نرفتنم را، آیا مرا
یارای ایستادن در برابر خواسته ات خواهد بود؟
بگذار که بگذریم از این درد خود خواسته...
بیش از دوهفته است که مرواریدی کوچک و سپید در راه است تا مهمان لبخندهایت
شود و بشود پنجمین زینت لب های کوچکت...و در این دوهفته دردی سخت را
تحمل کرده ای میدانم...روزی هزار بار آرزو میکردم که دردت از آن من باشد و زیبایی
دندان از آن تو...اما چه کنم کودکم که انسان در سختی آفریده شده است و این
تویی که باید پذیرای دردهای جسم و روحت باشی...و میدانم که خلق و خوی
فرشته گونه ات که این روزها زیاد تعریفی ندارد به همین دلیل است...تنها نگرانیم
از این است که این جیغ کشیدن ها و به هدف رسیدن ها برایت عادت شوند و ماندگار...
صدا آهسته کن پسرکم که دنیای ما سرشار از هیاهوست...و گوش ها طاقتی
برای صداهای بلند ندارند...زمزمه عاشقانه را همگان دوست می دارند و عربده مستانه
را هیچ کس...
..................................................................
سلام دوستای نازنینم
تولد امیرحسین رو امسال خصوصی و کوچولو برگزار کردیم.نمیدونم شاید
سال های بعد هم همینطور باشه.قولی نمیدم!تنها قولی که میدم اینه که
هرسال تولدش رو پاس بدارم و حتی اگه شده یه کیک کوچولو خودم بپزم اون روز
رو براش ماندگار کنم.همون کاری که مامان فرشته برای ما می کرد و مزه خوش
کیک های خونگیش هنوز زیر دندونمه...
از تمام کسایی که تو جشن کوچولوی ما شرکت کردن ممنونم .همینطور بابت
هدیه های قشنگشون.
کیک تبلد امیرحسین جونم
امیرحسین در حال تلاش برای گرفتن شعله شمع!
در حال بریدن کیک.بیشتر به نظر میاد داره کیکشو به قتل میرسونه!
امیرحسین و دانی...هدیه عمه جون.دست شما درد نکنه عمه جونم
فکر کردی تو اژدهایی آتیش از دهنت میاد بیرون؟منم دندون دارم چه دندونایی!میگی نه از
می می مامانی بپرس!(در حال گاز گاز کردن دانی بیچاره!)
اگه گفتی من کجام؟
بله این خونه عروسکی رو هم عمو پیمان و خاله صبا خریدن.دستشون درد نکنه
این سبداسباب بازی هدیه مامان فرشته و آقاجونه البته بعلاوه سوغاتی های مکه که بعدا
عکسشونو میذارم.وسیله ای بسیار به درد بخورکه به همه توصیه میکنم.دستتون بی بلا
این لباس خوشگل و گرم رو هم با هدیه نقدی عزیز جون خریدیم تا یادگار بمونه
خودم که خیلی دوستش دارم.دست عزیزجون هم درد نکنه
این الاغ مهربون و قلعه هوش هم هدیه مامانی و بابایی به امیرحسین نازنازی...
این عکس همون شب تولده که جورابشو به دندون کشیده بود و دور خونه رژه میرفت!